تعلیق

تعلیق

به خودم اومدم و دیدم که زندگیم شده پر از ذوق و هیجان و البته اضطراب و کمی هم ترس برای آینده ای پر از عدم قطعیت ها و ناشناخته ها و البته موفقیت ها و شکست ها. آینده ای که به جز یه تصویر تار چیزی ازش ندارم، اما میدونم دارم به سمتش حرکت میکنم و با هر قدمم، خودم و خودش بهش سر و شکل میدیم. این شد که اینجا شد "تعلیق." تعلیقی (انگلیسی: Suspense) که به قول ویکی پدیا جان: " به حس و کشش تنش‌آلود و پرهیجانِ برآمده از موقعیتی غیرقابل‌پیش‌بینی و مرموز گفته می‌شود."

عضویت در خبرنامه معرفی کتاب
کتابخونه

خونده‌های اخیر

The Bell Jar
really liked it
I finished this book more than two weeks ago, and I was too glad I am done with it that totally forgot to write a review, though it has been haunting me since. A semi-autobiographical novel about depression and suicide (and suicidal thou...
بیروت ۷۵
liked it
tagged: soon-to-be-read
همسایه ها
it was amazing
tagged: ادبیات-زندان

goodreads.com

کتابهای رو طاقچه، زیر تخت، توی کیف، توی دست، و به تازگی توی گوش و توی کیندل

Electric Arches
tagged: currently-reading
The Art of the Novel
tagged: currently-reading
آخرین انار دنیا
tagged: ادبیات-جنگ-و-ضد-جنگ and currently-reading
فاوست
tagged: currently-reading

goodreads.com
شبکه اجتماعی جات
بایگانی

۴ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است

یک جای کار می لنگد ... جای کار را از بین ببرم یا لَنگِ جای کار را تعمیر کنم ؟
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۴ ، ۱۰:۰۰
راحله عباسی نژاد

می توان در لحظه ای شروع شد، اوج گرفت و تمام شد. می توان در عمق تاریکیِ یک شب، در حرکتِ سریعِ خنک بادی به روی دستانت، زیر قطره قطره های ریزِ باران، می توان کنار کسی تمام شد. می توان به راحتی برای کسی تمام شد. بودن در آن لحظه را خلق کرد و آرام و متین به نظاره ی تمام شدنش نشست. می توان برای ثبت لبخندش، برای حفظِ نگاه پر مهرش، برای با شکوه شبی که به تو هدیه داده است برایش جان داد. برایش پایان یافت و اوج فراموش نشدنی را تا برای ابد، تا برای همیشه در جایی از وجود ناچیزت ضبط کرد. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ شهریور ۹۴ ، ۱۹:۲۴
راحله عباسی نژاد
دلم برای "خودی" که هرگز نبودم، نیستم ، نخواهم بود و حتی هیچ تصوری از شکل و حالش ندارم تنگ شده. جای خودم در زندگی ام بس خالی است. بس معنادار و بس ناکافی است. گویی کسی خودم را فرا می خواند. گوش کن. صدا آشناست. خودم، خودم را فرا میخوانم. از عمق ناشناخته ی خودم، خودم را به سطحِ ناجوان مردانه ی مبهمِ زندگی ام فرا میخوانم. و کجاست دستی که "خودم" را از وجودم بیرون کشد ؟ این "خودِ" به ظاهر مسکوت را به زیستن وا بدارد و با ضربه ای بر پشتش ، صدای جیغِ نخراشیده اما امیدبخش اش را در بیاورد و "خودم" را متولد کند. این بار شاید تولدی از جنس دوام، از جنس تغییر و از جنس شور.
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۴ ، ۲۱:۳۳
راحله عباسی نژاد
بهشت چه جوریه!؟ چه شکلیه ؟! چی داره و چی نداره؟ اصن خودت دوست داری بهشت چه مدلی باشه ؟ توش چی کار کنی ؟ چی کار کنن ؟ میدونی و میتونی بهشتِ خودت رو توصیف کنی ؟ بگی بهشتم رودخونه ی عسل داره، ابرای شکلاتی با ستاره های بیسکوییتی داره ! مثلا اگه دست دراز کنی تلپ تلپ شاتوت از درخت میفته ! اگه بدونی عسل و شکلات و بیسکوییت و شاتوت برات مهمه ، احتمالا جون میکنی که چه توی این دنیا چه توی اون دنیا برسی بهشون! بهشتت رو آجر آجر بسازی و زندگیش کنی! حالا یه لحظه فک کن که بهشتت بی قواره و بی شکل باشه! فک کن نمیدونی دوست داری تو بهشت لم بدی یا عرق ریزون کار کنی ! فک کن بهشتت پشت یه مه قایم باشه! اون وقت هر صبح باید فک کنی که تا شب چی کار باید بکنی که یا لازمه یا خوشحالت میکنه ! فک کن وقت و حوصله باشه ولی گیج باشی و صبح به صبح یه بهشت الکی برای خودت بسازی و واسش بدویی، آخر سر هم گیر بیفتی میونِ هزار هزار بهشت الکی و حس بیهودگی و بطالت و پوچی !
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۹۴ ، ۰۷:۵۲
راحله عباسی نژاد