تعلیق

تعلیق

به خودم اومدم و دیدم که زندگیم شده پر از ذوق و هیجان و البته اضطراب و کمی هم ترس برای آینده ای پر از عدم قطعیت ها و ناشناخته ها و البته موفقیت ها و شکست ها. آینده ای که به جز یه تصویر تار چیزی ازش ندارم، اما میدونم دارم به سمتش حرکت میکنم و با هر قدمم، خودم و خودش بهش سر و شکل میدیم. این شد که اینجا شد "تعلیق." تعلیقی (انگلیسی: Suspense) که به قول ویکی پدیا جان: " به حس و کشش تنش‌آلود و پرهیجانِ برآمده از موقعیتی غیرقابل‌پیش‌بینی و مرموز گفته می‌شود."

عضویت در خبرنامه معرفی کتاب
کتابخونه

خونده‌های اخیر

The Bell Jar
really liked it
I finished this book more than two weeks ago, and I was too glad I am done with it that totally forgot to write a review, though it has been haunting me since. A semi-autobiographical novel about depression and suicide (and suicidal thou...
بیروت ۷۵
liked it
tagged: soon-to-be-read
همسایه ها
it was amazing
tagged: ادبیات-زندان

goodreads.com

کتابهای رو طاقچه، زیر تخت، توی کیف، توی دست، و به تازگی توی گوش و توی کیندل

Electric Arches
tagged: currently-reading
The Art of the Novel
tagged: currently-reading
آخرین انار دنیا
tagged: ادبیات-جنگ-و-ضد-جنگ and currently-reading
فاوست
tagged: currently-reading

goodreads.com
شبکه اجتماعی جات
بایگانی

عزلت

سه شنبه, ۱۰ تیر ۱۳۹۳، ۱۲:۰۲ ب.ظ

گاهی همین سوال های ساده مرا برای چند روز و چند ماه درهم می کند : 

" دنیایی با دوست های صمیمی و نیمه صمیمی را بیشتر می پسندم یا دنیایی بدون آنها را ؟ " 

" دنیایی پر از حرف و تبادل نظر را بیشتر می پسندم یا دنیایی مسکوت را ؟ " 

" دنیایی محصور به ذهن خودم را ترجیح می دهم یا دنیای مملو از تفکرات دیگران را ؟"

" ذهنیاتم را باید با دیگران به اشتراک بگذارم ؟"

" ذهنیاتم برای دیگران مهم است؟ " 

" اگر حرف نزنم، اگر کار خاصی نکنم که دیگران هرگز از من ناراحت نشوند بهتر است یا اینکه خودم باشم؟

در یک کلام، عزلت را می پسندم یا با هم بودن را ؟ 

اصلا "بودن" را دوست دارم ؟ 

اصلا دیگران از تو چه مقدار "بودن" را انتظار دارند ؟

اصلا ...

 

پیوست شماره 1 به تاریخ 15 تیر 1393 

 

آرام بودم. برای چند لحظه آرام بودن در جمع را تجربه کردم. و بعدها قطعا هرگز در خاطرات هیچ کسی حضور من باقی نخواهد ماند و من نهایتا همان دختر با روسری آبی آسمانیِ عکس های افطاریِ دسته جمعی خواهم بود. هرگز از آن روز من نقل قولی نخواهید شنید. هیچ ارجاعی به من نخواهند داد . این من بودم . یک "من"ِ آرام و کم حرف. 

نظرات  (۳)

چه عجب :) عزلتت از اینجا که خوب نیست اصن. دیگه خودت دنیای واقعی رو داشته باش! :)
پاسخ:
:)) الهه لطف داری خیلی ! شما ولی خودت چراغ خاموش عزلت گزیدی هااا ! من چند وقته تو رو ندیدم ؟؟؟
راحله اومدم وبلاگت رو باز کردم که چند تا فحش ملیح بهت بدم و شاکی بشم که چرا دیگه آپ نمی‌کنی! که دیدم عه! دو تا مطلب اینجا هست برای خوندن :) راحله...مثل من نشو. من تو خاطرات نمی‌مونم هیچموقع. از بس آٰرومم. از بس حرفی برای گفتن تو جمع ندارم. از بس بلد نیستم با بقیه باشم... مثل من نشو. خودت باش.
پاسخ:
فحش نداره خواهر من ! به روزه ی زبان بیش از روزه ی شکم توصیه شده :) مهسا! کسی آیا میتونه قضاوت کنه که زندگی تو بهتره یا من ؟؟ قطعا در هر دو مدل خوبی ها و بدی هایی وجود داره ...
:)) راحله... خوب نیست :( باور کن... حتی به نظر خودم خوب نیست اینجور بودن. دوست حوصله سر ببریم. خواهر حوصله سر ببریم. حتی دختر حوصله سر ببریم. فکر کن اینقدر که وقتی نیستم مامانم اینا گاهی یادشون می‌ره که نیستم. چون اونقدر آرومم که بودن و نبودنم فرقی با هم ندارن! و باید بگم که همیشه بهت حسودیم می‌شده در این مدت. جدی می‌گم!
پاسخ:
این فیدبک خودته کاملا ! آدم های مثل تو ویژگی های منحصر به فرد دیگه ای دارن که به خاطر آدم ها میمونه ! یعنی مثلا من دارم فکر میکنم که هرگز روزهای اول آشناییمون چنین حسی نسبت بهت نداشتم ! میدونی اتفاقا تو از معدود آدم هایی هستی که تک تک دیالوگ هایی که باهات داشتم رو یادمه ، چون دفعات کمی بودن و توی یک عالم حرف دیگه گم نشدن ! چرا از این زاویه بهش نگاه نکنیم؟

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی