تعلیق

تعلیق

به خودم اومدم و دیدم که زندگیم شده پر از ذوق و هیجان و البته اضطراب و کمی هم ترس برای آینده ای پر از عدم قطعیت ها و ناشناخته ها و البته موفقیت ها و شکست ها. آینده ای که به جز یه تصویر تار چیزی ازش ندارم، اما میدونم دارم به سمتش حرکت میکنم و با هر قدمم، خودم و خودش بهش سر و شکل میدیم. این شد که اینجا شد "تعلیق." تعلیقی (انگلیسی: Suspense) که به قول ویکی پدیا جان: " به حس و کشش تنش‌آلود و پرهیجانِ برآمده از موقعیتی غیرقابل‌پیش‌بینی و مرموز گفته می‌شود."

عضویت در خبرنامه معرفی کتاب
کتابخونه

خونده‌های اخیر

The Bell Jar
really liked it
I finished this book more than two weeks ago, and I was too glad I am done with it that totally forgot to write a review, though it has been haunting me since. A semi-autobiographical novel about depression and suicide (and suicidal thou...
بیروت ۷۵
liked it
tagged: soon-to-be-read
همسایه ها
it was amazing
tagged: ادبیات-زندان

goodreads.com

کتابهای رو طاقچه، زیر تخت، توی کیف، توی دست، و به تازگی توی گوش و توی کیندل

Electric Arches
tagged: currently-reading
The Art of the Novel
tagged: currently-reading
آخرین انار دنیا
tagged: ادبیات-جنگ-و-ضد-جنگ and currently-reading
فاوست
tagged: currently-reading

goodreads.com
شبکه اجتماعی جات
بایگانی

مکالمه

چهارشنبه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۳، ۰۸:۰۵ ق.ظ

نیازه که گاهی آدم برای چند لحظه زبون خدا رو بفهمه . برای چند لحظه باهاش دیالوگ دو طرفه داشته باشه. برای چند لحظه بهش گوش کنه . و حتی حتی حتی لازمه که برای چند لحظه حس کنه خدا هم مثل اون مشکل داره. سر دو راهی می مونه . غصه میخوره و کم میاره. آدما هیچ وقت تنها نیستن. خدا هست ولی خدا کافی نیست . شاید هم برعکس. خدا زیادی کافیه. آدم نیاز داره به کسی که باهاش تکمیل بشه و بالعکس، تکمیلش کنه . آدم نیاز داره که هم درک بشه و هم درک کنه . این لازمه ی هر گفت و شنودیه. این لازمه ی هر ارتباط دو طرفه ی نزدیک در حدِ رگ گردنیه . من نیاز دارم که گاهی خدا برام درد و دل کنه . من نیاز دارم که گاهی حس کنم موجود پاک و منزهی هستم که خدا بهم تکیه میکنه . من نیاز دارم که گاهی از خدا نترسم و به جای اینکه به پاش بیفتم ، سرم رو بالا بگیرم و ازش کمک بخوام . من نیاز دارم که خدا یه وقت ها برام خدایی نکنه . من نیاز دارم که یه وقت ها خود خدا منو صدا کنه و بگه که باهام حرف داره . من نیاز دارم که خدا گاهی به من نیاز داشته باشه . و من . و من . و من نیاز دارم که بعد از تمام این حرف ها حس نکنم که دارم کفر میگم . من نیاز دارم که گاهی خدا منو به حال خودم رها کنه تا بازخواستش کنم . و نیاز دارم که قول ندم که تکرار نمیشه. من نیاز  دارم که گاهی جایی بشینم و فک نکنم که عمر چه زود میگذره و همین چند ثانیه دیگه شاید اصلا نباشم. من نیاز دارم که گاهی به خدا دستور بدم که زندگی رو بزنه روی دور کند و بهم بگه که تا هر وقت که دلت میخواد روی دور کند میمونه . تو فقط آروم شو . 

من به همه ی اینا نیاز دارم . به همه شون. و میدونم که فقط من نیستم و مثل من زیاده. بیشتر از اونی که فکرش رو بکنی. 

نظرات  (۲)

دلم می‌خواد با خدا راحت باشم. در یک جمله همین نمیشه؟
پاسخ:
والله خلاصه ی خوبی گفتی ولی من توقعم در این حد نیست . دلم میخواد مو به مو، همه ی اون چیزایی که گفتم رخ بده !
عااااااااااااااالی بود لعنتی!
پاسخ:
ای بابا ای بابا ! تشکر :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی