تعلیق

تعلیق

به خودم اومدم و دیدم که زندگیم شده پر از ذوق و هیجان و البته اضطراب و کمی هم ترس برای آینده ای پر از عدم قطعیت ها و ناشناخته ها و البته موفقیت ها و شکست ها. آینده ای که به جز یه تصویر تار چیزی ازش ندارم، اما میدونم دارم به سمتش حرکت میکنم و با هر قدمم، خودم و خودش بهش سر و شکل میدیم. این شد که اینجا شد "تعلیق." تعلیقی (انگلیسی: Suspense) که به قول ویکی پدیا جان: " به حس و کشش تنش‌آلود و پرهیجانِ برآمده از موقعیتی غیرقابل‌پیش‌بینی و مرموز گفته می‌شود."

عضویت در خبرنامه معرفی کتاب
کتابخونه

خونده‌های اخیر

The Bell Jar
really liked it
I finished this book more than two weeks ago, and I was too glad I am done with it that totally forgot to write a review, though it has been haunting me since. A semi-autobiographical novel about depression and suicide (and suicidal thou...
بیروت ۷۵
liked it
tagged: soon-to-be-read
همسایه ها
it was amazing
tagged: ادبیات-زندان

goodreads.com

کتابهای رو طاقچه، زیر تخت، توی کیف، توی دست، و به تازگی توی گوش و توی کیندل

Electric Arches
tagged: currently-reading
The Art of the Novel
tagged: currently-reading
آخرین انار دنیا
tagged: ادبیات-جنگ-و-ضد-جنگ and currently-reading
فاوست
tagged: currently-reading

goodreads.com
شبکه اجتماعی جات
بایگانی

دیلیت یا شیف دیلیت

سه شنبه, ۴ شهریور ۱۳۹۳، ۱۲:۳۰ ق.ظ

سر صبحانه ذهنم درگیر سفر هوایی فردا بود.  پرواز با هواپیما در یک سفر داخلی که با ماشین شخصی 4 ساعت بیشتر نبود دست کمی از زیر دیوارِ کج نشستن نداشت. فکر کردم که اگر سقوط کنیم و بلایی سرمان بیاید چه ؟ بعد اتفاق افتاد. در عرض چند صدم ثانیه این فکر به ذهنم آمد که اصلا برایم مهم نیست که آن دنیا چه خواهد شد. چند لحظه حس کردم که اصلا از مرگ نمی ترسم. نه تنها نمی ترسم که بسیار هم استقبال می کنم. با آغوش باز. در این حالت حداقل از دفاع پروژه و امتحان زبان و فرایند مزخرفِ اپلای معاف خواهم شد. یک لحظه جمله ی قصارِ "در اوج خداحفظی کردن" برایم دیگر شوخی نبود ، خیلی جدی به هدف تبدیل شد. حس غریبی بود که تا این اندازه جدی تا به حال سراغم نیامده بود. بعدتر که به عمق ماجرا فکر کردم دیدم که قضیه بسیار ساده است. تفاوت میانِ "دیلیت" و "شیفت دیلیت" است. آنچه که در آن صبحِ مثلِ همیشه آرام در ذهنم آمد، طلب مرگ نبود . مرگ یعنی شیفت دیلیت. یعنی که تو اساسا از صحنه روزگار حذف بشوی و دیگر آینده ای نداشته باشی. دیگر شانس حضور در هیچ ظرف مکانی و زمانی ای نداشته باشی. اما من مرگ نمیخواستم. من یک عدم حضورِ موقت لازم داشتم تا  به کارهایم سامان بدم. یک دیلیتِ ساده. به جایی مثل ریسایکل بین محتاج بودم تا کمی به خطی خطی های ذهنی سر و سامان بدهم. کمی از زندگی کردن و به جلو حرکت کردن جدا بشوم و از بالا به همه چیز نگاه کنم. 

کاش مثلا چنین جایی وجود داشت. برای چند روزه و چند ماه و چند سال آدم را در خودش جای میداد و هر وقت حس بازگشت به زندگی برگشت، با یک ری اِستور همه چیز به حالت عادی باز می گشت.

نظرات  (۴)

هوم
پاسخ:
هوم چی فرمد ! با من حرف بزن :دی
اگه بود که خیلی خوب بود! من نمی‌فهمم تو که اینقدر حالت از اپلای به هم می‌خوره چرا می‌خوای اپلای کنی؟!!
پاسخ:
الهه الهه الهه ! تاکید می کنم روی کلمه ی "فرایند" اپلای ! من با اپلای مشکل چندانی ندارم ! یعنی یکم مشکل دارم ولی نه اینقدر که بی خیالش شم !
ما یه حالتی داریم بین خودمون وقتی بهش می رسیم می‌گیم: «می‌خوام فقط برای چند روز بمیرم» وقتی اینو می‌گیم همه چپ چپ نگامون می‌کنن! ولی ما واقعا می خوایم یه کم بمیریم...یه کم دور شیم از همه چی...یه کم تنها باشیم...یه کم بی‌دغدغه باشیم و ذهنمون خالی خالی باشه... راستی راحله، همشهری داستان شهریور روایت «بر ساحل رود اردن» رو خوندی؟ روایت آوارگی... من می‌خواستم با متنش بمیرم...یعنی هیچ جمله‌ی دیگه‌ای توصیف نمی‌کنه حال منو موقع خوندنش...
پاسخ:
سلام مهسا بعله خوندمش راستش ولی از ترجمه اش خوشم نیومد ! یعنی زیادی تکلف داشت ، نمیذاشت باهاش فاز بگیرم :(
فرمد دیگه در همین حد ابراز نظر می‌کنه. دیگه تو  خودحدیث مفصل بخوان از این مجمل :))
پاسخ:
:)) آره . شیخ طور جواب میده .

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی