تعلیق

تعلیق

به خودم اومدم و دیدم که زندگیم شده پر از ذوق و هیجان و البته اضطراب و کمی هم ترس برای آینده ای پر از عدم قطعیت ها و ناشناخته ها و البته موفقیت ها و شکست ها. آینده ای که به جز یه تصویر تار چیزی ازش ندارم، اما میدونم دارم به سمتش حرکت میکنم و با هر قدمم، خودم و خودش بهش سر و شکل میدیم. این شد که اینجا شد "تعلیق." تعلیقی (انگلیسی: Suspense) که به قول ویکی پدیا جان: " به حس و کشش تنش‌آلود و پرهیجانِ برآمده از موقعیتی غیرقابل‌پیش‌بینی و مرموز گفته می‌شود."

عضویت در خبرنامه معرفی کتاب
کتابخونه

خونده‌های اخیر

The Bell Jar
really liked it
I finished this book more than two weeks ago, and I was too glad I am done with it that totally forgot to write a review, though it has been haunting me since. A semi-autobiographical novel about depression and suicide (and suicidal thou...
بیروت ۷۵
liked it
tagged: soon-to-be-read
همسایه ها
it was amazing
tagged: ادبیات-زندان

goodreads.com

کتابهای رو طاقچه، زیر تخت، توی کیف، توی دست، و به تازگی توی گوش و توی کیندل

Electric Arches
tagged: currently-reading
The Art of the Novel
tagged: currently-reading
آخرین انار دنیا
tagged: ادبیات-جنگ-و-ضد-جنگ and currently-reading
فاوست
tagged: currently-reading

goodreads.com
شبکه اجتماعی جات
بایگانی

زنبور بی عسل

چهارشنبه, ۱۰ شهریور ۱۴۰۰، ۰۲:۰۸ ب.ظ

سر شام بود. پرسیدم راستی میدونی Wasp چیه؟ 

یهو چشمهاش ۴تا شد و غذا پرید توی گلوش و گفت وای واسپ که خیلی بده؟‌ چی شده مگه؟‌

گفتم هیچی بابا! سر ظهری با میم رفته بودیم یه رستوران کوچیک اطراف خونه برای ناهار. ساندویچمون رو تحویل گرفتیم و به‌به و چه‌چه‌کنان رفتیم نشستیم توی ایوون رستوران که همزمان از باد و هوای تازه استفاده کنیم که یکهو ۵-۶ تا زنبور دوره‌مون کردن و هر کاری کردیم نرفتن. آخر سر اینقدر گیر دادن که فرار کردیم داخل رستوران و باقی ساندویچ رو داخل خوردیم. بعد از ساندویچ چای سفارش دادیم و گفتیم دیگه چای که غذا و شیرینی نیست که زنبور جذب کنه. خوش‌خیال، دوباره چای رو برداشتیم بردیم توی بالکن که دیدیم همون ۵-۶تا زنبور پیله کردن به یه زوج جدید و خانومه از ترس هی بالا و پایین میپره و آخر سر همراهش رو راضی کرد برن داخل. ما هم کلی بهشون خندیدیم و گفتیم که احتمالا یک کندوی زنبور عسلی چیزی این اطرافه که خانومه برگشت گفت اینها زنبور عسل (bee) نیستن. Waspهستن. حالا واسپ چیه؟ زنبوری که همه چیزخواره و مثل زنبور عسل گوگولی مگولی نیست که دور گل و شمع و پروانه بگرده و عسل تولید کنه.

گفت خوب؟ میدونستم که من.

گفتم هیچی. حالا فکر میکنی توی فارسی چی ترجمه‌اش کردن؟ 

یه ذره فکر کرد. به قیافه هیجان‌زده و منتظر من نگاه کرد. گفت احتمالا بی تربیتیه!! نه؟ 

گفتم نه اتفاقا!

گفت چی؟ 

یه لحظه سکوت کردم. خنده‌ام رو قورت دادم. دست‌هام رو به حالت گیومه توی هوا بالا بردم و گفتم .......... "زنبور بی‌عسل!"

 

یهو گفت عالم بی عمل؟

 

و من ترکیدم از خنده و محمد هم از اون طرف پخش زمین شد. 

 

همین‌طور که از خنده نفسمون بند اومده بود و از اوج خلاقیت زبان فارسی در نامگذاری این موجود ترک برداشته بودیم، جویده جویده توضیح دادم که سر شبی توی اینترنت سرچ کردم Wasp و بعد رفتم به صفحه ویکی‌پدیاش و بعد زبانش رو فارسی کردم تا بفهمم توی فارسی بهش چی میگن که با پدیده "زنبور بی‌عسل" مواجه شدم. ولی این تمام ماجرا نبود!‌

گفت پس چی؟

شروع کردم از روی صفحه ویکی خوندن که "زنبورهای بی‌عسل حشراتی هستند که در راستهٔ پرده‌بالان" ...(شلیک خنده اول) .... "و زیرراستهٔ باریک‌تنه‌داران" ...(ترکیدن از خنده) ... "قرار دارند."

گفتم پرده‌بالان آخه؟ یعنی واقعا چیز جذاب‌تری به جز "باریک‌تنه" به ذهنشون نرسیده؟

 

همین‌جور که محمد از خنده مرده بود و من هم از شدت خنده دلم رو گرفته بودم و اشکم بند نمیومد، زدم روی پرده‌بالان و رسیدم به شاهکار بعدی:‌

 

"آغاز فرگشت اعضای این راسته تریاس بود و قدیمی‌ترین سنگواره‌های پیدا شده از آنان مربوط به تیره اره‌مگس‌های خم‌چاقو است. دوره کرتاسه نخستین هنگامی بود که پرده‌بال‌های دارای ساختار اجتماعی بر روی زمین ظاهر شدند."

و اینجا بود که محمد از بعد از شنیدن "کرتاسه" و من از خوندن "ساختار اجتماعی" از خود بی خود شدم و از حجم ..شعرها و کلمات عجیب‌ و غریبی که ردیف شده‌ بود پشت سرهم به وضعیت حالا نخند کی بخند در اومدم و هی میگفتم انگار به زبان پهلوی سابق حرف زده. اصلا این جمله‌ها یعنی چی؟

 

وسط همین بالا و پایین شدن‌ها از خنده بود که زدم روی کلمه "فرگشت" که دیدم نوشته فرگشت فارسی‌شده‌ی همون کلمه تکامله و باز از حجم حماقتی که این اسم داشت به خودم پیچیدم و به محمد گفتم میدونستی که فرگشت همون ...

نذاشت حرفم رو تموم کنم و سریع گفت همون تکامله و همین طور که میخندید گفت این اسکل‌ها خواستن مثلا کلمه عربی به کار نبرن و رسیدن به این شاهکار! 

بعد من یهو انگار که به یک کشف بزرگ رسیده باشم فریاد زدم که عههه! پس اون گروه براندازی که اسمشون فرگشته، اسمشون از این جا میاد؟ که محمد دیگه دامن از کف داد و درحالی که از خنده خم شده بود گفت بابا اونا "فرشگرد" هستن نه فرگشت!!!

 

وسط همین خنده‌ها بودیم که گفتم بذار از اول صفحه بخونم و ببینم انگلیسی پرده بالان چی میشه:‌ ؛پرده‌بالان (نام علمی: Hymenoptera) یا بال‌غِشاییان یکی از ..." یهو خیلی جدی برگشتم گفتم آخه بال غشاییان؟ انگار فامیل ارمنیه مثل خاچاطوریان و محمد باز ترکید از خنده و وسط خنده‌هاش برگشت گفت بابا چند بار بگم؟ تو باید استندآپ کمدین بشی؟!!؟

 

من که از شدت خنده اشکم بند نمیومد گفتم برو بابا! فقط تو به حرف‌های من میخندی. فکر کردی بقیه مثل تو اسکلن؟ و بعد ادامه دادم که حالا اینا رو ولش کن. فکر میکنی توی فارسی به دوره "کرتاسه" چی میگن؟‌ 

 

گفت نمیدونم! 

