تعلیق

تعلیق

به خودم اومدم و دیدم که زندگیم شده پر از ذوق و هیجان و البته اضطراب و کمی هم ترس برای آینده ای پر از عدم قطعیت ها و ناشناخته ها و البته موفقیت ها و شکست ها. آینده ای که به جز یه تصویر تار چیزی ازش ندارم، اما میدونم دارم به سمتش حرکت میکنم و با هر قدمم، خودم و خودش بهش سر و شکل میدیم. این شد که اینجا شد "تعلیق." تعلیقی (انگلیسی: Suspense) که به قول ویکی پدیا جان: " به حس و کشش تنش‌آلود و پرهیجانِ برآمده از موقعیتی غیرقابل‌پیش‌بینی و مرموز گفته می‌شود."

عضویت در خبرنامه معرفی کتاب
کتابخونه

خونده‌های اخیر

The Bell Jar
really liked it
I finished this book more than two weeks ago, and I was too glad I am done with it that totally forgot to write a review, though it has been haunting me since. A semi-autobiographical novel about depression and suicide (and suicidal thou...
بیروت ۷۵
liked it
tagged: soon-to-be-read
همسایه ها
it was amazing
tagged: ادبیات-زندان

goodreads.com

کتابهای رو طاقچه، زیر تخت، توی کیف، توی دست، و به تازگی توی گوش و توی کیندل

Electric Arches
tagged: currently-reading
The Art of the Novel
tagged: currently-reading
آخرین انار دنیا
tagged: ادبیات-جنگ-و-ضد-جنگ and currently-reading
فاوست
tagged: currently-reading

goodreads.com
شبکه اجتماعی جات
بایگانی

۱۲۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مملکت» ثبت شده است

فکر می کنم ، شاید هم احساس می کنم : 

فیس بوک هم زمان دو تا نقش رو در جنبش ها و به طور خاص جنبش سبز بازی می کنه ، هم نقش موتوری داره هم ترمزی !

اولش که همه چیز درهم و شلوغ پلوغ بود و همه بسیار داغ کرده بودن ( خرداد 88 مثلا ) ، فیس بوک جایی بود برای به اشتراک گذاشتن احساسات و به نوعی آتیش ماجرا رو باد زدن !! به هم دلگرمی می دادیم که با هم هستیم و خواهیم بود . بعد ولی کم کم تقش ترمزیش رو شد . وقتی که کم کم هزینه ها بالا رفت ، ملت تازه به خودشون اومدن و دیدن بگیر ببند و حکم و دادگاه جدی است ، خودشون موندن و غلیان احساساتی که باید به نوعی بروزش می دادن وگرنه از هم می پاشیدن !! فیس بوک شدن مامن همه ، این دفعه دیگه آتیش رو باد نمی زد ، اتفاقا هر چی بیشتر شعله ی آدم ها زبونه می کشید ، بهش دهنه می زد و رامش می کرد !! آدم ها کم کم نیازی به اینکه برن تو خیابون و داد بزنن نداشتن ، با یه مراسم 16 آذر ارضا می شدن ! 

فیس بوک بود ، می شد که داد زد و از درونیات فرو خفته گفت !! 

خیلی فکر کردم که اگر فیس بوک نبود ، صدای ملت معترض انقدر راحت خفه نمی شد ، حداقل بیشتر طول می کشید !

مثلا همین قضایای رای اعتماد مجلس ، به نظرم اگر فیس بوک نبود که هی مسخره شون کنیم و از دستشون حرص بخوریم ، شاید ، به یک احتمال کوچک مردم پا می شدن می رفتن دم در مجلس !! مثل لر ها که از قضا این کار رو کردن !!! 

پی نوشت : این مطلب صد در صد در حال بسط دادنه ، دارم خیلی جدی بهش نگاه می کنم و شاید برم سمت اینکه به صورت پژوهش درش بیارم ! 

یه چیزی تو مایه های : فیس بوک جنبش را خفه کرد .

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۹۲ ، ۱۱:۵۹
راحله عباسی نژاد
یک قانون من در آوردی از دوران دبیرستان برام مونده به اسم قانون "سکانس بعد" .
برای توضیحش می تونم ارجاعتون بدم به اکثر فیلم های معمولا کمدی که مثلا یکی از بازیگرها باید برای پیشبرد کاراش و در واقع فیلم بره پیش یکی که خیلی ازش بدش میاد و به فرض دعوا هم باهاش کرده و عذرخواهی کنه ! اما شخصیت مذکور با قاطعیت و در بیشتر مواقع به همراه یک حرکتی مثل کوبیدن روی میز و در برابر عده ی قابل ملاحضه ای اعلام می کنه که " عمرا" این کار رو انجام نمیده ، ولی بلافاصه و در سکانس بعدی نشون داده میشه که نه تنها داره از اون فرد عذرخواهی می کنه که حتی کمی از حد هم گذرونده و مثلا به پای طرف افتاده !! 
خوب این اتفاق توی زندگی ما زیاد میفته ، البته معمولا قسمت اولش ، یعنی مثلا همین چند روز پیش من تو خانواده محکم گفتم که هرگز حاضر نیستم برای جی آر ای ازشون پول بگیرم ، ولی خوب تقریبا مطمئنم که سال دیگه دارم با خجالت زیاد یه قرون یه قرون ازشون دستی می گیرم !! :سوت
واقعیت اینه که تا چند وقت پیش همون طور که اصل قانون مال فیلم های کمدی هستش ، مواقعی از این قانون پیش دیگران یاد می کردم که منجر به خنده بشه و یه ذره با دوستان و آشنایان ، با هم به هم بخندیم . 
اما یه ذره که فکر کردم دیدم واقعا میشه به خیلی از رفتارها و اتفاقات آدما تعمیمش داد ، یعنی قضیه از جایی شروع شد که یکی از دوستانم که به شدت خودش رو فمنیست میدونه و خیلی ضد پسر نشون میده شکست عشقی خورد ، خیلی هم بد ! یعنی به قول خودش چون از پسرا بدش میاد ، فرد مذکور رو از هزار تا فیلتر رد کرده بوده و حالا که بهش خیانت شده ، دیگه عمرا نمیشه به هیچ مذکری اعتماد کرد !!
راستش اگر خیلی درباره ی عقاید فمنیستیش پیشم اگزجره نکرده بود ، خیلی راحت تر باهاش کنار می اومدم !! یا در واقع  اگر به زور نمی خواست بهم اثبات کنه که اصن طرف مهم نیست ، اصن پسرا ارزش فکر کردن ندارن ، الان من راحت تر بهش دلداری می دادم و خودش هم مجبور نبود با هر چی پسر هست رابطه اش رو قطع کنه !! 
حرفم اینه که سکانس بعد در واقع بر این اساس به وجود میاد که آدم ها در بعضی عقاید و رفتارها بیش از اندازه افراط می کنن ، که نباید بکنن !! چون وقتی واقعا سکانس بعد اتفاق بیفته باید منتظر باشیم که اطرافیان به جای کمک و هم دردی بهمون بخندن !! 
خودم مثلا همیشه درباره ی درس نخوندنم پیش این و اون اغراق کردم ، این قدر روش تاکید کردم و اینقدر هی گفتم حالیم نیست چیزی ، هر وقت که واقعا درس می خونم و مثلا سوال برام پیش میاد و میرم که از بچه ها بپرسم ، بچه ها یه لبخندی می زنن و میگن راحله بازم درس نخوندی ؟؟ بیا ببینم سوالت چیه !؟؟ بعد هم یه جورایی خیلی وقت نمیزارن و ... 
خلاصه که پشیمونم 
و دوست دارم یه روز بیاد که روم بشه به آدم ها در مواقع مذکور ، رک بگم که آقا جان اینجا داری زیاده روی می کنی ، حق با توئه ولی حواست باشه که شرایط بعدا تغییر می کنه و ممکنه مجبور شی هزاران میلومتر از موضعت عقب بکشی !!!! 
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۹۲ ، ۰۹:۳۸
راحله عباسی نژاد

به نظرم همه ی آدم ها یک "منیّیت" دارند که به فراخور شخصیتشان بین ٠ تا ١٠٠ می توان به آن امتیاز داد .

٠ را به کسی می دهم که عارف مسلکی پیشه کرده است و دل در گرو عشق به خدا دارد . ١٠٠ را هم به کسی می دهم که خودخواه ترین مردمان است و جز خودش چیزی را نمی بیند !!اما در کل به نظرم میانگین آدم ها ، آن هایی که نه عاشق شده اند ( زمینی ) و نه ازدواج کرده اند ( موفق ) ، منیّیتی ما بین ۵٠ تا ١٠٠ دارند ! بقیه هم که بخشی از "خود"شان را به دیگری داده اند امتیازی دور و بر ٣٠ تا ۴٠ می گیرند !

برای آنکه برای خودم ثبت کنم که امتیاز خودم در این سن و سال و تاریخ چقدر است می گویم :

الان من چیزی در حدود ۶۵ هستم که تا حد خوبی نرمال است، اما باید اضافه کنم که مثلا در طی این سه چهار سال اخیر شاید تنها ۵ درصد کاهش داشته ام! این یعنی که در بهترین حالت ١٠ سالی تا عاشق شدن و یا حداقل آمادگی ازدواج پیدا کردن فاصله دارم !! از این اما اگر بگذریم ، اختلافی که تا مومن خالص شدن دارم ( صفر ) قابل اغماض نیست !! اگر سر انگشتی حساب کنیم حداقل ۴٠ یا ۵٠ سال زمان می برد تا خالصانه خدا را بیابم !!!

سخت شد ! خیلی سخت !!! راه بس طولانی است ...

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۹۲ ، ۱۵:۴۹
راحله عباسی نژاد

یک خدایی وجود دارد آن بالا ولی نزدیکتر از رگ گردن ، که نمی دانم از کی اما همیشه ی عالم برایم وجود داشته !! بچه که بودم به خاطرات دبستانم قاه قاه می خندید ، یا برایم دست می زد که نمره ی بیست آورده ام ، یا پیشش گریه می کردم که میخواهم فلان بشود و برایم فلان می کرد ، انقدر خوب بود و نزدیک بود و بی واسطه بود که الان تصورش برایم سخت شده ! بزرگ که شدم بحث واسطه به میان آمد، گفتند خدا مجانی کاری نمی کند ، من بمیری و تو بمیری ندارد ، اگر هم احیانا ، یک وقتی در یک شهر دور افتاده ای، دست کسی را گرفته که برای خدا تره هم خورد نمی کرده ، یا قمپز است یا معجزه !! خدا را اگر میخواهی نماز بخوان ، روزه بگیر ، حجاب کن ، حرفی اگر داری به زبان عربی بگو که بهش می گویند دعا ، اگر حرفت خیلی مهم است ، خودت بگویی گوش نمی کند ، باید به نزدیکانش بگویی !! کدام شهری ؟؟ تهران ؟؟ برو امام زاده صالح ، شیراز ؟؟ برو شاه چراغ ، مشهد ؟؟ خدا خیرت بدهد!! تو که پیش اصل جنسی ، برو به خود ثامن الائمه بگو !!  

مدرک می خواهی ؟؟ شوهر شاید !!! عاشق شدی ؟؟؟ مادرت مریض است احتمالا !! هر کدام که هست، تنها نمان ! برو سمت یک امامزاده ای و دعا کن !! خالی می شوی !! غصه هایت تخلیه می شوند !! 

بعد هم می پرسیدم که خوب چرا ؟؟ مگر خدای من را کجا برده اند ؟؟ قبلا که گوش می کرد به تمام حرف هایم !!! گریه که می کردم زیر پتو ، خودش بود که آرامم می کرد !! چرا باید بروم چنگ بزنم به دامن غیر ؟؟ مگر خدای من مال خودم نیست ؟؟ چرا فرق می گذارد بین من و دیگران ؟؟ امام عزیز و پاک بوده است که بوده !! اگر خدا می خواست، میلیون ها امام خلق می کرد !! مگر نمی توانست ؟؟ چرا بنده اش را می فرستد در خانه ی بنده ی دیگر ؟؟ بروم التماس کنم به ضریح امامزاده صالح که برود پیش خدای من ازش وقت بگیرد !!؟؟ منشی پیدا کرده خدا ؟؟ اگر هم خود شخص امام زاده قرار است آرامم کند که خوب چرا نروم پیش الله خودم ؟؟ 

شاید اگر نمی گفتند حاجتت را ببر پیش امام زاده ، این همه ازش کینه به دل نمی گرفتم !! اما الان ، نه که کینه داشته باشم ، که چشم دیدنش را ندارم بیشتر !! حس می کنم هر قدم که به سمتش بردارم ، خدا از من هزار قدم دور می شود !! خدایی که همین جا ، رو همین سجاده ی کنار تخت هم برایم زانو می زند و به حرف های بی سر و ته ام هزار بار گوش می کند !! خدای من در چهار دیواری ، یا شاید هم صحن های عریض و طویل حرم و امام زاده جایش نمی شود که در آنجا دنبالش بگردم !!

خدای من همین نزدیکی هاست : رگ گردن !!! 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۲ ، ۱۰:۵۹
راحله عباسی نژاد
التماس می کردم که بمانید ، بمانید و مملکت را آباد کنید ، بمانید و در برابر آنچه که از جیب مردم برایتان هزینه شده مسئول باشید، بمانید تا با هم موانع را برداریم ، همدیگر را رها نکنیم ! دست بدهیم به دست هم که خارج از رویاهامان ، در دنیای واقع ، آبادی این خاک را ببینیم ! گریه کردم ! ساعت ها گریه کردم که مشتی تیزهوش که سال ها با کمترین هزینه ، به قول معروف جدا شده اند از خیل دانش آموزان دیگر ، تربیت شده اند برای زندگی های خاص ، برای آینده هایی درخشان ؛ چنین تلخ از رفتن سخن می گویند ! آن چه مسلم بود، راهی بود که خود برگزیده بودم ، فردایی که برای خودم در این مملکت در ذهن ساخته و پرداخته بودم و تلاشی بود که قصد داشتم خود وقف مردم بکنم ! اما بیم داشتم ، حتی وحشت داشتم ، چرا داشتم ؟ دارم ! می ترسم از ناتوانی هایی که دارم و خواهم داشت ! سخت است بپذیری هزاران بهتر از تو وجود دارد که می توانند با کوچکترین انگشتِ دست هم یک گوشه ی بزرگ از فرشِ خاک گرفته ی ایران را بگیرند، ولی آن که می ماند یک منی است که تا آخر عمر هم جان بکند، باز هم نیمی از خدمات احتمالی آن ها را نخواهد داد ! 
الان دیگر نه التماس می کنم نه گریه ، حتی آرزوی موفقیت را نیز چاشنی خداحافظی هایم می کنم و بدرودی پر قدرت برایشان می فرستم ! زمانه که تغییر نکرده ! اگر هم کرده است در بدترین مسیر ممکن افتاده ، اما دیگر برایم مهم نیست !
به این باور رسیده ام که برای ساختن این ویرانه چیزی بیش از هوش و زکاوت اهمیت دارد ! در این بیقوله باید امیدی لاینقطع داشته باشی ، خوشبین باشی و اهل مبارزه ! باید مفهوم تغییر را برای خودت جا انداخته باشی و صبورانه منتظرش بمانی ! باید زندگی را و نه مظاهر آن را عاشقانه ، هم برای خودت بخواهی هم مردم !
همان طور که نماز می خوانی نه برای جزای اخروی اش که برای ارضای ایمانت، باید جانانه خدمت کنی اما نه به خاطر عذاب وجدان از دولتی تیزهوشان رفتن و سراسری دانشگاه رفتن که برای ارضای باورهایت ! 
ماندن یا نماندن؟ بر حسب اتفاق می گویم ماندن !!
 
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۲ ، ۱۲:۰۲
راحله عباسی نژاد

مدت ها بود که فضای مترو برایم سنگین شده بود ، هر بار که سوار می شدم ، برای فرار از صدای دست فروشان صدای آهنگ را به آخرین حد می رساندم و سرم را پایین می انداختم که نکند نگاهم به نگاه یکی از طفلک های فال فروش یا پیرزنانِ دونات فروشِ خسته از ساعت ها ایستادن بیفتد و خدای ناکرده ناامیدی ام را به روح و جسم لگدمال شده شان تزریق کنم ، وحشت داشتم که از چشم هایم بخوانند که یقین دارم در این نابسامانی معیشت شان بهتر که نخواهد شد هیچ ، بدتر هم ... .

عادتم شده بود که روی کاغذ بنویسم "امید داشته باش ! تو نه نسل انقلابی نه بچه ی  موشک باران ، تو نسلی هستی که آبادانی این مرز و بوم را خواهد  دید " ، می نوشتم اما به وقتِ درس پس دادن ، چشمانم نا امیدی ام را بی اختیار فریاد می زد و من را که به بدترین شکل ممکن نقش یک دانشجوی هوشیار و بیدار را بازی می کردم رسوا می کرد . امروز اما اوضاع کمی فرق کرده ، عادت ها در حال محو شدن هستند، مورد خاصی هم شاید در شرایط مملکتی تغییر نکرده ، باور هم دارم اتفاقی خارق العاده رخ نخواهد داد ، اصلا منتظر یک دگرگونی هم نیستم ، اما عادت هایم تغییر  کرده اند ، به جای سر پایین گرفتن ، بی منت لبخند به مسافرانِ هم سفرم در مترو هدیه می کنم و با بند بند وجودم تلاش می کنم چیزی به نام امید که در وجودم گم شده بود را به روی اطرافیانم بیاورم . بهشان اثبات کنم که هر چیزی را که فکر میکردیم بالای ها از قبل برایمان مقدر کرده اند ، قابلیت تغییر دارد و زندگی ما مردم نیز، از کوچکترین ابعاد تا بزرگترینشان از قاعده مستثنی نیستند.

خدا را شاکرم که امید را در فطرتم قرار داد ، تا گاه گداری که خسته می شوم از این زندگی ، با چشمه ای از آن ، با قدرت به زندگی ادامه دهم.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۹۲ ، ۱۳:۰۸
راحله عباسی نژاد

"رای می‌دهی یا نه ؟؟"، سوالی که هر روز آدم‌های زیادی ازم می پرسند و بیش از یک بله و خیر ساده هم جواب می خواهند. گاه یاد آن "چرا؟" های داخل پرانتز، جلوی بعضی از جملات کتاب درسی هایمان می افتم که کمتر پیش آمد به دنبال پاسخش بروم! پاسخ من به سوالِ مذکور نیز توفیر چندانی با همان جملات ندارد، جوابم مشخص است  ، بله رای می دهم، ولی چرایش را یا نمی دانم یا حداقل دلایلم به تصور خودم قابل دفاع نیست . بعد از جواب دادن نیز، دوستان گویی که از قبل یک لیست از ایراداتِ وارد به جوابم آماده کرده اند، تا ده یا پانزده مورد را بی وقفه می شمرند و می روند . این شد که به چرایی جوابم بیشتر فکر کردم، نه صرفا برای پاسخ به دیگران ، برای خودم و اینکه چرا فکر می کنم دلایلم برای دیگران لزوما منطقی نیست . در این بیشتر فکر کردن رسیدم به یک ویژگی که شاید اولین بار بیشتر به صرف همراهی با نوعی جریان و تفکرِ فرد یا افراد وعملکرد آن و ... پذیرفته بودم، "اصلاح طلبی".

واقعیت این است که من خودم و روحیاتم اصلاح طلب است ، نه انقلابی (حداقل هنوز)؛  و به نظرم اصلاح طلبی مقدمه ای بر انقلاب نیست، که اگر حتی به خشن ترین وجه ممکن سرکوب شد وبه نتیجه نرسید کنارش بگذاریم، و ناخودآگاه گامی بلند به سوی انقلاب و دگرگونی از بیخ و بن برداریم!  قبول که همه چیز در این بلبشو غلط در غلط است ، تقلبِ مجدد امری است ممکن، دوستان و آشنایان و بزرگان در زندان اند، مشکل از آن بالاتری هاست و رییس جمهور هیچ کاره، اگر شرکت کنیم باز می گذارند به حساب شرکت پر شور و پزش را می دهند به رسانه‌ی بیگانه، فکر می کنند اعتراضی به وضعیت موجود نداریم و چه و چه و چه ، ولی باید انتخاب کرد ! یا باید به کوچکترین امید ها برای اصلاح هم چنگ زد و اصلاح طلب ماند، یا به هر دلیلی مثل تحریم، بی تفاوت از کنارشان گذشت و خاموش منتظر یک کن فیکونِ اساسی ماند .

 من نه اینکه به معنای واقعیِ کلمه امیدوار باشم، ولی مطمئنم که به هزار دلیل از این دگرگونیِ عظیم و احتمالی بیم دارم، و خوب از آن‌جایی که راه حلِ بسیاری از آن ده- پانزده ایرادی که دوستان از جواب مثبتم می گیرند (و به حق نیز اشکالات واردی است)، یا تدریجی است و با هزار اما و اگر، و یا کوتاه مدت و در غالب همان تغییرات اساسی ، در نتیجه تا اینجا ی کار رای می‌دهم، حداقل تا زمانی که ایرادی بدونِ دو دورنمای بالا بشنوم.

اما همان طور که پیداست، دخالتِ بارزِ شخصیت، تفکر، عقیده و روحیه ی من در این استدلال همان نکته ای است که باعث می شود به راحتی در برار پرسش‌کننده آچمز شوم .

شما چرا رای می دهید ؟؟ شما هم به دلایل شخصیتی ؟؟

 
 
 
 
 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۹۲ ، ۲۲:۳۴
راحله عباسی نژاد
مقدمه ١. همه خوب می دانیم که فضایی به وجود آمده  تحت عنوان فضای مجازی . فضایی که به عقیده ی بسیاری رفتار و کردار آدم ها در آن به مقدار قابل توجهی تغییر می کند و حتی کار به آنجا می رسد که بعضی ظاهر خود را نیز به شکلی کاملا متفاوت از آن چه که به واقع می باشد ،در شبکه های مجازی ارائه می دهند . روابط ( به طور خاص پسر و دختر ) بعضا یا کاملا نو ظهورند و یا رنگ و بوی جدیدی به خود گرفته اند. خلاصه  آن که به راحتی می توانیم انسان ها را در فضای مجازی دارای شخصیتی دوم بدانیم که فاصله ای بعید با شخصیت اولشان دارد . بد نیست تعریفی ساده از شخصیت اول هم داشته باشیم ، شخصیت اول را ، شخصیتی می دانم که در دنیای واقعی و روزمره ی خودمان با آن روبرو هستیم ! شخصیتی که گاه آرام می دانیم و گاه بذله گو، گاه مذهبی می دانیم و گاه غیر مذهبی ؛ زیبا و زشت ، ساده و دغل ، تندخو و مهربان و ... ، همگی ویژگی هایی هستند که به شخصیت اول نسبت می دهیم . 
مقدمه ٢. گاه پیش می آید که برای مکان و یا فضایی خاص از واژه ی "محیط " استفاده می کنیم، گاهی هم با علم بر این که فضای مورد نظرمان "محیط" نیست ، واژه ی "دنیا" را به آن نسبت می دهیم ! به طور مثال می گوییم محیط مدرسه ، محیط اداره، محیط دانشگاه و ... ، یا مثلا می گوییم فلان کشور یک دنیای دیگر است نه یک محیط دیگر . کمی که تامل کنیم می بینیم برای فضاهایی با تفاوت های چشم گیر ، مثل آداب رسوم و روابط انسانی کاملا متفاوت از واژه ی دنیا استفاده می شود و برای فضاهایی با تفاوت های کمتر از واژه ی "محیط " . 
حال به این دو جمله توجه کنید : 
" من در محیط مدرسه با حجابم ولی خارج از آن نه " 
"آمریکا یک دنیای دیگر است ، هر کاری که دوست داشته باشی می توانی در آن انجام بدهی " 
با کمی دقت در کاربرد جمله ی اول ، متوجه می شویم که داشتن دو شخصیت متفاوت در خارج و داخل محیط مدرسه امری غیر قابل قبول است (گرچه که در چهارچوب قانون کشور ما است ) ، اما همین برخورداری از شخصیت دوم در دنیای آمریکا ، امری پذیرفته است . نتیجه آنکه بروز شخصیت ثانی در "محیط "جدید دارای ایراد و مذموم است،  اما در "دنیای "جدید حتی امری ستودنی است ، چرا که مجال ابراز ابعاد وجودی دیگر انسان را فراهم می نماید . 
پرسش : حال سوال اینجا است که فضای مجازی را "محیط" بدانیم یا "دنیا" ؟؟
اگر "محیط" بدانیم ، تمامی اختلاف هایی که میان شخصیت مجازی انسان و شخصیت حقیقی او وجود دارد دارای اشکال است و باید فکری به حال از بین بردن این دو شخصیتی بودن کرد( همان طور که همگی دوست می داریم که دختران آزادانه بین باحجابی و بی حجابی در" محیط" مدرسه را، بر اساس باورهای ثابتشان انتخاب نمایند ) و اگر "دنیا" بدانیم ، به این صورت که هر انسانی روابط و ظاهر و در کل زندگی دلخواه خودش را ، که به واسطه ی شرایط ، در این "دنیا"ی حقیقی اجازه ی ظهور نیافته است بسازد؛ آیا نمی توان گفت که فضای مجازی حتی به شکلی مفید هم خواهد بود ؟؟
و شاید که اصلا این بروز شخصیت برای بسیاری  اتفاقی خوشایند است و نباید که به عنوان یک معضل به آن نگریست؟؟  
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۹۲ ، ۱۲:۴۵
راحله عباسی نژاد

