تعلیق

تعلیق

به خودم اومدم و دیدم که زندگیم شده پر از ذوق و هیجان و البته اضطراب و کمی هم ترس برای آینده ای پر از عدم قطعیت ها و ناشناخته ها و البته موفقیت ها و شکست ها. آینده ای که به جز یه تصویر تار چیزی ازش ندارم، اما میدونم دارم به سمتش حرکت میکنم و با هر قدمم، خودم و خودش بهش سر و شکل میدیم. این شد که اینجا شد "تعلیق." تعلیقی (انگلیسی: Suspense) که به قول ویکی پدیا جان: " به حس و کشش تنش‌آلود و پرهیجانِ برآمده از موقعیتی غیرقابل‌پیش‌بینی و مرموز گفته می‌شود."

عضویت در خبرنامه معرفی کتاب
کتابخونه

خونده‌های اخیر

The Bell Jar
really liked it
I finished this book more than two weeks ago, and I was too glad I am done with it that totally forgot to write a review, though it has been haunting me since. A semi-autobiographical novel about depression and suicide (and suicidal thou...
بیروت ۷۵
liked it
tagged: soon-to-be-read
همسایه ها
it was amazing
tagged: ادبیات-زندان

goodreads.com

کتابهای رو طاقچه، زیر تخت، توی کیف، توی دست، و به تازگی توی گوش و توی کیندل

Electric Arches
tagged: currently-reading
The Art of the Novel
tagged: currently-reading
آخرین انار دنیا
tagged: ادبیات-جنگ-و-ضد-جنگ and currently-reading
فاوست
tagged: currently-reading

goodreads.com
شبکه اجتماعی جات
بایگانی

چشم زخم

شنبه, ۲۵ مرداد ۱۳۹۹، ۰۱:۰۹ ق.ظ

خبر فوت امیر که اومد، مامانم از شدت گریه نشست روی زمین. بابام خودش رو کشوند تا دم در، با ناله  داییم رو صدا زد که:‌

"محسن کجایی؟ امیر رفت. چشممون زدن. به خدا قسم چشممون زدن!"

 

راستش در اینکه وضعیت خانواده ما بعد از اون اتفاق به سختی جمع و جور شد شکی ندارم. ولی سالهاست فکر میکنم چرا بابام فکر میکرد ما چیزی برای چشم خوردن داشتیم؟ آیا چند روز قبلش به این فکر میکرده که چقدر خوشبختیم و مثل حالای من یکهو حس کرده همه‌ی این خوشبختی به مویی بنده؟

به چشم زخم که اعتقاد ندارم ولی یک روزها و ساعت‌هایی که ناگهان حس خوشبختی بیش از اندازه پیدا میکنم، به ثانیه نکشیده یادم میفته چقدر راحت میتونه همه چیز با یک تماس تلفن ساده، یک خبر مرگ ناگهانی سر رکوع نماز برگرده. میشه از خوشبختی تا جهنم استیصال رفت و شاید هرگز برنگشت. شاید ریشه داستان چشم زخم هم همین باشه. آدم‌ها  ترسشون رو از فقدان ناگهانی پشت چشم زخم بقیه قایم میکنن. دلشون نمیخواد باور کنن زندگی و خوشبختی و حال خوش و خوشحالی همینقدر سسته.

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۹۹/۰۵/۲۵
راحله عباسی نژاد

نظرات  (۱)

۲۶ مرداد ۹۹ ، ۰۹:۲۷ حسین مداحی

چقدر واقعا ملموسه این وضعیت برام

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی