تعلیق

تعلیق

به خودم اومدم و دیدم که زندگیم شده پر از ذوق و هیجان و البته اضطراب و کمی هم ترس برای آینده ای پر از عدم قطعیت ها و ناشناخته ها و البته موفقیت ها و شکست ها. آینده ای که به جز یه تصویر تار چیزی ازش ندارم، اما میدونم دارم به سمتش حرکت میکنم و با هر قدمم، خودم و خودش بهش سر و شکل میدیم. این شد که اینجا شد "تعلیق." تعلیقی (انگلیسی: Suspense) که به قول ویکی پدیا جان: " به حس و کشش تنش‌آلود و پرهیجانِ برآمده از موقعیتی غیرقابل‌پیش‌بینی و مرموز گفته می‌شود."

عضویت در خبرنامه معرفی کتاب
کتابخونه

خونده‌های اخیر

The Bell Jar
really liked it
I finished this book more than two weeks ago, and I was too glad I am done with it that totally forgot to write a review, though it has been haunting me since. A semi-autobiographical novel about depression and suicide (and suicidal thou...
بیروت ۷۵
liked it
tagged: soon-to-be-read
همسایه ها
it was amazing
tagged: ادبیات-زندان

goodreads.com

کتابهای رو طاقچه، زیر تخت، توی کیف، توی دست، و به تازگی توی گوش و توی کیندل

Electric Arches
tagged: currently-reading
The Art of the Novel
tagged: currently-reading
آخرین انار دنیا
tagged: ادبیات-جنگ-و-ضد-جنگ and currently-reading
فاوست
tagged: currently-reading

goodreads.com
شبکه اجتماعی جات
بایگانی

عالی

دوشنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۴، ۱۱:۴۱ ق.ظ

ردیفِ کلمات، عبارات و نهایتا جملات. زیبا، موزون و به جا. هر یک به نوبه ی خود تولید ذوقی می کنند و می روند و هر ذوق بیش از قبلی مرا سر خوش می کند. تلاشِ موفقیت آمیزی برای نشستن به خرج می دهم. خط اول. دوم. سوم و همین طور تا آخر. داستانک تمام می شود و من سر از پا نمی شناسم. هنوز نیامده. فرصت باقی است. ورق می زنم و با اشتیاق داستانک دوم را شروع می کنم. سرخوشیِ پایانیِ چند لحظه قبل اما به شدت مرا درگیر خودش کرده. به زور خط اول را و خط دوم را و هرگز خط سوم را می خوانم. درست سر خط سوم که میرسم و در تقلای غلبه بر ابرازِ ذوقِ تولیدیِ داستانکِ قبل به سر می برم، از راه می رسد. دست خودم نیست. کتاب را سریع می بندم و خوشحال از بهانه ی پیش آمده از خانه خارج می شوم. خوب میدانم. مطمئنم که اگر هم نیامده بود باز به سراغ آن خط سومِ کذایی نمی رفتم. دست خودم نیست. همیشه همین است. ذوقِ وجودم که از حدی بالاتر میرود و لذت که از حد و حدودِ استانداردها عبور می کند، تمایل عجیبی به چیزی در مایه های دورِ افتخار در خانه پیدا میکنم. انگار ظرفیتِ پذیرشِ این همه عالی بودن را خدا در من جای نداده. دور میزنم و هضمش می کنم و گاه هرگز به سراغ ادامه ی کتاب، فیلم، بحث ، درس، حرف نمی روم.  "عالی" را جایی  در مغزم ذخیره می کنم برای ابد. برای روزی که شاید حس کنم هیچ عالی ای در دنیا وجود ندارد. در چنان روزی به سراغ همین نیم خورده های خوشمزه ی ذخیره شده می روم و تمامشان می کنم. روزی که در آمدن و نیامدنش تردید بسیار است. و بنابراین من می مانم و گونی گونی "عالی" که هرگز تا به انتهایشان نرفتم. من و یک مشت نخوانده و ندیده و حرف نزده.

بارها تلاش بی ثمری در خنثی سازیِ ذوق مذکور به خرج داده ام. تلاش های پر هزینه و موقتی که شاید در لحظه مرا به ادامه کار وادار کرده باشد اما هرگز به دور از عوارض جانبی نبوده است. عوارضی که گاه ساعت ها و گاه روز ها بعد خودی نشان می دهند. عوارضی که  ناشی از اصرار و پافشاری خودم در استمرارِ تجربه ی عالی بوده است. عوارضی که می توانند شما را تا پای نفرت از خدا، خودکشی و یا در بی خطر ترین حالت گریه پیش ببرند. 

تجربه ی عالی آدم را به عرش می برد . هنگامی که مطلبی می خوانی و حرفی می شنوی و فیلمی می بینی که  گویی از ذهن تو بر آمده و به بهترین شکل نوشته و گفته و فیلم شده. یا زمانی که دوستی (دوستانی)، عزیزی (عزیزانی) و خویشانی لحظاتی را برای تو می سازند که تصورِ فوق آن برایت دشوار می شود. ناگاه ترسی از عدم تکرارِ همه ی آن ها در تو بیدار می شود. میلی عجیب به ثبت و ضبط آن پیدا میکنی اما در حقیقت ابزار مناسبی در اختیار نداری. هیچ کلمه و هیچ عکسی آن لحظات را تکرار نمی کنند و تو بر آشفته میشوی که شاید هرگز دوباره تجربه ای به آن خارق العادگی را نداشته باشی و همواره در حسرت تکرار بمانی. گاه تکرار را هم ممکن می دانی و ایمانت به قادر و عظیم بودنِ خداست که ترس از سر نوشت و تقدیر و اختیار را در تو زنده می کند. تقدیری که تکرارِ خوشبختی و آن تجربه ی عالی در آن ممکن هست اما شاید به خواست خدا  میسر نشود. و تو می مانی و افسوسِ به هدر رفتن هر لحظه از زندگی که برای آن تکرار تلاش نکردی و شاید حال دیگر دیر باشد. 

زندگی من حاصل همین انتخاب ها میان تجربه ی عالی داشتن و نصفه و نیمه رها کردنِ هم آن است.

در حسرتِ "به کمال رساندنِ لذت" ماندن یا در حسرتِ " عدم تکرارِ لذت" بودن ؟

نظرات  (۲)

از اون متن هاست که کلمات و جملات، تک تک دارای معنیست ولی کل متن شلوغ و لق و بد است. یحتمل فقط از نظر نویسنده و تازه دامادش و دوستان واقعیشان زیبا باشد! در پایان، مجددا ازدواجتان را به شما و خانواده محترم، دکتر لسان پدر و پسر تبریک گفته، آرزوی خوشبختی برایتان دارم.
پاسخ:
از نقدتون ممنونم :) البته بیشتر نیت به بیرون کردنِ افکار از ذهن بود تا دقت و وسواس به خرج دادن روی ادبیاتِ نوشته :) بابت تبریک هم ممنون
جالبه. منم بعضا چنین حسی دارم. وقتی که به یه چنین چیزی می‌رسم دوست دارم فرصتی برای هضم کردنش داشته باشم. برای مزه مزه کردن. دوست دارم یه ذره ذوق کشف کردنش درونم بمونه. حتی بعضا موقع برنامه نوشتن وقتی به یه گیری می‌خورم و یهو یه راه حلی به ذهنم می‌رسه چند لحظه صبر می‌کنم بعد امتحانش می‌کنم که ذوق کشف کردنش زود ضایع نشه! :)
پاسخ:
:)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی