تعلیق

تعلیق

به خودم اومدم و دیدم که زندگیم شده پر از ذوق و هیجان و البته اضطراب و کمی هم ترس برای آینده ای پر از عدم قطعیت ها و ناشناخته ها و البته موفقیت ها و شکست ها. آینده ای که به جز یه تصویر تار چیزی ازش ندارم، اما میدونم دارم به سمتش حرکت میکنم و با هر قدمم، خودم و خودش بهش سر و شکل میدیم. این شد که اینجا شد "تعلیق." تعلیقی (انگلیسی: Suspense) که به قول ویکی پدیا جان: " به حس و کشش تنش‌آلود و پرهیجانِ برآمده از موقعیتی غیرقابل‌پیش‌بینی و مرموز گفته می‌شود."

عضویت در خبرنامه معرفی کتاب
کتابخونه

خونده‌های اخیر

The Bell Jar
really liked it
I finished this book more than two weeks ago, and I was too glad I am done with it that totally forgot to write a review, though it has been haunting me since. A semi-autobiographical novel about depression and suicide (and suicidal thou...
بیروت ۷۵
liked it
tagged: soon-to-be-read
همسایه ها
it was amazing
tagged: ادبیات-زندان

goodreads.com

کتابهای رو طاقچه، زیر تخت، توی کیف، توی دست، و به تازگی توی گوش و توی کیندل

Electric Arches
tagged: currently-reading
The Art of the Novel
tagged: currently-reading
آخرین انار دنیا
tagged: ادبیات-جنگ-و-ضد-جنگ and currently-reading
فاوست
tagged: currently-reading

goodreads.com
شبکه اجتماعی جات
بایگانی

رفتن یا نرفتن ؟ از قضا مساله این نیست (1)

پنجشنبه, ۱۳ تیر ۱۳۹۲، ۱۲:۰۲ ب.ظ
التماس می کردم که بمانید ، بمانید و مملکت را آباد کنید ، بمانید و در برابر آنچه که از جیب مردم برایتان هزینه شده مسئول باشید، بمانید تا با هم موانع را برداریم ، همدیگر را رها نکنیم ! دست بدهیم به دست هم که خارج از رویاهامان ، در دنیای واقع ، آبادی این خاک را ببینیم ! گریه کردم ! ساعت ها گریه کردم که مشتی تیزهوش که سال ها با کمترین هزینه ، به قول معروف جدا شده اند از خیل دانش آموزان دیگر ، تربیت شده اند برای زندگی های خاص ، برای آینده هایی درخشان ؛ چنین تلخ از رفتن سخن می گویند ! آن چه مسلم بود، راهی بود که خود برگزیده بودم ، فردایی که برای خودم در این مملکت در ذهن ساخته و پرداخته بودم و تلاشی بود که قصد داشتم خود وقف مردم بکنم ! اما بیم داشتم ، حتی وحشت داشتم ، چرا داشتم ؟ دارم ! می ترسم از ناتوانی هایی که دارم و خواهم داشت ! سخت است بپذیری هزاران بهتر از تو وجود دارد که می توانند با کوچکترین انگشتِ دست هم یک گوشه ی بزرگ از فرشِ خاک گرفته ی ایران را بگیرند، ولی آن که می ماند یک منی است که تا آخر عمر هم جان بکند، باز هم نیمی از خدمات احتمالی آن ها را نخواهد داد ! 
الان دیگر نه التماس می کنم نه گریه ، حتی آرزوی موفقیت را نیز چاشنی خداحافظی هایم می کنم و بدرودی پر قدرت برایشان می فرستم ! زمانه که تغییر نکرده ! اگر هم کرده است در بدترین مسیر ممکن افتاده ، اما دیگر برایم مهم نیست !
به این باور رسیده ام که برای ساختن این ویرانه چیزی بیش از هوش و زکاوت اهمیت دارد ! در این بیقوله باید امیدی لاینقطع داشته باشی ، خوشبین باشی و اهل مبارزه ! باید مفهوم تغییر را برای خودت جا انداخته باشی و صبورانه منتظرش بمانی ! باید زندگی را و نه مظاهر آن را عاشقانه ، هم برای خودت بخواهی هم مردم !
همان طور که نماز می خوانی نه برای جزای اخروی اش که برای ارضای ایمانت، باید جانانه خدمت کنی اما نه به خاطر عذاب وجدان از دولتی تیزهوشان رفتن و سراسری دانشگاه رفتن که برای ارضای باورهایت ! 
ماندن یا نماندن؟ بر حسب اتفاق می گویم ماندن !!
 

نظرات  (۱)

خیلی خوب بود عالی بود  من هم زمانی به این نتیجه  رسیدم ولی عمل کردنش برام خیلی سخته..

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی