تعلیق

تعلیق

به خودم اومدم و دیدم که زندگیم شده پر از ذوق و هیجان و البته اضطراب و کمی هم ترس برای آینده ای پر از عدم قطعیت ها و ناشناخته ها و البته موفقیت ها و شکست ها. آینده ای که به جز یه تصویر تار چیزی ازش ندارم، اما میدونم دارم به سمتش حرکت میکنم و با هر قدمم، خودم و خودش بهش سر و شکل میدیم. این شد که اینجا شد "تعلیق." تعلیقی (انگلیسی: Suspense) که به قول ویکی پدیا جان: " به حس و کشش تنش‌آلود و پرهیجانِ برآمده از موقعیتی غیرقابل‌پیش‌بینی و مرموز گفته می‌شود."

عضویت در خبرنامه معرفی کتاب
کتابخونه

خونده‌های اخیر

The Bell Jar
really liked it
I finished this book more than two weeks ago, and I was too glad I am done with it that totally forgot to write a review, though it has been haunting me since. A semi-autobiographical novel about depression and suicide (and suicidal thou...
بیروت ۷۵
liked it
tagged: soon-to-be-read
همسایه ها
it was amazing
tagged: ادبیات-زندان

goodreads.com

کتابهای رو طاقچه، زیر تخت، توی کیف، توی دست، و به تازگی توی گوش و توی کیندل

Electric Arches
tagged: currently-reading
The Art of the Novel
tagged: currently-reading
آخرین انار دنیا
tagged: ادبیات-جنگ-و-ضد-جنگ and currently-reading
فاوست
tagged: currently-reading

goodreads.com
شبکه اجتماعی جات
بایگانی

همراه

جمعه, ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۱۱:۲۰ ق.ظ

یک وقت ها آدم ها حرف جدی برای گفتن ندارند. حتی فکر جدی هم در سرشان وجود ندارد. یک وقت ها آدم ها دلشان می خواهد فقط از خودشان حرف بزنند. دلشان می خواهد دیگران هم از او حرف بزنند. دلشان می خواهد کسی به لبخندشان شاد شود و به لبخند کسی هم شاد شوند. دلشان میخواهد برای مکالمه با کسی بال بال بزنند. دلشان می خواهد کوچکترین هیجان زندگی شان را هم با او در میان بگذارند. دلشان میخواهد کسی باشد که جلویش هر طور می خواهند رفتار کنند. کسی باشد که از او ناراحت نشود . دلشان میخواهد کسی باشد که بدانند به او فکر می کند ، که تک تک حرکاتشان را زیر نظر دارد. دلشان می خواهد کسی باشد که ساعتی در سکوت کنار هم باشند و حضورشان آرامش روزهای بعد را به آنها هدیه کند. کسی که از آن ها انتظاری ندارد. دلم میخواست جایی بود که چنین کسانی را به تو اجاره می داد. که یک هفته از بودنشان لذت ببری و بعد تمام . دلم عاشق پیشگی نمیخواست. دلم شور و شوق نامزد بازی و ازدواج نمیخواست. دلم یک عدد آدمی میخواست که مرا بی دلیل دوست داشته باشد و من هم. و به نظرم بسیار کسانی هستند که چنین کسی را ندارند . حتی بسیار کسانی که به خیال خودشان و دیگران یار خود را پیدا کرده اند. و اصلا زمانی فکر می کردم که قرار نیست کسی در این دنیا چنین کسی را پیدا کند . که خود خدا تنها کسی است که از پس این نقش بر می آید. ولی حالا فکر می کنم که نه خدا و نه هیچ کس دیگری برای پر کردن این خلا وجود ندارد، چرا که خدا فقط مرا دوست دارد و این دوست داشتن نه حرف زدن دارد، نه نگاه کردن، نه حتی لبخند زدن . آدم دلش میخواهد به طور عینی دوست داشته شود ، نه از راه غیب و عرفان و سلوک. همین طوری الکی. همین طوری واقعی .

نظرات  (۷)

هووم. اولش که شروع کردم به خوندم تو ذهنم گفتم برم کامنت بذارم که وقت ازدواجت شده دیگه. بعد در ادامه دیدم که گفتی نه ازدواج و اینا نباشه. بعد یه ذره دیگه فکر کردم. اینا به ذهنم رسید. چرا یه آدمی که اینقدر آرامش بخش و خوبه باید یه مدت کوتاه باشه و بره؟ اگه یکی تو رو اینقدر دوست داره چرا باید ترکت کنه؟ اصن این دوست داشتنه از کجا اومده؟ چی شده که یکی اومده که اینقدر تو رو دوست داره؟ چرا کسی که تو هم اینقدر دوستش داری، دوست داری که بعد یه هفته بذاره بره؟ بعد این آدمه (اگر آدمه) قراره از چه جنسی باشه؟ از جنس دوست؟ دختر یا پسر؟ از جنس خانواده؟ خواهر، مادر، پدر؟ از جنس دوست مجازی؟ از جنس همسر؟ از جنس...؟
پاسخ:
ببین اولش دلیل  استفاده از "اجاره" بیشتر به این نیت بود بود که یه جا باشه که این آدم ها رو در اختیار آدم بذاره و لازم به گشتن نباشه ! ولی بعد فکر کردم و دیدم بدم نمیاد این آدم( یا هر چی) موقتی باشه ، و اصلا همین مساله دلیلی بر اینه که وقت ازدواجم نیست :) اینو جدی میگم  ها ! ببین شاید یه دلیلی که موقتی بودن رو ترجیح میدم  ،این باشه که کلا الان ( در این لحظه از زندگیم) دنبال چیزهای دائمی نیستم و حتی فکرش هم اذیتم میکنه ! حس میکنم زودمه! واسه همین پی اچ دی خوندن رو ول کردم و فعلا به ارشد که دوره ی کوتاه تری هستش فکر می کنم مثلا ! یه جورایی از قطعیت میترسم فعلا ! و ببین این "چیز" از هر جنسی میتونه باشه ! گفتم که حتی خداطور میتونه باشه ! ولی قطعا واقعی و قابل لمس ! یعنی نفس این که من واکنش ها و حرکاتش رو ببینم خیلی برام اهمیت داره !
می‌دونی حس می‌کنم نیازهای مختلف اینجا قاطی شدن. جنس چیزی که ازش حرف زدی چیزی نیست که راحت به دست بیاد. برای به دست اومدنش زمان و زحمت زیاد نیازه. بعد تو می‌خوای بدون زحمت داشته باشی‌اش و تازه دائمی هم نباشه. شاید این حس یه نیاز دیگه است. شاید مشکل جای دیگه‌ای باشه. هوم؟
پاسخ:
هوووم ! دقیقا خوب فهمیدی! نیازهای مختلفه ، و حتی یک چیز دست نایافتنی! یعنی با علم بر این قضیه نوشتم ! مثل اون یکی پستم که بابتش بهم اون کتاب خیلی خوب رو هدیه دادی ! اونم تو همین مایه بود ! یه همه چیز خواهیِ بی حد و مرز ! مشکل جای دیگه باشه یعنی مثلا چی ؟ پیشنهادی داری ؟ کنجکاو شدم !!
گزینه ازدواج موقت و اسلام برا همین وقتا گذاشته لابد!!
پاسخ:
؟؟؟
حقیقتش اینکه خیلی پیشنهادی نداشتم. بعد که پرسیدی فکر کردم. بعد مثلا به ذهنم رسید که شاید همین حس نیاز به صحبت کردنه صرفا با صحبت کردن با یه دوست برطرف بشه. شاید نیاز به کسی باشه که بشینه و فقط گوش کنه به حرفات. نمی‌دونم!
پاسخ:
الهه امتحان کردم ! اصلا دو تا چیز مختلفه . دوست هیچ وقت این ویژگی ها رو نداره . به خصوص قسمت : هر حرکتی که میخوام جلوش بکنم .
سلام من این حس دوست داشتنو درک میکنم. به طور خاص توصیفاتت از اینکه بی دلیل دوست داشته باشه و بالعکس و اینکه جلوش راحت باشی... خودت باشی...و مخصوصا که گفتی همیشگی نباشه. خیلی خوب بود. مرسی.
پاسخ:
:) خواهش !
هوم! چقدر این که نوشتی خوب بود! چچقدر حس مشترک بود! لبته من اصراری ندارم موقت باشه ها :-" :شوخی حس اون آدمه ت وشب‌های روشن که فقط چند روز بود و بعد دیگه نبود چطوره؟ اون طور چیزی می‌خوای؟
پاسخ:
وای وای مهسا ! وای وای مهسا ! اصن زدی تو خال ! چرا به ذهن خودم نرسید ! دقیقا ، دقیقا ! و دقیقا من یه جور مزخرفی مثل "استاد" می مونم و چنان باهاش همزات پنداری می کنم که نگو ! وای وای مهسا ! عالـــــــــــــــــــــــــــــــی !
می‌خوام بدونم الان نظرت چیه؟ :) (دیدی میام به پست‌های وبلاگت گیر میدم!)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی