تعلیق

تعلیق

به خودم اومدم و دیدم که زندگیم شده پر از ذوق و هیجان و البته اضطراب و کمی هم ترس برای آینده ای پر از عدم قطعیت ها و ناشناخته ها و البته موفقیت ها و شکست ها. آینده ای که به جز یه تصویر تار چیزی ازش ندارم، اما میدونم دارم به سمتش حرکت میکنم و با هر قدمم، خودم و خودش بهش سر و شکل میدیم. این شد که اینجا شد "تعلیق." تعلیقی (انگلیسی: Suspense) که به قول ویکی پدیا جان: " به حس و کشش تنش‌آلود و پرهیجانِ برآمده از موقعیتی غیرقابل‌پیش‌بینی و مرموز گفته می‌شود."

عضویت در خبرنامه معرفی کتاب
کتابخونه

خونده‌های اخیر

The Bell Jar
really liked it
I finished this book more than two weeks ago, and I was too glad I am done with it that totally forgot to write a review, though it has been haunting me since. A semi-autobiographical novel about depression and suicide (and suicidal thou...
بیروت ۷۵
liked it
tagged: soon-to-be-read
همسایه ها
it was amazing
tagged: ادبیات-زندان

goodreads.com

کتابهای رو طاقچه، زیر تخت، توی کیف، توی دست، و به تازگی توی گوش و توی کیندل

Electric Arches
tagged: currently-reading
The Art of the Novel
tagged: currently-reading
آخرین انار دنیا
tagged: ادبیات-جنگ-و-ضد-جنگ and currently-reading
فاوست
tagged: currently-reading

goodreads.com
شبکه اجتماعی جات
بایگانی

۳ مطلب در آذر ۱۳۹۳ ثبت شده است

من عاشق سرهای شلوغم. سرِ شلوغ و کم خوابی و حتی کمی کلافگی. این یک گزاره ی تلخ و آزار دهنده اما حقیقی است که درباره ی من به شدت صدق می کند. اصلا آدمِ بی برنامه و بی حال و بی بخار باید که سری شلوغ داشته باشد. هم داخل سر، شلوغ و در هم بر هم و پر از گره باشد هم بیرون سر. بعد، صبح های هفته به ضرب و زورِ همان برنامه ی پر ازدحام، زود از تخت بیرون بجهد و تا خود شب بِدَوَد . اصلا وقت سر خاراندن نداشته باشد. آدم باید شب که در منزل روی مبلِ مبارک جلوس کرد، گیجِ پیچیدگی برنامه ی کاری آن روز و مست خواب باشد. آخر هفته از چُرتِ ظهر جمعه لذتِ غیر قابل وصف ببرد و حس کند که یک کاری حالا هر کاری انجام داده است . بپر بپر از این کار به اون کار و بِفِکر بِفِکر از این فکر به اون یکی. همه این ها را وقت هایی می فهمم که ناخواسته یک مشت کار بی ربط و با ربط تِلِپ می افتند روی هم و بقل (؟) هم و توی یه هفته. یک ذوقی می دود زیر پوستم که اصلا هیچی دیگه... . شیرین و با مزه. خلاصه که خوب است. سر بعضی آدم ها را باید شلوغ پلوغ کرد و هر چقدر هم غرغر کردند به روی مبارک نیاورد. به والله که به نفع خودش است. به این سوی چراغ.

فردا نوشت در تاریخ 21 آذر 93

خواستم در پستی جداگانه این را بنویسم که دیدم حقیقتا این چند کلمه نیازمندِ پست جدید نیست، گرچه که به بحث بالا ارتباطی ندارد.

مخلص کلام این که آدم باید قدرت ریسک پذیریِ بالایی داشته باشد تا بتواند قوه ی احساس خود را فعال کند. اگر ریسک طلب نباشی، احساسات هم معنایی ندارند. حال شاید این ریسک فقط محدود به این باشد که مثلا نیم ساعتی از کارت که به نظر واجب تر می آید بزنی و بروی سراغ کاری که "دلت" میخواهد، یا شاید هم مجبور شوی یک تغییرِ اساسی در کل مسیر زندگی بدهی تا همان کار دلی را انجام بدهی. بعد طبق تعریفِ ریسک، عواقب کار نباید شما را بترساند. یعنی ممکن است این احساسات را بروز هم بدهی، آن کار دل بخواه را انجام هم بدهی، اما نتیجه خوشایندت نباشد یا هر چی. باید آمادگی آن را داشته باشی. بعد سوال من مدت ها این بود که چه زمانی وقت آن است که دست به این ریسک های کوچک و بزرگ بزنی؟ جوابم حالا این است که هر وقت "حال" و لذت انجام آن کارِ دلی و آن ابراز احساس را بیش از آینده و به تعبیری نتیجه غنیمت بدانی. آنقدر غنیمت بدانی که مطمئن باشی انرژیِ ناشی از لذتِ حال، تلخیِ محتملِ نتیجه و آینده را قابل تحمل می کند.

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۳ ، ۰۴:۴۳
راحله عباسی نژاد

آدم ها . دقت کنید ، آدم ها و نه دنیا و نه زندگی. آدم ها علاقه ی شدیدی به سرعت دادن به همه چیز دارن. به وابسته شدن . به متعهد شدن. به این که سریع استارت فلان کار و فلان چیز را بزنند و بروند تهش را در بیاورند. سریع از این مقطع تحصیلی به آن یکی مقطع بروند. سریع ازدواج کنند. سریع کار پیدا کنند و دَرَش هم هی تند تند پیشرفت کنند. سریع بروند مرحله بعد. فکر هم می کنند صد البته.ولی فکر هم سریع باید بکنند. سریع حرف می زنند. کلا سریع عمل می کنند. درنگ جایز نیست. اصلا سریع تصمیم می گیرند. بعد دلشان هم می خواهد با این دلیل و اون قانون و این تبصره برایش توجیه پیدا کنند. شرع است. عرف است. درست است. درست نیست. قانون اینجور. قانون اون جور. این امتیاز . اون امتیاز . دیگران این طور می گونید. دیگران فلان طور می گویند. سنت است. مُد است. بعد می اندازند تقصیر زندگی تکنولوژیک . بعد خودشان را به زور از همه اتهام ها تبرئه می کنند. بعد تو را هم مجبور میکنند هُل بخوری. هُل نخوردی هم ناجور میشود. از آن ها نیستی. از این مردم نیستی. چون هُل نیستی غیر منطقی هستی. چون هُل نیستی، چون دلت میخواد همه چیز را مزه مزه کنی. چون برای متعهد شدن دل دل نمیکنی. چون از این وضعیت به آن یکی وضعیت در کسری از ثانیه تغییر حالت نمی دهی. آدم مسخره و آدم کم شعور و آدم نفهمی هستی. اصن نباشی بهتر است. چون در این خِیلِ جمعیت حل نمیشوی. باید بدویی. باید تعجیل کنی. باید سریع انتخاب کنی. باید سریع بیفتی در دل ماجراهای تازه. بعد تهش هم می گویند لذت ببر. اصن لذتش در همین پیوستگی و سرعت است.

لذت ببر دیگه!! بهونه ات چیه ؟؟ تو نمیفهمی، بزرگ شدی حالیت میشه. 

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آذر ۹۳ ، ۰۸:۱۲
راحله عباسی نژاد

و زنده مانیِ دم به دم به مرورِ حرف ها و نگاه ها و یادها

و خاطره بازیِ گاه به گاه به تصورِ قدم ها و حرف ها و بحث ها

و نگرانیِ پر دوام به مرور خواست ها و نتوانستن ها و نشدن ها و نشاید که شدن ها 

و گردِهماییِ ناگهانیِ تشویش ها و تنش ها و آینده ترسی ها و آینده نگاری ها 

و دیگر باقیاتِ متفرقه و متصور و متوحش و متوقع و متکثر و متعدد

و الی ال نمیدونم تا به کِی ؟

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۳ ، ۱۰:۴۴
راحله عباسی نژاد