تعلیق

تعلیق

به خودم اومدم و دیدم که زندگیم شده پر از ذوق و هیجان و البته اضطراب و کمی هم ترس برای آینده ای پر از عدم قطعیت ها و ناشناخته ها و البته موفقیت ها و شکست ها. آینده ای که به جز یه تصویر تار چیزی ازش ندارم، اما میدونم دارم به سمتش حرکت میکنم و با هر قدمم، خودم و خودش بهش سر و شکل میدیم. این شد که اینجا شد "تعلیق." تعلیقی (انگلیسی: Suspense) که به قول ویکی پدیا جان: " به حس و کشش تنش‌آلود و پرهیجانِ برآمده از موقعیتی غیرقابل‌پیش‌بینی و مرموز گفته می‌شود."

عضویت در خبرنامه معرفی کتاب
کتابخونه

خونده‌های اخیر

The Bell Jar
really liked it
I finished this book more than two weeks ago, and I was too glad I am done with it that totally forgot to write a review, though it has been haunting me since. A semi-autobiographical novel about depression and suicide (and suicidal thou...
بیروت ۷۵
liked it
tagged: soon-to-be-read
همسایه ها
it was amazing
tagged: ادبیات-زندان

goodreads.com

کتابهای رو طاقچه، زیر تخت، توی کیف، توی دست، و به تازگی توی گوش و توی کیندل

Electric Arches
tagged: currently-reading
The Art of the Novel
tagged: currently-reading
آخرین انار دنیا
tagged: ادبیات-جنگ-و-ضد-جنگ and currently-reading
فاوست
tagged: currently-reading

goodreads.com
شبکه اجتماعی جات
بایگانی

نامه‌ای که منتظرش نبودم یا Mental Health is a bathtub job

چهارشنبه, ۱۱ اسفند ۱۴۰۰، ۰۶:۲۹ ب.ظ

 همین‌طور که پای چپم بی اختیار میلرزید و به زور ذرت‌ها رو پایین میدادم و مدام با دست پوست تنم رو میکندم و چشم‌هام تند تند توی حدقه میچرخید، نگاهم افتاد به بالکن و برای یک لحظه با خودم گفتم کاش خودم رو پرت کنم پایین و از شر این اضطراب فلج‌کننده راحت شم. مثل درد زیاد که آدم‌ها رو به سمت مرگ سوق میده. ولی مفهوم درد رو انگار همه میدونن. کم و کیفش فرق میکنه ولی وقتی به دیگری میگی خیلی درد دارم یا از شدت درد دارم به خودم میپیچم و کاش بمیرم و از این درد رها شم، آدم‌ها سریع منظورت رو میفهمن. 

رنج روح و اضطراب و افسردگی رو ولی کسی نمیفهمه. کسی نمیفهمه وقتی میگم اینقدر اضطراب داشتم که برای یک لحظه ترجیح دادم بمیرم ولی از شر این رنج رها بشم یعنی چی. اینکه با استرس یه لیوان آب رو به زور بخورم و فقط خودم رو برسونم به حموم و وان رو پر از آب داغ بکنم و به روال چندین روز گذشته توی آب گرم خودم رو گم بکنم یعنی چی. اینکه فقط ۴ دیواری حموم و طول و عرض وان حموم آرومم میکنه و اینقدر میشینم تا محمد برسه یعنی چی.

 

امروز اولین بار بود که دلم میخواست کلا زنده نباشم که این حجم از اضطراب رو تحمل نکنم. 

 

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۰/۱۲/۱۱
راحله عباسی نژاد

نظرات  (۲)

:((((

اینارو فقط کسی میفهمه که اضطراب/افسردگی رو تجربه کرده باشه :((( 

شبهای زیادی که سرمو محکم میزدم به پشتی فلزی تخت تا درد فیزیکی درد روحیمو کم کنه. وقتایی که دستامو زخم میکردم با فرو کردن ناخنام تو انگشتم تا درد فیزی ایجاد بشه. وقتایی که بلند میشدم میرفتم کنار پنجره و میخواستم خودمو پرت کنم تا تموم بشه. 

کاش درک نمیکردم :(‌

۱۴ اسفند ۰۰ ، ۰۳:۲۱ همه چی عالیه

راحله جان 

بعنوان فردی که مدتی هست خواننده نوشته هات هستم و از قضا نگاهت رو هم دوست دارم

خواستم بدونم برای این شرایطت امکانش هست مشاوره بگیری.

 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی