تعلیق

تعلیق

به خودم اومدم و دیدم که زندگیم شده پر از ذوق و هیجان و البته اضطراب و کمی هم ترس برای آینده ای پر از عدم قطعیت ها و ناشناخته ها و البته موفقیت ها و شکست ها. آینده ای که به جز یه تصویر تار چیزی ازش ندارم، اما میدونم دارم به سمتش حرکت میکنم و با هر قدمم، خودم و خودش بهش سر و شکل میدیم. این شد که اینجا شد "تعلیق." تعلیقی (انگلیسی: Suspense) که به قول ویکی پدیا جان: " به حس و کشش تنش‌آلود و پرهیجانِ برآمده از موقعیتی غیرقابل‌پیش‌بینی و مرموز گفته می‌شود."

عضویت در خبرنامه معرفی کتاب
کتابخونه

خونده‌های اخیر

The Bell Jar
really liked it
I finished this book more than two weeks ago, and I was too glad I am done with it that totally forgot to write a review, though it has been haunting me since. A semi-autobiographical novel about depression and suicide (and suicidal thou...
بیروت ۷۵
liked it
tagged: soon-to-be-read
همسایه ها
it was amazing
tagged: ادبیات-زندان

goodreads.com

کتابهای رو طاقچه، زیر تخت، توی کیف، توی دست، و به تازگی توی گوش و توی کیندل

Electric Arches
tagged: currently-reading
The Art of the Novel
tagged: currently-reading
آخرین انار دنیا
tagged: ادبیات-جنگ-و-ضد-جنگ and currently-reading
فاوست
tagged: currently-reading

goodreads.com
شبکه اجتماعی جات
بایگانی

۱ مطلب در دی ۱۳۹۹ ثبت شده است

ساعت اولیه بعد از سقوط، دوستی گفت نکنه خودشون یه کاری کرده باشن!؟ با دو تا از بچه‌ها جمع‌ شده بودیم و میخکوب پای اخبار که آیا جنگ میشود یا نه؟ جنگ که نشد و کمی اضطرابمان فروکش کرد،‌ خبر سقوط آمد. صبح که بیدار شدم در گوشه و کنار گروه‌های مختلف خبر از موشک بود. توی گروه مسیج دادم که بابا الکی جو ندهیم، آخر توی تهران و بالای فرودگاه امام چرا باید ایران موشک بزند؟ دوستی گفت راست میگویی و چند ساعتی گروه از تب و تاب اخبار موشک افتاد، اما اخبار و مستندات و شواهد بود که یکی بعد از دیگری در می‌آمد. گفتم من با این شواهد قانع نمیشوم. دلابل محکمه پسندتری میخواهم. حالا نظرم برگشته و شک کرده‌ام و نمیتوانم قاطع بگویم نزدند، ولی نمیتوانم قاطع هم بگویم زده‌اند. در آن فضای پر تشویش و هیجان اما جایی برای "تردید" نبود. یا باید میگفتی کار ایران بوده یا نبوده. حالت مابینی وجود نداشت. در بحث‌های طولانی و چندین ساعته، محکوم شدم که چشمم را بر روی حقیقت بسته‌ام و من پافشاری میکردم که هیچ‌چیز مشخص نیست و باید زمان بدهیم تا همه چیز مشخص شود. صبح روزی که ایران رسما اعلام کرد موشک را زده، دوستی که همان ساعت اولیه گفته بود "نکنه خودشون یه کاری کرده باشن؟"، هم او که در روز‌های پس از حادثه مرا محکوم به جهالت میکرد بهم پیام داد که:

 

"فلانی! راستش را بخواهی، همه ما ته دلمان امیدوار بودیم شک‌های تو رنگی از واقعیت داشته باشد. که اخبار کذب باشد و موشک کار ایران نباشد. هیچ کداممان منتظر این روز سیاه نبودیم!"

 

از آن روز تا به حال بارها این پیام را با خودم مرور کرده‌ام. پیامی است به نشانه سوگ جمعی، بدون بغض، بدون کینه، برای همدردی و همدلی و تسلی. پیامی‌است از روی دوست‌داشتن و نه دشمنی و شکنجه و مچ‌گیری. پیامی بود ، نشانه‌ی همه آنچه در این سالها به زندگی وصلمان کرده‌بود و هربار مستاصل و ناامید خنجر در قلبمان فرو کرده بود. امید به چرخیدن روزگار و بهتر شدن/بودن اوضاعی که هرروز بی سر و سامان‌تر و غریبانه‌تر از روز قبل میشد. 

 

فضای توییتر پر شده‌است از اعتراف گیری از آدم‌هایی که در روزهای اولیه، یارای پذیرش قصاوت ایران را نداشتند و دادار و دودور آدم‌هایی که انگار نتیجه مسابقه اسب‌دوانی را درست پیش‌بینی کرده بودند و حالا به دنبال طلب نداشته‌شان هستند. واقعیت این است که هیچ‌چیز در آن یکی دو روز قطعی نبود. آنچه آدم‌ها امروز بهش افتخار میکنند و فکر میکنند تحلیل درست بود، بدبینی بیش از اندازه بود و حدس و گمان. از دنیایی که قرار است روی مدار بدبینی و حدس و گمان و اخبار بدون منبع بچرخد و صدای امید و خوش‌بینی و تاکید بر مستندات با چوب سرکوب شود میترسم. موشک خوردن به هواپیمایی با ۱۷۶ مسافر، مسابقه اسب دوانی و قمار نیست که اینطور ولع درست حدس زدن برایش پیدا کرده‌ایم. جان آدم‌ها و زندگی بازماندگان است که به هر حرف ما وابسته است. 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ دی ۹۹ ، ۱۴:۵۶
راحله عباسی نژاد