گفتم "گل سفیدی" و باز جفتمون غش غش خندیدیم و باز محمد گفت که بابا به خدا راست میگم. آخه کی به ذهنش میرسه که از فرگشت برسه فرشگرد و براندازی و از بال‌غشاییان به ارمنی‌ها؟ بیا برو همین الان بنویسشون یه گوشه که بعدا استندآپش کنی. یا برو توییتشون کن. 

 

همینطور که اشکام رو پاک میکردم گفتم باشه و حالا خیلی هم چیز خنده‌داری نبودا ولی چقدر خداییش خندیدیم و بعد یهو محمد ساعت رو دید و گفت که وقت خوابش دیر شده و خداحافظی کردیم و رفت بخوابه. 

 

من اما به حرفش گوش کردم و نشستم پای لپ تاپ که امشب رو بنویسم. نه چون خیلی بامزه و طناز هستم یا میخوام استندآپ کمدین بشم یا هر چی که محمد درباره‌ام گفت هستم. نشستم نوشتمشون که یادم بمونه چطوری دو نفری میتونیم از "زنبور بی عسل" برسیم به عالم بی عمل و دوره  "گل سفیدی" و جوری با همین چیزهای به ظاهر بیمزه بخندیم که دل درد بشیم و نفسمون بند بیاد و اشک بریزیم. نوشتم که یادم باشه دلم با همین لحظه‌هاست که روشن و قشنگ میشه. نوشتم که یادم بمونه چقدر با همدیگه بهمون خوش میگذره و چقدر یکهو از دیگران بی نیاز میشیم  و چقدر دوتایی خل وضع هستیم و همین چیزهاست که رابطه‌مون رو نگه داشته. 

 

یاد شبهایی افتادم که توی تخت و تا خود صبح اینقدر میخندیدیم که خواب از سرمون میپرید و دیگه از جایی به بعد از شدت خنده جملات و کلماتمون بی‌معنی و نامفهوم میشد و از شدت گرما پتو رو پس میزدیم و باز به خنده ادامه میدادیم.

 

 

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۰/۰۶/۱۰
راحله عباسی نژاد

نظرات  (۵)

خیلی خوب بود :))

ما ولی به اون زنبورهای بی‌عسل می‌گیم زنبور گاوی :))) نمی‌دونم وجه تسمیه‌اش چیه ولی احتمالاً چون گاون و هرچیزی رو می‌خورن :))

پاسخ:
:)) نه زنبور گاوی یه چیز دیگه است انگلیسیش ولی توی همون دسته بی عسله فک کنم. اینا که من میگم کوچیک بودن مثل زنبور عادی. 
ولی گاو بودن اشاره به گنده بودنشون نبود؟ چون خیلی چاق و چله و درشت بودن

چه پست قشنگی! پرررر از زندگی و سرزندگی بود!

پاسخ:
ممنون مهسا!
۱۲ شهریور ۰۰ ، ۲۳:۲۸ الهه ابوالحسنی شهرضا

واقعا شما دوتا حیفین پیش هم نیستین :)

ضمن اینکه منم موافقم تو باید استنداپ کمدین بشی. یادم نمیاد اینقدر که به حرفای تو خندیدم به حرف کس دیگه‌ای اطرافم خندیده باشم.

پاسخ:
:)) لطف داری واقعا

اینحا رو میخونم به این فکر میکنم بعضی وقتا زندگی کردن رو یادم رفته ها:)

نمیدونم زیست نظام جدید و خوندین یا نه :)

ولی پره از این اصطلاحات جاذاب که باید باهاشون امتحان و کنکور بدیم :")))

پاسخ:
نه ندیدم! :))
خوش بگذره پس!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی