تعلیق

تعلیق

به خودم اومدم و دیدم که زندگیم شده پر از ذوق و هیجان و البته اضطراب و کمی هم ترس برای آینده ای پر از عدم قطعیت ها و ناشناخته ها و البته موفقیت ها و شکست ها. آینده ای که به جز یه تصویر تار چیزی ازش ندارم، اما میدونم دارم به سمتش حرکت میکنم و با هر قدمم، خودم و خودش بهش سر و شکل میدیم. این شد که اینجا شد "تعلیق." تعلیقی (انگلیسی: Suspense) که به قول ویکی پدیا جان: " به حس و کشش تنش‌آلود و پرهیجانِ برآمده از موقعیتی غیرقابل‌پیش‌بینی و مرموز گفته می‌شود."

عضویت در خبرنامه معرفی کتاب
کتابخونه

خونده‌های اخیر

The Bell Jar
really liked it
I finished this book more than two weeks ago, and I was too glad I am done with it that totally forgot to write a review, though it has been haunting me since. A semi-autobiographical novel about depression and suicide (and suicidal thou...
بیروت ۷۵
liked it
tagged: soon-to-be-read
همسایه ها
it was amazing
tagged: ادبیات-زندان

goodreads.com

کتابهای رو طاقچه، زیر تخت، توی کیف، توی دست، و به تازگی توی گوش و توی کیندل

Electric Arches
tagged: currently-reading
The Art of the Novel
tagged: currently-reading
آخرین انار دنیا
tagged: ادبیات-جنگ-و-ضد-جنگ and currently-reading
فاوست
tagged: currently-reading

goodreads.com
شبکه اجتماعی جات
بایگانی

اعتراض

پنجشنبه, ۲۲ فروردين ۱۳۹۲، ۱۱:۵۷ ق.ظ
۴ نفر بودیم توی تاکسی، سه تا زن با یه پسر! نزدیک مقصد دختری که جلو نشسته بود مقدار کرایه رو پرسید و راننده مسیر ٨٠٠ تومنی رو گفت حداقل هزار ، دلیلش هم این بود که از فلان مسیر ( که جز اون نیست اصلا ) رو رفته ، من و پسره که مسیرمون بود هر روز اعتراض کردیم ، اونم خیلی ساده صداش رو برد بالا ، من هنوز میخواستم منطقی راضیش کنم که کرایه اش ١٠٠٠ نیست که دیدم پسره هم یه ذره صداش رو برد بالا و گفت که تا بقیه پولشو نگیره نمیره پایین ، راننده گفت نمیده و مهم نیست که ما راضی هستیم یا نه !!! کار داشت یه کوچولو بالا میگرفت که من یهو از اون ور افتادم و با پیر زن بقلیم داشتم به پسره میگفتم که ارزش نداره ، اونم داشت کوتاه میومد که راننده با عصبانیت یه دویستی داد بهش و با یه حرصی گفت فک نکنی بچه زرنگیو یه سری فحش که من دیگه وا نستادم ببینم چی میگه !
واقعیت اینه که اون آدم با تنام پر رویی و بی ادبی اش بالاخره کوتاه اومد ، ولی من با وجود این که ٣ نفر دیگه پشتم بودن ازش نمیدونم ترسدم یا چی که به هر حال از حقم راحت دست کشیدم ، شاید به بهونه ی مزخرفه  " دویست تومن ارزش نداره و بهتره که با این آدم دهن به دهن نشم !" 
یاد اون دفعه ای افتادم که خودم حال داشتم و با راننده دعوام شد و یه خانومی اون وسط بود که هی بهم میگفت بسه بچه جون و من تو دلم چقدر بی عرضه میدیدمش !! 
به نظرم این اتفاق یه نمونه ی کوچیک از بی تفاتی های ما نسبت به این وضعیت اسفناک   است که به هر حال همه میدونیم که داره در حقمون ظلم میشه ولی یه جور ترس یا هر چی تو وجودمون مانع از هر گونه عکس العملی میشه !!! 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی