تعلیق

تعلیق

به خودم اومدم و دیدم که زندگیم شده پر از ذوق و هیجان و البته اضطراب و کمی هم ترس برای آینده ای پر از عدم قطعیت ها و ناشناخته ها و البته موفقیت ها و شکست ها. آینده ای که به جز یه تصویر تار چیزی ازش ندارم، اما میدونم دارم به سمتش حرکت میکنم و با هر قدمم، خودم و خودش بهش سر و شکل میدیم. این شد که اینجا شد "تعلیق." تعلیقی (انگلیسی: Suspense) که به قول ویکی پدیا جان: " به حس و کشش تنش‌آلود و پرهیجانِ برآمده از موقعیتی غیرقابل‌پیش‌بینی و مرموز گفته می‌شود."

عضویت در خبرنامه معرفی کتاب
کتابخونه

خونده‌های اخیر

The Bell Jar
really liked it
I finished this book more than two weeks ago, and I was too glad I am done with it that totally forgot to write a review, though it has been haunting me since. A semi-autobiographical novel about depression and suicide (and suicidal thou...
بیروت ۷۵
liked it
tagged: soon-to-be-read
همسایه ها
it was amazing
tagged: ادبیات-زندان

goodreads.com

کتابهای رو طاقچه، زیر تخت، توی کیف، توی دست، و به تازگی توی گوش و توی کیندل

Electric Arches
tagged: currently-reading
The Art of the Novel
tagged: currently-reading
آخرین انار دنیا
tagged: ادبیات-جنگ-و-ضد-جنگ and currently-reading
فاوست
tagged: currently-reading

goodreads.com
شبکه اجتماعی جات
بایگانی

شامپو

يكشنبه, ۷ شهریور ۱۳۹۵، ۱۱:۲۱ ب.ظ

نویسنده: راحله عباسی نژاد - یکشنبه ٧ شهریور ۱۳٩۵

روبروی آینه ایستاده بودم و کلیپس از موهایم باز میکردم. مو روی شانه هایم ریخت که ناگهان گفت چقدر عجیب. برگشتم و نگاهش کردم. صورتش کمی متعجب بود و مشخصا چیزی را تحسین میکرد. تکیه داده بود به پشتیِ تخت. خندیدم و گفتم چی ؟ همزمان نگاهی به خودم در آینه انداختم تا شاید تغییرِ عجیبم را کشف کنم. موهایم صافِ صاف بی هیچ جَعد و موجی روی شانه ها بود. در طبیعی ترین حالت خود. خندید و گفت موهایت. موهایت شبیه تبلیغ های تلویزیونیِ شامپو شده. صاف و براق و بلند. خندیدم و گفتم امروز بر خلاف همیشه نه آنها را بافته ام که جعد بگیرند و نه گوجه کرده ام که موجی درِشان بیفتد. حاصل شده است همین موهای صاف و شلاقیِ که میبینی. لبخند زدیم. من مشغولِ شانه کردن موهایم شدم و او سر در موبایل فرو کرد. 

فردا که شد نه دلم آمد مو گوجه کنم نه ببافم. صاف صاف رهایشان کرده بودم و وقت و بی وقت تابشان میدادم. نه نیازی به جعد داشتم و نه موج. طبیعی ترین حالتشان را عاشق بودم. 

پی نوشت: راستی چند روز دیگر نگاهش را خواهم داشت؟ چند روز باید بی لبخندش بگذرد ؟ چند روز باید صبر کنم تا دوباره برای موهایم بی قافیه ترین و غیر اصولی ترین ولی به زعم من عاشقانه ترین شعر را بگوید ؟ 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی