تعلیق

تعلیق

به خودم اومدم و دیدم که زندگیم شده پر از ذوق و هیجان و البته اضطراب و کمی هم ترس برای آینده ای پر از عدم قطعیت ها و ناشناخته ها و البته موفقیت ها و شکست ها. آینده ای که به جز یه تصویر تار چیزی ازش ندارم، اما میدونم دارم به سمتش حرکت میکنم و با هر قدمم، خودم و خودش بهش سر و شکل میدیم. این شد که اینجا شد "تعلیق." تعلیقی (انگلیسی: Suspense) که به قول ویکی پدیا جان: " به حس و کشش تنش‌آلود و پرهیجانِ برآمده از موقعیتی غیرقابل‌پیش‌بینی و مرموز گفته می‌شود."

عضویت در خبرنامه معرفی کتاب
کتابخونه

خونده‌های اخیر

The Bell Jar
really liked it
I finished this book more than two weeks ago, and I was too glad I am done with it that totally forgot to write a review, though it has been haunting me since. A semi-autobiographical novel about depression and suicide (and suicidal thou...
بیروت ۷۵
liked it
tagged: soon-to-be-read
همسایه ها
it was amazing
tagged: ادبیات-زندان

goodreads.com

کتابهای رو طاقچه، زیر تخت، توی کیف، توی دست، و به تازگی توی گوش و توی کیندل

Electric Arches
tagged: currently-reading
The Art of the Novel
tagged: currently-reading
آخرین انار دنیا
tagged: ادبیات-جنگ-و-ضد-جنگ and currently-reading
فاوست
tagged: currently-reading

goodreads.com
شبکه اجتماعی جات
بایگانی

مدت ها بود که فضای مترو برایم سنگین شده بود ، هر بار که سوار می شدم ، برای فرار از صدای دست فروشان صدای آهنگ را به آخرین حد می رساندم و سرم را پایین می انداختم که نکند نگاهم به نگاه یکی از طفلک های فال فروش یا پیرزنانِ دونات فروشِ خسته از ساعت ها ایستادن بیفتد و خدای ناکرده ناامیدی ام را به روح و جسم لگدمال شده شان تزریق کنم ، وحشت داشتم که از چشم هایم بخوانند که یقین دارم در این نابسامانی معیشت شان بهتر که نخواهد شد هیچ ، بدتر هم ... .

عادتم شده بود که روی کاغذ بنویسم "امید داشته باش ! تو نه نسل انقلابی نه بچه ی  موشک باران ، تو نسلی هستی که آبادانی این مرز و بوم را خواهد  دید " ، می نوشتم اما به وقتِ درس پس دادن ، چشمانم نا امیدی ام را بی اختیار فریاد می زد و من را که به بدترین شکل ممکن نقش یک دانشجوی هوشیار و بیدار را بازی می کردم رسوا می کرد . امروز اما اوضاع کمی فرق کرده ، عادت ها در حال محو شدن هستند، مورد خاصی هم شاید در شرایط مملکتی تغییر نکرده ، باور هم دارم اتفاقی خارق العاده رخ نخواهد داد ، اصلا منتظر یک دگرگونی هم نیستم ، اما عادت هایم تغییر  کرده اند ، به جای سر پایین گرفتن ، بی منت لبخند به مسافرانِ هم سفرم در مترو هدیه می کنم و با بند بند وجودم تلاش می کنم چیزی به نام امید که در وجودم گم شده بود را به روی اطرافیانم بیاورم . بهشان اثبات کنم که هر چیزی را که فکر میکردیم بالای ها از قبل برایمان مقدر کرده اند ، قابلیت تغییر دارد و زندگی ما مردم نیز، از کوچکترین ابعاد تا بزرگترینشان از قاعده مستثنی نیستند.

خدا را شاکرم که امید را در فطرتم قرار داد ، تا گاه گداری که خسته می شوم از این زندگی ، با چشمه ای از آن ، با قدرت به زندگی ادامه دهم.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۹۲ ، ۱۳:۰۸
راحله عباسی نژاد

"رای می‌دهی یا نه ؟؟"، سوالی که هر روز آدم‌های زیادی ازم می پرسند و بیش از یک بله و خیر ساده هم جواب می خواهند. گاه یاد آن "چرا؟" های داخل پرانتز، جلوی بعضی از جملات کتاب درسی هایمان می افتم که کمتر پیش آمد به دنبال پاسخش بروم! پاسخ من به سوالِ مذکور نیز توفیر چندانی با همان جملات ندارد، جوابم مشخص است  ، بله رای می دهم، ولی چرایش را یا نمی دانم یا حداقل دلایلم به تصور خودم قابل دفاع نیست . بعد از جواب دادن نیز، دوستان گویی که از قبل یک لیست از ایراداتِ وارد به جوابم آماده کرده اند، تا ده یا پانزده مورد را بی وقفه می شمرند و می روند . این شد که به چرایی جوابم بیشتر فکر کردم، نه صرفا برای پاسخ به دیگران ، برای خودم و اینکه چرا فکر می کنم دلایلم برای دیگران لزوما منطقی نیست . در این بیشتر فکر کردن رسیدم به یک ویژگی که شاید اولین بار بیشتر به صرف همراهی با نوعی جریان و تفکرِ فرد یا افراد وعملکرد آن و ... پذیرفته بودم، "اصلاح طلبی".

واقعیت این است که من خودم و روحیاتم اصلاح طلب است ، نه انقلابی (حداقل هنوز)؛  و به نظرم اصلاح طلبی مقدمه ای بر انقلاب نیست، که اگر حتی به خشن ترین وجه ممکن سرکوب شد وبه نتیجه نرسید کنارش بگذاریم، و ناخودآگاه گامی بلند به سوی انقلاب و دگرگونی از بیخ و بن برداریم!  قبول که همه چیز در این بلبشو غلط در غلط است ، تقلبِ مجدد امری است ممکن، دوستان و آشنایان و بزرگان در زندان اند، مشکل از آن بالاتری هاست و رییس جمهور هیچ کاره، اگر شرکت کنیم باز می گذارند به حساب شرکت پر شور و پزش را می دهند به رسانه‌ی بیگانه، فکر می کنند اعتراضی به وضعیت موجود نداریم و چه و چه و چه ، ولی باید انتخاب کرد ! یا باید به کوچکترین امید ها برای اصلاح هم چنگ زد و اصلاح طلب ماند، یا به هر دلیلی مثل تحریم، بی تفاوت از کنارشان گذشت و خاموش منتظر یک کن فیکونِ اساسی ماند .

 من نه اینکه به معنای واقعیِ کلمه امیدوار باشم، ولی مطمئنم که به هزار دلیل از این دگرگونیِ عظیم و احتمالی بیم دارم، و خوب از آن‌جایی که راه حلِ بسیاری از آن ده- پانزده ایرادی که دوستان از جواب مثبتم می گیرند (و به حق نیز اشکالات واردی است)، یا تدریجی است و با هزار اما و اگر، و یا کوتاه مدت و در غالب همان تغییرات اساسی ، در نتیجه تا اینجا ی کار رای می‌دهم، حداقل تا زمانی که ایرادی بدونِ دو دورنمای بالا بشنوم.

اما همان طور که پیداست، دخالتِ بارزِ شخصیت، تفکر، عقیده و روحیه ی من در این استدلال همان نکته ای است که باعث می شود به راحتی در برار پرسش‌کننده آچمز شوم .

شما چرا رای می دهید ؟؟ شما هم به دلایل شخصیتی ؟؟

 
 
 
 
 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۹۲ ، ۲۲:۳۴
راحله عباسی نژاد
مقدمه ١. همه خوب می دانیم که فضایی به وجود آمده  تحت عنوان فضای مجازی . فضایی که به عقیده ی بسیاری رفتار و کردار آدم ها در آن به مقدار قابل توجهی تغییر می کند و حتی کار به آنجا می رسد که بعضی ظاهر خود را نیز به شکلی کاملا متفاوت از آن چه که به واقع می باشد ،در شبکه های مجازی ارائه می دهند . روابط ( به طور خاص پسر و دختر ) بعضا یا کاملا نو ظهورند و یا رنگ و بوی جدیدی به خود گرفته اند. خلاصه  آن که به راحتی می توانیم انسان ها را در فضای مجازی دارای شخصیتی دوم بدانیم که فاصله ای بعید با شخصیت اولشان دارد . بد نیست تعریفی ساده از شخصیت اول هم داشته باشیم ، شخصیت اول را ، شخصیتی می دانم که در دنیای واقعی و روزمره ی خودمان با آن روبرو هستیم ! شخصیتی که گاه آرام می دانیم و گاه بذله گو، گاه مذهبی می دانیم و گاه غیر مذهبی ؛ زیبا و زشت ، ساده و دغل ، تندخو و مهربان و ... ، همگی ویژگی هایی هستند که به شخصیت اول نسبت می دهیم . 
مقدمه ٢. گاه پیش می آید که برای مکان و یا فضایی خاص از واژه ی "محیط " استفاده می کنیم، گاهی هم با علم بر این که فضای مورد نظرمان "محیط" نیست ، واژه ی "دنیا" را به آن نسبت می دهیم ! به طور مثال می گوییم محیط مدرسه ، محیط اداره، محیط دانشگاه و ... ، یا مثلا می گوییم فلان کشور یک دنیای دیگر است نه یک محیط دیگر . کمی که تامل کنیم می بینیم برای فضاهایی با تفاوت های چشم گیر ، مثل آداب رسوم و روابط انسانی کاملا متفاوت از واژه ی دنیا استفاده می شود و برای فضاهایی با تفاوت های کمتر از واژه ی "محیط " . 
حال به این دو جمله توجه کنید : 
" من در محیط مدرسه با حجابم ولی خارج از آن نه " 
"آمریکا یک دنیای دیگر است ، هر کاری که دوست داشته باشی می توانی در آن انجام بدهی " 
با کمی دقت در کاربرد جمله ی اول ، متوجه می شویم که داشتن دو شخصیت متفاوت در خارج و داخل محیط مدرسه امری غیر قابل قبول است (گرچه که در چهارچوب قانون کشور ما است ) ، اما همین برخورداری از شخصیت دوم در دنیای آمریکا ، امری پذیرفته است . نتیجه آنکه بروز شخصیت ثانی در "محیط "جدید دارای ایراد و مذموم است،  اما در "دنیای "جدید حتی امری ستودنی است ، چرا که مجال ابراز ابعاد وجودی دیگر انسان را فراهم می نماید . 
پرسش : حال سوال اینجا است که فضای مجازی را "محیط" بدانیم یا "دنیا" ؟؟
اگر "محیط" بدانیم ، تمامی اختلاف هایی که میان شخصیت مجازی انسان و شخصیت حقیقی او وجود دارد دارای اشکال است و باید فکری به حال از بین بردن این دو شخصیتی بودن کرد( همان طور که همگی دوست می داریم که دختران آزادانه بین باحجابی و بی حجابی در" محیط" مدرسه را، بر اساس باورهای ثابتشان انتخاب نمایند ) و اگر "دنیا" بدانیم ، به این صورت که هر انسانی روابط و ظاهر و در کل زندگی دلخواه خودش را ، که به واسطه ی شرایط ، در این "دنیا"ی حقیقی اجازه ی ظهور نیافته است بسازد؛ آیا نمی توان گفت که فضای مجازی حتی به شکلی مفید هم خواهد بود ؟؟
و شاید که اصلا این بروز شخصیت برای بسیاری  اتفاقی خوشایند است و نباید که به عنوان یک معضل به آن نگریست؟؟  
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۹۲ ، ۱۲:۴۵
راحله عباسی نژاد

یادمه دوم دبستان ، یه بار تصمیم گرفتم همه ی دیکته هام رو بیست شم !!! سر اولین دیکته ، وقتی خانوممون دوباره دیکته رو از اول تا آخر خوند ، من محکم با ناخونم زیر هر جمله می کشیدم و باهاش جلو می رفتم ، که یعنی دارم با حواس جمع چک می کنمش. 

اولین دیکته و دومی و سومی ... بیست شد !!! یه بار یادم رفت موقع چک کردن با ناخون زیرش بکشم ! دیکته بیست نشد !! دیگه هیچ وقت بیست نشدم !! 

نمیدونم اون خطِ زیر هر جمله با ناخون چی کار می کرد که این قدر نتیجه می داد ، ولی هر چی بود ، کاش می تونستم یه خط با ناخون هم زیر اتفاقات روزمره بکشم ، تا دقت ام خیلی بالا بره ، تا غلط و درستش در بیاد !!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۲ ، ۰۴:۱۹
راحله عباسی نژاد
۴ نفر بودیم توی تاکسی، سه تا زن با یه پسر! نزدیک مقصد دختری که جلو نشسته بود مقدار کرایه رو پرسید و راننده مسیر ٨٠٠ تومنی رو گفت حداقل هزار ، دلیلش هم این بود که از فلان مسیر ( که جز اون نیست اصلا ) رو رفته ، من و پسره که مسیرمون بود هر روز اعتراض کردیم ، اونم خیلی ساده صداش رو برد بالا ، من هنوز میخواستم منطقی راضیش کنم که کرایه اش ١٠٠٠ نیست که دیدم پسره هم یه ذره صداش رو برد بالا و گفت که تا بقیه پولشو نگیره نمیره پایین ، راننده گفت نمیده و مهم نیست که ما راضی هستیم یا نه !!! کار داشت یه کوچولو بالا میگرفت که من یهو از اون ور افتادم و با پیر زن بقلیم داشتم به پسره میگفتم که ارزش نداره ، اونم داشت کوتاه میومد که راننده با عصبانیت یه دویستی داد بهش و با یه حرصی گفت فک نکنی بچه زرنگیو یه سری فحش که من دیگه وا نستادم ببینم چی میگه !
واقعیت اینه که اون آدم با تنام پر رویی و بی ادبی اش بالاخره کوتاه اومد ، ولی من با وجود این که ٣ نفر دیگه پشتم بودن ازش نمیدونم ترسدم یا چی که به هر حال از حقم راحت دست کشیدم ، شاید به بهونه ی مزخرفه  " دویست تومن ارزش نداره و بهتره که با این آدم دهن به دهن نشم !" 
یاد اون دفعه ای افتادم که خودم حال داشتم و با راننده دعوام شد و یه خانومی اون وسط بود که هی بهم میگفت بسه بچه جون و من تو دلم چقدر بی عرضه میدیدمش !! 
به نظرم این اتفاق یه نمونه ی کوچیک از بی تفاتی های ما نسبت به این وضعیت اسفناک   است که به هر حال همه میدونیم که داره در حقمون ظلم میشه ولی یه جور ترس یا هر چی تو وجودمون مانع از هر گونه عکس العملی میشه !!! 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۲ ، ۱۱:۵۷
راحله عباسی نژاد
رفتم مغازه که آلبوم آخر علیرضا قربانی رو بگیرم ، مسئول قسمت موسیقی فک کرد یه چیزایی حالیمه که داغ داغ آلبوم می خرم!! شروع کرد چند تا آهنگ و آلبوم و اینای دیگه هم معرفی کردن که منم شانسی شنیده بودمشون ، شروع کردم راجع بهشون حرف زدن، طرف هم جو گرفتش و یه سی دی از اون زیر در آورد و گفت که به نظرش صد در صد از این خوشم میاد! ازش خواستم اگر میشه کیسه اش رو پاره کنه و آهنگ رو بزاره و من بعد از شنیدنش نظر بدم ، طرف هم مرامی سی دی رو از حالت مهر و موم در آورد گذاشت تو لپ تاپ! بد نبود موسیقی اش ولی ارزش خریدن نداشت ، اما روم نمیشد بعد از باز شدن سی دی بگم نمیخوامش، گفتم خیلی خوبه و تو دلم قول دادم به خودم که دم صندوق که رفتم برمی گردم پیش آقای موسیقی و میگم پول کم آوردم! دم صندوق که رسیدم دیدم روم نمیشه، با خودم گفتم ولش کنم توی مغازه ، یه جای دور از آقای موسیقی و برم ولی دیدم اون حتی زشت تر و حتی یک جور بی عرضگیه !!! 
بیشتر از ۵ دقیقه وسط مغازه واستادم و مونده بودم که برم سی دی رو به خود مسئولش پس بدم و با شهامت بگم نمیخوام ؟؟!! یا همونجا ولش کنم !!؟؟ 
تهش ولش کردم ، یه جا بین دستبندهای بافت و دفترچه طرح دار ها ولش کردم ! بعدش هم تندی زدم بیرون ! و مطمئنم تا مدت ها از خجالت اون ورا پیدام نمیشه !! پیش خودم عهد کردم دفعه ی بعد که دفعه ی ده هزارم خواهد بود ، با شهامت برگردم به فروشنده بگم : آقا یا خانوم شرمنده ! ولی خوشم نیومده و علاقه ای به خرید کالای مورد نظر در ممن نیست !!!!
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۲ ، ۱۱:۵۳
راحله عباسی نژاد