تعلیق

تعلیق

به خودم اومدم و دیدم که زندگیم شده پر از ذوق و هیجان و البته اضطراب و کمی هم ترس برای آینده ای پر از عدم قطعیت ها و ناشناخته ها و البته موفقیت ها و شکست ها. آینده ای که به جز یه تصویر تار چیزی ازش ندارم، اما میدونم دارم به سمتش حرکت میکنم و با هر قدمم، خودم و خودش بهش سر و شکل میدیم. این شد که اینجا شد "تعلیق." تعلیقی (انگلیسی: Suspense) که به قول ویکی پدیا جان: " به حس و کشش تنش‌آلود و پرهیجانِ برآمده از موقعیتی غیرقابل‌پیش‌بینی و مرموز گفته می‌شود."

عضویت در خبرنامه معرفی کتاب
کتابخونه

خونده‌های اخیر

The Bell Jar
really liked it
I finished this book more than two weeks ago, and I was too glad I am done with it that totally forgot to write a review, though it has been haunting me since. A semi-autobiographical novel about depression and suicide (and suicidal thou...
بیروت ۷۵
liked it
tagged: soon-to-be-read
همسایه ها
it was amazing
tagged: ادبیات-زندان

goodreads.com

کتابهای رو طاقچه، زیر تخت، توی کیف، توی دست، و به تازگی توی گوش و توی کیندل

Electric Arches
tagged: currently-reading
The Art of the Novel
tagged: currently-reading
آخرین انار دنیا
tagged: ادبیات-جنگ-و-ضد-جنگ and currently-reading
فاوست
tagged: currently-reading

goodreads.com
شبکه اجتماعی جات
بایگانی

۲ مطلب در تیر ۱۳۹۷ ثبت شده است

این پست رو برای اون عده ای می نویسم که کتاب خوندن رو دوست دارن، ولی به هر دلیل یا وقت نمیکنن خیلی بخونن، یا شاید هم میخونن اما میزان زمان مطالعه شون از سطح انتظاراتشون پایین تره، یا حالا کلا دوست دارن که کتاب خوندن رو تبدیل به عادت ماندگارتری بکنن، ولی هرچی تلاش میکنن نمیشه. میخوام توی این پست یه سری ابزار و راهکارهای عملی معرفی کنم که در دو سال اخیر روی خودم جواب داده، و شاید که به درد شما هم بخوره. بذارید اینجوری شروع کنم که به نظرم اساسا کتابخون ها دو دسته هستن. دسته اول "کرم کتاب ها،"و دسته دوم هم "اهل کتاب ها." حالا فرقشون چیه؟ در واقع گروه اول اصلا دست خودشون نیست، مثل بولدوزر فقط میخونن. حالا "پدیدارشناسی هگل در مکتب شیکاگو"(؟؟) باشه یا "تعطیلات نیکولا کوچولو" فرقی نداره، اینا فقط میخونن (سلام طیبه!).یعنی کتاب براشون حکم اکسیژن داره. مورد داشتیم به یکی از این کرم کتاب ها گفتم که تعریف فلان کتاب رو شنیدم و میخوام در آینده نزدیک بخونمش، فردا شب بهم مسیج داده که کتابی که گفته بودی رو خوندم، خوشم نیومد، دیگه چی پیشنهاد داری؟ (سلام نازنین) صادق بخوام باشم، این گروه  نه فقط حرص آدم رو شدیدا در میارن که متاسفانه از تمرکز 150 درصدی، حوصله و صبر ایوب در برابر کتاب های داستایوفسکی طور، و البته توانایی تندخوانی رنج میبرن. خدا رو شکر همه هم یه دونه از این کرم کتاب ها دور برمون داریم که حسرت توانایی هاش رو بخوریم و بزنیم توی سر خودمون. خلاصه که قطعا روی سخن من با این دوستان نیست، مخاطبم اون "اهل کتاب"های باحال و نرمالی هستن که بیش از پنج دقیقه نمیتونن پشت هم کتاب بخونن، سرعت خوندنشون 15 کلمه بر دقیقه است، حواسشون هم بیشتر از کتاب، روی ترک دیوار متمرکز میشه و مهمتر از همه اینکه دوست دارن به قول بچه ها گفتنی، بر این مشکلات فائق بیان (فائق شن؟). منم سالها، و به خصوص از بعد از پیش دانشگاهی و دوره لیسانس همین جوری بودم و برای همین از اولین اولویت هام بعد از فارغ التحصیلی،بالا بردن میزان مطالعه ام بود. و خدا رو شکر به نظرم بعد از دو سال و نیم به جاهای خوبی هم رسیدم و برای همین تصمیم گرفتم تجربه ام رو با بقیه هم به اشتراک بذارم تا شاید به درد حداقل یک نفر هم شده بخوره. تاکید میکنم که من همه این مواردی که در ادامه میگم رو "با هم " انجام دادم، و لزوما استفاده از یک یا دو تا از راهکار شاید خیلی در بلند مدت فایده ای نداشته باشه.محوریت مطلب هم بیشتر حول رمان هست تا کتاب های غیرداستانی، اما با کمی بالا و پایین احتمالا برای اونا هم جواب بده.

خوب بریم سر ابزار و راهکارهای موثر برای بالابردن میزان مطالعه:

 

1.      گودریدز   Goodreads.Com

بدون شک خسته ترین شبکه اجتماعی دو عالم (که حتی اینم از دست فیلتر جون سالم به در نبرده) گودریدز هست. حالا چرا یه سایت خسته ای که فیلتر هم شده رو معرفی میکنم؟ چون این سایت با منظم کردن روند مطالعه شما، شدیدا در بالا بردن انگیزه تون موثر هست. مهمترین کارش اینه که کتاب های شما رو به سه دسته اصلی تقسیم میکنه: 1.کتاب های در حال مطالعه، 2. کتاب های خونده شده و 3. کتاب هایی که میخوام در آینده بخونم؛ که البته این امکان رو دارید که لیست های دیگه ای هم خودتون بسازید، مثل "لیست کتابهایی که نصفه رها کردم،" "لیست رمان های کلاسیک،" و غیره. همچنین میتونید از لیست های بقیه اعضای سایت هم استفاده کنید. تنوع لیست های کتاب یکی از مزیت های مهم این سایت هست، از شیر مرغ تا جون آدمیزاد هم پیدا میشه. مثلا فرض کنید دوست دارید یه سری کتاب بخونید راجع به مهاجرت، یا راجع به یک فرهنگ و کشور خاص و یا هزار تا چیز دیگه، و کافیه که توی این سایت سرچش کنید. این سایت این خوبی رو هم داره که میتونید پیشرفتتون در خوندن کتاب ها رو ثبت کنید (مثلا 50 درصد از کتاب رو جلو رفتین، 75 درصد، و ...)، و به روز کردن این قضیه خودش به من یکی، کلی انگیزه میده. یعنی من هربار کتاب دست میگیرم، منتظرم برم توی گودریدز بزنم مثلا 70 درصدش رو خوندم و یا برم بزنم کتاب رو تموم کردم و بهش امتیاز بدم، یا نظرم رو راجع بهش بنویسم و نظر دیگران رو بخونم. گودریدز هرسال یه چالش هم میذاره که شما مشخص میکنید تا آخر سال چند تا کتاب میخواید بخونید و جلو رفتن این چالش هم به خودی خود انگیزه دهنده است. خوبی دیگه سایت اینه که در جریان مطالعه بقیه هم هستین و من خیلی وقتها کتاب هام رو از توی به روزرسانی های بقیه پیدا کردم. یا مثلا یه کتابی رو همیشه میخواستم بخونم و یهو توی سایت میبینم که یکی دیگه هم داره این کتاب رو میخونه، نظرش رو میپرسم و تصمیم میگیرم که شروعش بکنم یا نه. توی موارد بعدی توضیح میدم که "ارتباط کتابی" داشتن با بقیه چقدر در بالا بردن میزان مطالعه و یا حداقل در فضای کتاب بودن موثر هست، به خصوص اینکه"انتخاب کتاب" درست و بعد از اون حرف زدن راجع بهش به خودی خود در بالابردن میزان مطالعه تاثیرگذار هست. در کار کردن با این سایت یکم باید صبور باشید و یه مدت باهاش سر و کله بزنید تا دستتون بیاد دقیقا چه جوری کار میکنه. سوالی هم باشه من در خدمت هستم.

 

2.      بین کتاب ها فاصله نیفته

یکی از مهمترین کارها برای تداوم بخشیدن به عادت مطالعه،  اینه که بین کتاب هاتون وقفه نیفته. یعنی هرگز نباید بذارید کتابی که دارید میخونید تموم بشه و هنوز ندونید کتاب بعدیتون چی قراره باشه؟ چون یهو به خودتون میاید و میبینید که دو سه هفته است دارید فقط تصمیم میگیرید چه کتابی رو شروع کنید و همین طور مفت، زمان های خالیتون در هفته های گذشته رو از دست دادید. یکی از خوبی های گودریدز شاید همین باشه که میتونید کتابهای بعدیتون رو از قبل پیدا کنید و بذارید توی برنامه که بخونید. اگر هم کتاب بعدی رو مشخص کردید، پیشنهاد میکنم که شده در حد یکی دو صفحه اول رو بلافاصله بعد از تموم شدن کتاب قبلی بخونید تا فضای داستان جدید توی ذهنتون شکل بگیره و نسبت بهش کشش پیدا کنید تا روزهای بعد بهش برگردید. پس یادتون باشه که همیشه کتاب بعدی رو معلوم کنید و اجازه ندین که این قضیه مشمول زمان و سرشلوغی هاتون بشه. یه پیشنهاد دیگه هم اینه که اگر به ژانر خاصی علاقه دارید، همیشه یک کتاب از اون ژانر تو بساطتون داشته باشید که هر وقت حوصله تون از باقی کتاب ها سر رفت، سریعا رجوع کنید به اون کتاب زاپاس که انرژی بگیرید. کلا سعی کنید لذت رو فدای بیشتر خوندن نکنید، حتی اگر فکر میکنید کتابی که میخونید عامه پسند و بیخود هست ولی ازش لذت میبرید، بخونیدش. مهم اینه که بعد که تموم شد و ازش لذت بردین، احساس میکنید بابت مطالعه پاداش گرفتین و انگیزه پیدا میکنید که کتاب های نچسب تر رو ادامه بدین. مغز همین قدر ساده کار میکنه.


3.      حلقه رمان یا Book Club

همه جای دنیا خیلی عادی هست که یه سری آدم چند وقت یه بار دور هم جمع بشن و درباره کتاب هایی که خوندن صحبت بکنن ، توی کتابخونه ها، کافه ها، خونه های خودشون و یا هرجای مناسب دیگه. توی ایران اما متاسفانه، این داستان به خصوص خارج از فضای دانشگاه، کمتر جا افتاده. قضیه اینه که وجود چنین جمع هایی، خصوصا اگر آدم های سرشلوغی باشید که در بهترین حالت میرسید یکی دو کتاب در ماه بخونید، باعث میشن که هم کتاب خوندن رو پشت گوش نندازید، هم به امید اینکه راجع به خونده هاتون قراره با دو نفر دیگه هم حرف بزنید، سر و تهش رو هم بیارید و چون که باید سر جلسه هم نظر بدین، بیشتر توش عمیق بشین. یه خوبی دیگه اش هم برنامه داشتن هست. یعنی دیگه شما میدونید احتمالا تا دو سه ماه آینده چه کتاب هایی رو توی برنامه دارید و تا کی وقت دارید تمومشون کنید و برید سراغ کتاب بعدی. اینجوری کتاب خوندن بین هزار تا کار دیگه تون گم نمیشه. الان یه سری گروه های مجازی هم توی مثلا فیس بوک و اینستا راه افتادن که چنین کارکردی دارن و اگر وقت ندارید حضوری در گروه ها شرکت کنید، میتونید با این فضاهای مجازی جلو برید. اما اگر حتی در حد یک روز در ماه هم فرصت میکنید و دوست های پایه کتاب هم دارید، شخصا توصیه میکنم که با دو سه نفر آدم پایه، خودتون در هر شهر و کشوری که هستین یه بوک کلاب راه بندازید.

 مواد لازم؟ حدقل سه نفر آدم پایه که کتاب ها رو خونده باشن و توی جلسه حرف بزنن؛ زمان و مکان مناسب برای دو ساعت حرف زدن؛ یه برنامه منظم برای جلسات (یه ماه درمیون، دوماه درمیون یا حتی آخر هر فصل)؛ یه لیست از کتاب هایی که میخواهید بخونید (ولو در حد سه چهار کتاب بعدی)؛ و یکی که بحث ها رو توی جلسه مدیریت بکنه (که میتونه گردشی باشه). یادتون هم نره، مهمترین نکته برای داشتن یه حلقه رمان موفق، بیشتر از کتاب خوب خوندن، داشتن آدم های پایه است. راجع به این بخش خیلی بیشتر از اینها میشه توضیح داد، اما ترجیح میدم که بقیه اش رو بذارم برای قسمت سوال و جواب ها. هر سوالی که داشته باشید، من در خدمت هستم.


4.      کتاب های صوتی، دیجیتالی، و ...

یکی از اون کارهایی که شدیدا به مشکل عدم تمرکز من کمک کرد و باعث شد در اوج سرشلوغی هم کتاب خوندنم قطع نشه، وجود کتاب های غیر کاغذی در کنار کاغذی ها بود. اینجوری بهتون بگم که زیاد پیش میاد که از یه کتاب، هم نسخه صوتیش رو دارم، هم دیجیتالیش رو و هم کاغذی. چرا؟ چون مثلا در حین رفت و آمد و توی اتوبوس و مترو نمیتونم کتاب کاغذی بخونم ولی میتونم به نسخه صوتیش گوش بدم، یا کتاب کاغذی خیلی وقت ها سنگینه و در نتیجه با خودم نمیبرمش، ولی چون نسخه دیجیتال رو همه جا دارم، مطالعه اون کتاب قطع نمیشه، توی نسخه دیجیتال میتونم خط بکشم و توی کاغذی دلم نمیاد، شبها که همه میخوان بخوابن و برای راحتی بقیه نمیشه چراغ روشن کرد، بازم توی گوشیم میتونم کتاب بخونم، و در عین حال هم ممکنه هر دو تای اینا اذیتم بکنن و بازم برگردم سر نسخه کاغذی. نکته مهم چیه؟ اینکه بهونه هایی مثل اینکه کتاب خوندن در حین حرکت حالم رو بد میکنه، یا کتابم رو جا گذاشتم، یا فقط شبها وقت میکنم کتاب بخونم و اونم بقیه میخوان بخوابن و غیره، مانع از کتاب خوندنتون نشه. درواقع خوبه که مدام بین این چند مدل کتاب در نوسان باشید و بهترین گزینه رو برای هر مکان و زمانی انتخاب کنید. کنار همه این دلایل، برای من تنوع در ابزارهایی که باهاشون کتاب میخونم ایضا باعث میشه تا حوصله ام کمتر سر بره و اگر تمرکزم با یکیشون پایین بیاد، سریع میرم سراغ یکی دیگه. نمیگم برای هر کتاب این کار رو بکنید، ولی میخوام بگم یه وقت ها لازمه که آدم دوپینگ کنه تا به بی حوصلگی و عدم تمرکز و سرشلوغی و این جور چیزا غلبه پیدا کنه.


5.      کتابخونه رفتن

شاید کتابخونه رو هم باید میذاشتم توی قسمت قبل، اما به نظرم اومد که اینقدری مهم هست که خودش به تنهایی یه قسمت جداگانه داشته باشه. چند سالی میشه که کتاب در حال تبدیل به کالای لوکس شدن هست. گرونه و به جز اون، جاگیر هم هست. خیلی ها رو میشناسم که بودجه و فضای خونه شون بهشون اجازه نمیده که مدام کتاب بخرن، و به مرور کتاب از سبد خریدشون حذف شده یا میشه. خوب راستش حق دارید. کتاب واقعا کالای گرونی هست، نه فقط توی ایران که خارج از اون هم گرون محسوب میشه. حالا فکر میکنید چه جوری با این گرونی، همه جای دنیا ساعت مطالعه شون باز هم بالا مونده؟ رفت و آمدهای دائمی به کتابخونه ها. درواقع هیچ کس نباید به خاطر کمبود پول و فضا از کتاب خوندن بیفته و کتابخونه ها برای این ساخته شدن که این کمبود ها رو جبران کنن. میدونم که احتمالا پیش خودتون میگید بابا ایران که کتابخونه های درست و حسابی نداره!! ولی بامزه است که بهتون بگم، قبل از اینکه کتابخونه درست و حسابی نداشته باشه، ایرانی ها کلا فرهنگ کتابخونه رفتن رو بلد نیستن. اینو وقتی فهمیدم که اومدم کانادا و دیدم ایرانی ها حتی اینجا هم برای کتاب های غیر درسی به کتابخونه مراجعه نمیکنند و اولین گزینه شون خرید کتاب هست، نه قرض کردنش. بدتر از اون اینکه حتی یه سری نمیدونن که برای کتاب های غیر درسی مثل رمان، میشه به کتابخونه های شهر و دانشگاه مراجعه کرد. پس بذارید اینجوری بگم که بیاید اول رفت و آمدتون رو به کتابخونه ها زیاد کنید، و بعد بگید که کتابخونه های ایران به درد نمیخورن. چه بسا که خیلی از کتابهایی که فکرش رو هم نمیکنید توی کتابخونه ها به سادگی پیدا میشن. میدونم که شهر کتاب رفتن و کتاب فروشی های خوش رنگ و لعاب رفتن، به خودی خود یه جور تفریح محسوب میشه، اما یادتون باشه که در دراز مدت، قرض گرفتن کتاب بیشتر از کتاب خریدن به بالارفتن مطالعه کمک میکنه، چون مگه چقدر پول و فضا میشه خرج کتاب کرد و خم به ابرو نیاورد؟ حداقل اینکه کتابخونه ها در سال گذشته خیلی به داد من رسیدن.


6.      کلاس های ادبیات

این قسمت خاص رمان هست و کتاب های داستانی. یکی از اون چیزهایی که باعث میشه آدما از کتاب های کمتری لذت ببرن، اینه که متوجه اهمیتش نمیشن. درواقع نمیدونن چه جوری باید کتاب رو تحلیل کنن؟ لابد زیاد پیش اومده که یه کتابی رو چون مثلا فلان جایزه معروف رو برده، یا فلان نویسنده معروف نوشته بوده شروع کنید به خوندن و به وسطهاش نرسیده بذاریدش کنار. خوب واقعیت اینه که دلیل اول میتونه این باشه که شما واقعا از اون کتاب خوشتون نیومده، ولی دلیل دوم که بیشتر مواقع صادق هست اینه که از راه درست به اون کتاب ورود نکردید و نمیدونید چطوری باید تحلیلش کنید. برای این قضیه، علاوه بر اینکه میتونید برید سراغ نقد خوندن و سایت گودریدز که ملت نظرشون رو مینویسن و بحث هایی که در حلقه رمان های احتمالی تون شکل خواهد گرفت، یه چیزی که شخصا بهش پی بردم، کلاس های ادبیات هست. اینجوری بگم که داستان خوندن و تحلیل کردن و شکافتنش، خودش یه توانایی هست که یه سری ها بعد از سال ها تجربه و مطالعه بهش رسیدن و توی کلاس هاشون میتونن یه بخش خوبیش رو به شما هم منتقل کنن. مثلا در یک سال گذشته من کلاسی رو میرفتم راجع به ادبیات ایران که به کل نگاهم رو به نویسنده های معاصر عوض کرد، حالا من هزار بار هم که بوف کور رو خودم میخوندم، بازم اون تحلیلی که استاد سر کلاس ارائه میداد رو بهش نمیرسیدم. دلیل؟ چون شغلم این نیست. چون زمان و معلوماتم محدوده. از این جور کلاس ها خیلی زیاد شده توی ایران و اگر خواستین میتونم یه سری رو پیشنهاد بدم، و اینکه تو رو خدا دلتون بیاد و بابتشون پول بدین. باورتون نمیشه چقدر همین کلاس ها باعث میشن که آدم دلش بخواد بازم کتاب بخونه و تحلیل کنه. 


اینا فعلا کارهایی هست که به ذهن من رسیده و شاید که بعدا کاملتر بشه، اما مطمئنم که بقیه هم راه های خودشون رو پیدا کردن و نمیدونید چقدر برای من خوشحال کننده خواهد بود اگر این راه ها رو با منم در میون بذارید.

امیدوارم که حتی شده یه ذره هم این مطلب به دردتون بخوره و منتظر فیدبک هاتون هستم.

 


۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۹۷ ، ۱۳:۱۴
راحله عباسی نژاد
ته راهرو، کله اش رو از توی در آورده بود بیرون و بهمون میخندید. رفتیم به سمتش و هرچی نزدیکتر شدیم، صدای جیغ بچه از توی خونه بلندتر شد. بعد از سلام و احوال پرسی و در آوردن کفش هامون، یه نگاه سریعی انداختم به آپارتمان که ببینم کجا میشه نشست که دیدم اشاره کرد به دو تا صندلی نزدیک به کانترِ آشپزخونه و گفت راحت باشین. 
دو سه روز پیش آنا و الکسی، دو تا دوست روس تبارمون، دعوتمون کردن برای شام. کلی سر اینکه چی براشون بگیریم گیر کرده بودیم و مونده بودیم بین یه گل ساده و 5 دلاری یا یه گلدون حسابی تر و 20 دلاری. قضیه این بود که دو سه باری که با آنا اینا بیرون رفته بودیم، پیشنهاداتشون همیشه یه سری رستوران لاکچری بود و همیشه هم ماشالله سر شام و دسر و نوشیدنی گرون ترین گزینه ها رو انتخاب میکردن. اینه که فکر میکردیم لابد الانم کلی تدارک دیده باشن و  بهتره که چیز گرون براشون ببریم. آخرسر ولی یه نگاه به جیبمون کردیم و یه نگاه به نرخ دلار و همون 5 دلاری رو گرفتیم و بردیم. خونه شون شلوغ پلوغ بود و روی کانتر پر از کتاب و یکی دو تا پیش دستی پر از سیب زمینی سرخ کرده. دقیقا همون صحنه از سیب زمینی هایی که برای قیمه میپزیم و میذاریم کنار گاز و تا خورش خاضر بشه، ده بار بهش ناخونک زدیم. آنا با خنده اشاره کرد به پیش دستی ها و گفت:" امشب غذا سیب زمینی داریم و بعدش هم کیک! امیدوارم دوست داشته باشین و ببخشید که نشد بیشتر تدارک ببینیم." بعد هم رفت سراغ کتری آب جوش و برامون چایی درست کرد که با سیب زمینی هامون بخوریم. 
راستش رو بگم؟ خیلی خوش گذشت. اصلا همینکه24 ساعت در حال تدارک غذا نبودن و همه چیز خیلی ساده بود، حالم رو خوب کرد. کلی از همه چیز، از پیری، از آلزایمر، از اعتصاب در دانشگاه یورک، از کار پیدا کردن، از جام جهانی، از سیاست و هزار تا چیز دیگه حرف زدیم و گفتیم و خندیدیم. بعد از دو ساعت که حرف میزدیم، آنا همین جوری رفت سر یخچال که برای دختر کوچولوشون، ویکتوریا، که نیم ساعت بود گریه میکرد و به هق هق افتاده بود، ماست میوه ای بیاره که چشمش خورد به یه قاچ خربزه. گفت:" اوه راستی اینم داریم. بذارید بیارم بخوریم." و درش آورد و با یه چاقو گذاشت روی کانتر آشپزخونه. خوردیم و یکم دیگه حرف زدیم و خودشون پبی تعارف گفتن که الان دیگه وقت خواب ویکتوریاست و بعد از نیمساعت خداحافظی کردیم و رفتیم. تا پامون رو از در گذاشتیم بیرون، یهو رو کردیم به همدیگه که:" باورت میشه؟؟!!؟! فقط سیب زمینی و کیک؟ ما حتی برای خودمون تنها هم اینقدر کم تدارک نمیبینیم!!!" و از شدت تعجب و شاخ های در اومده کلی خندیدیم. 
اتفاق جالبتر اینکه، تجربه نسبتا مشابهی رو هم با دوستان هندیمون داشتیم. برای شام رفتیم خونه شون، و بعد از چند دقیقه دو تا ظرف غذا دادن دستمون، درحالی که خودشون داشتن با بچه بازی میکردن، و همین شاممون بود. نه خبری از دور هم غذا خوردن بود، نه سفره ای نه چیزی. دقیقا مثل اینکه میری عید دیدنی و جلوت میوه بذارن و خود میزبان بشینه یه ور دیگه. حالا تصور کنید بیان بهتون ظرف غذا بدن و میزبان بره دنبال کارهای خودش. لازم به ذکر هم نیست که نه خبری از چای و شیرینی بود، نه میوه ای و نه هیچی. شوهر خانواده هم که در حرکتی خاطره ساز، بعد از یک ساعت گفت که "قرار تنیس" داشته با دوستش و در برار بهت و حیرت ما رفت. 
واقعیت اینه که من تازه فهمیدم چرا هر خارجی ای که میره ایران، کلی مبهوت مهمون نوازی مردم میشه و مدام ازش تعریف میکنه. درواقع، نه تنها مهمونی های ما، که حتی شام و ناهار ساده و هر روزه ی ما هم برای خارجی ها مثل یک جشن درست و حسابی میمونه، پس تعجبی نداره که به نظرشون مهمون نوازترین میایم. کنار همه تدارکات هم، اعم از غذا و مخلفات، هی میوه و شیرینی و چای میاریم و خدایی نکرده اگر حتی یکیش نباشه فکر میکنیم آسمون به زمین رسیده. مهمون هم که دیگه اومدنش با خودش هست و رفتنش با خدا و میزبان هم در تکاپو که مطمئن بشه مهمون بهش بد نمیگذره. در ورژن های کمی سنتی هم که زنان همه اش در آشپزخونه به پخت و پز و بشور و بساب و سفره پهن کردن و جمع کردن و غیره. 
به محمد گفتم:" اگر ما هم قرار بود اینجوری آدما رو مهمون کنیم، خوب من مدام همه رو دعوت میکردم خونه،" ولی حیف که هم سطح انتظاراتم از  خودم بالاست و هم سطح انتظار دیگران. چه بسا که چند وقت قبل که ملت رو به صرف آش رشته دعوت کرده بودم، آخرین لحظات دو به شک شده بودیم که غذای دیگه ای هم بذاریم سر سفره یا نه؟ یا مدام فکر میکردیم جای میوه چی بذاریم جلوی مهمون ها؟ 
البته که با همه این تعاریف، من نمیخوام بگم لزوما سیستم مهمونی ایرانی غلطه، در واقع غلط و درست اینجا معنی نداره، چرا که به نظرم در عین متکلف بودن، به هرحال آداب و رسومی هست که بسیاری از ویزگی های فرهنگی ما رو نشون میده. ویژگی هایی مثل تعارف، رودربایستی، سبک زندگی پرخرج، و گاهی حتی چشم رو هم چشمی، و البته درکنار همه این ویژگی ها سخاوت، مهمون نوازی در معنای عام و فرهنگ شب نشینی و غیره. اما اونچه که بیش از همه منو به فکر فرو برد، اون درجه از سختی ای هست که ما بر خلاف خواسته ها، توانایی ها و داشته هامون به خودمون تحمیل میکنیم. از بودجه نداشته مهمونی آنچنانی میدیم، غصه میخوریم که چرا مبل و میز درست و حسابی نداریم و وای که آبرومون جلوی مهمون میره، و داوطلبانه فشار روانی زیادی رو فقط برای اینکه سفره رنگین نداریم تحمل میکنیم (فقط فیلم مهمان مامان رو ببینید تا به پوچ بودن این میزان فشار پی ببرید)، و نهایتا هم با همه این سختی هایی که به خودمون میدیم، نگران قضاوت مهمون ها هستیم. 
حرف من این نیست که کلا مهمونی درست و حسابی ندیم، اگر دوست داریم، اگر پولش و وقتش رو داریم، اگر لذت میبریم از زحمتی که میکشیم براش، و اگر برای خوشایند دیگران نمیکنیم، بسم الله. اما این طور نباشه که تمام این سختی ها رو  فقط به خاطر قید و بندهای مرسوم و قضاوت دیگران به خودمون بدیم. اینا رو شاید حتی بیشتر برای خودم مینویسم که یادم باشه میشه با یه پیش دستی سیب زمین سرخ کرده و کیک و یه قاچ خربزه هم مهمونی داد و وسطش هم گذاشت رفت تنیس.
۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۷ ، ۱۶:۰۰
راحله عباسی نژاد