یادمه دوم دبستان ، یه بار تصمیم گرفتم همه ی دیکته هام رو بیست شم !!! سر اولین دیکته ، وقتی خانوممون دوباره دیکته رو از اول تا آخر خوند ، من محکم با ناخونم زیر هر جمله می کشیدم و باهاش جلو می رفتم ، که یعنی دارم با حواس جمع چک می کنمش. 

اولین دیکته و دومی و سومی ... بیست شد !!! یه بار یادم رفت موقع چک کردن با ناخون زیرش بکشم ! دیکته بیست نشد !! دیگه هیچ وقت بیست نشدم !! 

نمیدونم اون خطِ زیر هر جمله با ناخون چی کار می کرد که این قدر نتیجه می داد ، ولی هر چی بود ، کاش می تونستم یه خط با ناخون هم زیر اتفاقات روزمره بکشم ، تا دقت ام خیلی بالا بره ، تا غلط و درستش در بیاد !!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۲ ، ۰۴:۱۹
راحله عباسی نژاد
۴ نفر بودیم توی تاکسی، سه تا زن با یه پسر! نزدیک مقصد دختری که جلو نشسته بود مقدار کرایه رو پرسید و راننده مسیر ٨٠٠ تومنی رو گفت حداقل هزار ، دلیلش هم این بود که از فلان مسیر ( که جز اون نیست اصلا ) رو رفته ، من و پسره که مسیرمون بود هر روز اعتراض کردیم ، اونم خیلی ساده صداش رو برد بالا ، من هنوز میخواستم منطقی راضیش کنم که کرایه اش ١٠٠٠ نیست که دیدم پسره هم یه ذره صداش رو برد بالا و گفت که تا بقیه پولشو نگیره نمیره پایین ، راننده گفت نمیده و مهم نیست که ما راضی هستیم یا نه !!! کار داشت یه کوچولو بالا میگرفت که من یهو از اون ور افتادم و با پیر زن بقلیم داشتم به پسره میگفتم که ارزش نداره ، اونم داشت کوتاه میومد که راننده با عصبانیت یه دویستی داد بهش و با یه حرصی گفت فک نکنی بچه زرنگیو یه سری فحش که من دیگه وا نستادم ببینم چی میگه !
واقعیت اینه که اون آدم با تنام پر رویی و بی ادبی اش بالاخره کوتاه اومد ، ولی من با وجود این که ٣ نفر دیگه پشتم بودن ازش نمیدونم ترسدم یا چی که به هر حال از حقم راحت دست کشیدم ، شاید به بهونه ی مزخرفه  " دویست تومن ارزش نداره و بهتره که با این آدم دهن به دهن نشم !" 
یاد اون دفعه ای افتادم که خودم حال داشتم و با راننده دعوام شد و یه خانومی اون وسط بود که هی بهم میگفت بسه بچه جون و من تو دلم چقدر بی عرضه میدیدمش !! 
به نظرم این اتفاق یه نمونه ی کوچیک از بی تفاتی های ما نسبت به این وضعیت اسفناک   است که به هر حال همه میدونیم که داره در حقمون ظلم میشه ولی یه جور ترس یا هر چی تو وجودمون مانع از هر گونه عکس العملی میشه !!! 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۲ ، ۱۱:۵۷
راحله عباسی نژاد