تعلیق

تعلیق

به خودم اومدم و دیدم که زندگیم شده پر از ذوق و هیجان و البته اضطراب و کمی هم ترس برای آینده ای پر از عدم قطعیت ها و ناشناخته ها و البته موفقیت ها و شکست ها. آینده ای که به جز یه تصویر تار چیزی ازش ندارم، اما میدونم دارم به سمتش حرکت میکنم و با هر قدمم، خودم و خودش بهش سر و شکل میدیم. این شد که اینجا شد "تعلیق." تعلیقی (انگلیسی: Suspense) که به قول ویکی پدیا جان: " به حس و کشش تنش‌آلود و پرهیجانِ برآمده از موقعیتی غیرقابل‌پیش‌بینی و مرموز گفته می‌شود."

عضویت در خبرنامه معرفی کتاب
کتابخونه

خونده‌های اخیر

The Bell Jar
really liked it
I finished this book more than two weeks ago, and I was too glad I am done with it that totally forgot to write a review, though it has been haunting me since. A semi-autobiographical novel about depression and suicide (and suicidal thou...
بیروت ۷۵
liked it
tagged: soon-to-be-read
همسایه ها
it was amazing
tagged: ادبیات-زندان

goodreads.com

کتابهای رو طاقچه، زیر تخت، توی کیف، توی دست، و به تازگی توی گوش و توی کیندل

Electric Arches
tagged: currently-reading
The Art of the Novel
tagged: currently-reading
آخرین انار دنیا
tagged: ادبیات-جنگ-و-ضد-جنگ and currently-reading
فاوست
tagged: currently-reading

goodreads.com
شبکه اجتماعی جات
بایگانی

مخاطب خاص

شنبه, ۴ بهمن ۱۳۹۳، ۰۳:۱۷ ب.ظ

آب ها که از آسیاب افتاد. گیر و گور ها که بعضا به احمقانه ترین شکل ممکن حل شد. بعد از سناریو های عجیباً غریبایی که ساخته و پرداخته و حتی اجرا شد. با عمیق ترین و ساده ترین و صادقانه ترین لبخندی که میشد یک نفر در آن لحظه بزند، رو کرد به من و گفت : " خدا خیلی دوستت داشته ها !!! ... " و من هرگز به یاد ندارم و نخواهم آورد که آن ادامه ی سه نقطه شکل چه بود و چه مفهومی داشت. همین بس که انگار بیست و سه سال منتظر بودم تا خدا جایی، جوری به من بگوید که "دوستت دارم " . و چه نازنین راهی را انتخاب کرد دست آخر. و من چه سال هایی را که منتظر بودم تا به دلیلی، به برهانی خدا را دوست تر داشته باشم. و چه فرخنده لبخندی و صادقانه جمله ای و لطیف ترین حالتی و عزیز ترین آدمی که خدا انتخاب کرد تا برای لحظه ای چند مرا مخاطب خاصِ خودش قرار دهد. خدا را دوست تر که هیچ، عاشق ترم گویی در این چند ساعت. کم نیست مخاطب خاص بودنِ خدا.

نظرات  (۳)

خیلی حس خوبی دارم از خوندن وبلاگت توی این مدت و دیدن فراز و نشیب‌ها و بالا و پایین‌های زیادی که داشته. مثل اینکه دارم یه داستان می‌خونم یا یه تئاتر می‌بینم با این تفاوت که واقعیه و هیچ کس آخرش رو نمی‌دونه :)
:)
بیست و پنج روزه پست نذاشتی دختر!  چیه نکنه خبریه؟! :))
پاسخ:
:)) بر حسب اتفاق همین امروز میخواستم پست بذارم .

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی