تعلیق

تعلیق

به خودم اومدم و دیدم که زندگیم شده پر از ذوق و هیجان و البته اضطراب و کمی هم ترس برای آینده ای پر از عدم قطعیت ها و ناشناخته ها و البته موفقیت ها و شکست ها. آینده ای که به جز یه تصویر تار چیزی ازش ندارم، اما میدونم دارم به سمتش حرکت میکنم و با هر قدمم، خودم و خودش بهش سر و شکل میدیم. این شد که اینجا شد "تعلیق." تعلیقی (انگلیسی: Suspense) که به قول ویکی پدیا جان: " به حس و کشش تنش‌آلود و پرهیجانِ برآمده از موقعیتی غیرقابل‌پیش‌بینی و مرموز گفته می‌شود."

عضویت در خبرنامه معرفی کتاب
کتابخونه

خونده‌های اخیر

The Bell Jar
really liked it
I finished this book more than two weeks ago, and I was too glad I am done with it that totally forgot to write a review, though it has been haunting me since. A semi-autobiographical novel about depression and suicide (and suicidal thou...
بیروت ۷۵
liked it
tagged: soon-to-be-read
همسایه ها
it was amazing
tagged: ادبیات-زندان

goodreads.com

کتابهای رو طاقچه، زیر تخت، توی کیف، توی دست، و به تازگی توی گوش و توی کیندل

Electric Arches
tagged: currently-reading
The Art of the Novel
tagged: currently-reading
آخرین انار دنیا
tagged: ادبیات-جنگ-و-ضد-جنگ and currently-reading
فاوست
tagged: currently-reading

goodreads.com
شبکه اجتماعی جات
بایگانی

خدای من در امام زاده نیست ...

شنبه, ۲۹ تیر ۱۳۹۲، ۱۰:۵۹ ق.ظ

یک خدایی وجود دارد آن بالا ولی نزدیکتر از رگ گردن ، که نمی دانم از کی اما همیشه ی عالم برایم وجود داشته !! بچه که بودم به خاطرات دبستانم قاه قاه می خندید ، یا برایم دست می زد که نمره ی بیست آورده ام ، یا پیشش گریه می کردم که میخواهم فلان بشود و برایم فلان می کرد ، انقدر خوب بود و نزدیک بود و بی واسطه بود که الان تصورش برایم سخت شده ! بزرگ که شدم بحث واسطه به میان آمد، گفتند خدا مجانی کاری نمی کند ، من بمیری و تو بمیری ندارد ، اگر هم احیانا ، یک وقتی در یک شهر دور افتاده ای، دست کسی را گرفته که برای خدا تره هم خورد نمی کرده ، یا قمپز است یا معجزه !! خدا را اگر میخواهی نماز بخوان ، روزه بگیر ، حجاب کن ، حرفی اگر داری به زبان عربی بگو که بهش می گویند دعا ، اگر حرفت خیلی مهم است ، خودت بگویی گوش نمی کند ، باید به نزدیکانش بگویی !! کدام شهری ؟؟ تهران ؟؟ برو امام زاده صالح ، شیراز ؟؟ برو شاه چراغ ، مشهد ؟؟ خدا خیرت بدهد!! تو که پیش اصل جنسی ، برو به خود ثامن الائمه بگو !!  

مدرک می خواهی ؟؟ شوهر شاید !!! عاشق شدی ؟؟؟ مادرت مریض است احتمالا !! هر کدام که هست، تنها نمان ! برو سمت یک امامزاده ای و دعا کن !! خالی می شوی !! غصه هایت تخلیه می شوند !! 

بعد هم می پرسیدم که خوب چرا ؟؟ مگر خدای من را کجا برده اند ؟؟ قبلا که گوش می کرد به تمام حرف هایم !!! گریه که می کردم زیر پتو ، خودش بود که آرامم می کرد !! چرا باید بروم چنگ بزنم به دامن غیر ؟؟ مگر خدای من مال خودم نیست ؟؟ چرا فرق می گذارد بین من و دیگران ؟؟ امام عزیز و پاک بوده است که بوده !! اگر خدا می خواست، میلیون ها امام خلق می کرد !! مگر نمی توانست ؟؟ چرا بنده اش را می فرستد در خانه ی بنده ی دیگر ؟؟ بروم التماس کنم به ضریح امامزاده صالح که برود پیش خدای من ازش وقت بگیرد !!؟؟ منشی پیدا کرده خدا ؟؟ اگر هم خود شخص امام زاده قرار است آرامم کند که خوب چرا نروم پیش الله خودم ؟؟ 

شاید اگر نمی گفتند حاجتت را ببر پیش امام زاده ، این همه ازش کینه به دل نمی گرفتم !! اما الان ، نه که کینه داشته باشم ، که چشم دیدنش را ندارم بیشتر !! حس می کنم هر قدم که به سمتش بردارم ، خدا از من هزار قدم دور می شود !! خدایی که همین جا ، رو همین سجاده ی کنار تخت هم برایم زانو می زند و به حرف های بی سر و ته ام هزار بار گوش می کند !! خدای من در چهار دیواری ، یا شاید هم صحن های عریض و طویل حرم و امام زاده جایش نمی شود که در آنجا دنبالش بگردم !!

خدای من همین نزدیکی هاست : رگ گردن !!! 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی