تعلیق

تعلیق

به خودم اومدم و دیدم که زندگیم شده پر از ذوق و هیجان و البته اضطراب و کمی هم ترس برای آینده ای پر از عدم قطعیت ها و ناشناخته ها و البته موفقیت ها و شکست ها. آینده ای که به جز یه تصویر تار چیزی ازش ندارم، اما میدونم دارم به سمتش حرکت میکنم و با هر قدمم، خودم و خودش بهش سر و شکل میدیم. این شد که اینجا شد "تعلیق." تعلیقی (انگلیسی: Suspense) که به قول ویکی پدیا جان: " به حس و کشش تنش‌آلود و پرهیجانِ برآمده از موقعیتی غیرقابل‌پیش‌بینی و مرموز گفته می‌شود."

عضویت در خبرنامه معرفی کتاب
کتابخونه

خونده‌های اخیر

The Bell Jar
really liked it
I finished this book more than two weeks ago, and I was too glad I am done with it that totally forgot to write a review, though it has been haunting me since. A semi-autobiographical novel about depression and suicide (and suicidal thou...
بیروت ۷۵
liked it
tagged: soon-to-be-read
همسایه ها
it was amazing
tagged: ادبیات-زندان

goodreads.com

کتابهای رو طاقچه، زیر تخت، توی کیف، توی دست، و به تازگی توی گوش و توی کیندل

Electric Arches
tagged: currently-reading
The Art of the Novel
tagged: currently-reading
آخرین انار دنیا
tagged: ادبیات-جنگ-و-ضد-جنگ and currently-reading
فاوست
tagged: currently-reading

goodreads.com
شبکه اجتماعی جات
بایگانی

۱ مطلب در مرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

سرم درد میکنه. خسته ام و با وجود اینکه تمام تلاشم رو میکنم بهش فکر نکنم، هر خبر و داستان کوتاهی یادم رو میبره سمتش. از مارچ درگیر ویزای کانادام که هنوز تمدید نشده و تا تمدید نشه نمیتونم برم ایران. آخر آگوست در استرالیا کنفرانس هست و تا ویزای کانادام نیاد نمیتونم حتی برای ویزای استرالیا اقدام بکنم و به همین راحتی ممکن هست کنفرانس رو از دست بدم. ویزای آمریکا که آوریل اقدام کردم نیومده و ممکنه هرگز نیاد و درسم یک ماه دیگه در آمریکا شروع میشه و امروز بیست و سوم جولای هست و اینا همه یعنی یک ماه ببیشتر برای ایران و استرالیا رفتن فرصت ندارم. به آندرِس ایمیل میزنم و میپرسم که میتونه کمک کنه فرآیند ویزا گرفتنمون سریع تر بشه که قبل از شروع درس و سپتامبر بریم خانواده هامون رو ببینیم؟ فرداش جواب میده که پیگیری کرده و گفتن فقط اگر مورد اورژانسی مثل مرگ اعضای خانواده باشه کارتون رو جلو میندازن. خنده داره اما حتی هنوز نمیدونم یک ماه دیگه کانادا هستم یا آمریکا و اگر بر فرض محال بعد از این همه صبر ویزای کانادا بیاد و بتونم برم ایران، موقع برگشتن باید بیام کانادا یا برم آمریکا. مضحکتر اینکه از وقتی فهمیدم با ویزای کانادا میشه رفت دومنیکن و مکزیک، فکر رفتن به این کشورها هم داره دیوونه ام میکنه. شاید هم فکر کردن بهشون یه جور فرار از وضعیت فعلی باشه. حتی همین فکر کردن بهشون هم بخش خوبی از هیجان لازم برای ادامه حیات رو تامین میکنه. محمد پس فردا وقت سفارت آمریکا داره و استرس اونم داره خفه مون میکنه و ریتم زندگی مون رو به کلی به هم ریخته. مدت ها هم هست که میخوام برای مامان اینا اقدام کنم که یه سفر بیان کانادا، و بدون اون ویزای لعنتی که باید بزنم تنگ اپلیکیشن هاشون نمیشه. ولی نه. الان که نگاه میکنم مببینم احتمالا حالا میشه که براشون اقدام کنم راستی. چرا بهش فکر نکرده بودم؟ یادم باشه به مامان مسیج بدم. این وسط تهران و واشنگتن هر دو سیگنال جنگ میفرستن و آدم هایی که بغل گوشمون مدام میگن بمونید کانادا و برای اقامت دائم اقدام کنید و من که دلم به گرفتن هیچ پاسپورت دومی نیست و در عین حال تا عمق وجودم از بی ارزش بودن پاسپورت ایران میسوزم. زیاد شدن آدم هایی که برای اپلای کردن و مهاجرت ازم سوال میکنن و من که این وسط با بدبختی دنبال منبع مالی ای میگردم که دوباره بتونیم مستقل بشیم و دستمون بره توی جیب خودمون و هی به خاطر این ویزای لعنتی نمیشه. از مارچ که تقریبا بدون ویزا شدیم عملا نمیتونستیم بریم دنبال کار و حالا که مدرک کار کردن داریم (بدون ویزا همچنان)، چون نمیدونیم برنامه یکی دوماه بعدمون چیه و اصلا کاناداییم یا نه، نمیتونیم جدی بریم دنبال کار و قرداد بستن. بعد از مصاحبه ایمیل میزنن که هنوز تمایل به همکاری با ما رو داری؟ اگر داری چرا جواب نمیدی؟ دست دست میکنم و بعد از چند روز جواب میدم: تمایل دارم، ولی خانوم اوکانِر عزیز، من نمیدونم برنامه یک ماه آینده ام چیه و نمیخوام اذیتتون کنم و اگر میشه لطفا سپتامبر نتیجه نهایی رو بهتون بگم. و خانوم اوکانر عزیز هم میگه دتس اوکی دارلینگ، Take your time. محمد میگه یادته اولش که اومدیم این خونه گفتیم دیگه حتما قفسه کتاب و کشو لباس رو باید بخریم اگر هم هیچی نخوایم؟ باورت میشه که از دسامبر تا حالا، یعنی 8ماه، چون نمیدونیم قراره بریم یا بمونیم تنها چیزی که خریدیم یه اسپیکر کوچیک و قابل حمل بود که دیگه بازی های فوتبال رو حداقل با صدای کم لپ تاپ نبینیم؟ چمدون ها شد کشوی لباس، جعبه آمازون شد میز کار و لحاف و متکا شدن مبل خود ساخته. به جایی رسیدیم که هر تیکه مبلمان خونه برامون یه وسیله لاکچری و دور از دسترس شده. راستی فاند ناقص آمریکا رو چی کار کنم؟ اگر یهو الان ویزا بیاد و بتونم برم آمریکا، با این گرونی دلار، از پس مخارجم بر میام؟ نکنه بهتره بمونم؟ نه بذار اول ویزاش بیاد بعد تصمیم میگیری. ولی آخه فقط یه ماه مونده، نمیشه که هی بندازی عقب. تهش که چی؟ راستی یه ساعته ایمیل چک نکردم، شاید ویزای کانادا اومده باشه. خوب چک کردم. نیومده. به آندرس ایمیل بزنم دوباره؟ راستی ارز دانشجویی رو چی کار کنم؟ باید هر چی زودت برم سامانه نشا و اسم بنویسم، ولی یکی از گزینه ها اطلاعات دانشگاه رو میخواد و من هنوز نمیدونم دانشگاه کانادا رو میرم یا آمریکا. نکنه مجبور شم دلار 8 هزار تومنی بگیرم؟ راستی محمد کجاست؟ بیدار شد؟ چرا مسیج نداد بهم؟ 


اینا رو نمینویسم که غز زده باشم. خیلی وقته غز نمیزنم. حتی نمینویسم که یکی باهام همدلی کنه. حتی نمی نویسم که خالی شم. نوشتم که ببینم و ببینید حجم در هم گوریدگیِ ذهنم رو که دور یه ویزای نیومده هی بیشتر و بیشتر پیچ میخوره. نوشتم که ببینم چقدر گره خوردگی جدی هست و همین که از این شاخه به اون شاخه پریدم و وقتی برگشتم عقب که دوباره بخونم و ویرایشش کنم، بازم هی یه سری چیز بیربط اومد به ذهنم که بنوبسم یعنی وضعیت قرمز. عادت ندارم سیال ذهن بنویسم، ولی وقتی به ذهنت اجازه میدی بدون قید و بند فقط همونی که توش میگذره رو بگه و هی از گوشه گوشه مغزت چیزای بی ربط رو میکشی بیرون و به هم ربط میدی، تهش انگار نقشه ی وضعیت آشفته مغزت رو روی کاغد ترسیم کردی. نیگاش میکنی و از حجم گره خوردگیش جا میخوری و میتونی رو نقطه نقطه اش انگشت بذاری و بگی آهاع، اونجا، به نظر میاد در اون ناحیه با توده ای افکار مزاحم با بارش پراکنده استرس مواجه هستیم. بعد هم خنده ات میگیره که چه جوری میتونی هر روز از دست این گوریدگی فرار کنی و خود این فکر جدید میشه گره جدید کنار بقیه چیزها. این وسط به راحله عباسی نژاد آینده ای که میاد اینا رو میخونه هم توصیه میکنی که وسط این بدبختی ها reading Lolita in Tehran نمیخواد بخونی حالا که هر شب خواب ساناز و یاسی و نسرین و ایران دیوونه ات بکنه. 

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۷ ، ۱۳:۰۳
راحله عباسی نژاد