تعلیق

تعلیق

به خودم اومدم و دیدم که زندگیم شده پر از ذوق و هیجان و البته اضطراب و کمی هم ترس برای آینده ای پر از عدم قطعیت ها و ناشناخته ها و البته موفقیت ها و شکست ها. آینده ای که به جز یه تصویر تار چیزی ازش ندارم، اما میدونم دارم به سمتش حرکت میکنم و با هر قدمم، خودم و خودش بهش سر و شکل میدیم. این شد که اینجا شد "تعلیق." تعلیقی (انگلیسی: Suspense) که به قول ویکی پدیا جان: " به حس و کشش تنش‌آلود و پرهیجانِ برآمده از موقعیتی غیرقابل‌پیش‌بینی و مرموز گفته می‌شود."

عضویت در خبرنامه معرفی کتاب
کتابخونه

خونده‌های اخیر

The Bell Jar
really liked it
I finished this book more than two weeks ago, and I was too glad I am done with it that totally forgot to write a review, though it has been haunting me since. A semi-autobiographical novel about depression and suicide (and suicidal thou...
بیروت ۷۵
liked it
tagged: soon-to-be-read
همسایه ها
it was amazing
tagged: ادبیات-زندان

goodreads.com

کتابهای رو طاقچه، زیر تخت، توی کیف، توی دست، و به تازگی توی گوش و توی کیندل

Electric Arches
tagged: currently-reading
The Art of the Novel
tagged: currently-reading
آخرین انار دنیا
tagged: ادبیات-جنگ-و-ضد-جنگ and currently-reading
فاوست
tagged: currently-reading

goodreads.com
شبکه اجتماعی جات
بایگانی

۱ مطلب در آذر ۱۳۹۹ ثبت شده است

فاصله بین تماس‌ها از هفته‌ای ده روز یک بار رسیده است به یکی دو روز یکبار. هربار کار زیاد است. حوصله نیست. وقت و مکانش نیست و قصد میکنم تماس را بیاندازم به فردا به خودم میگویم احمق! شاید فردایی نباشد. شاید امشب که به خاطر وقت و کار و حوصله از قید تماس گذشتی، زنگ بزنند بگویند رفته‌اند بیمارستان. حال بابا، یا حال مامان بد شده و رفته‌اند بیمارستان و تو هرگز خودت را برای آن تماس نگرفته‌ی آخر نمیبخشی. برای تمام روزهایی که پیششان نبودی. برای آن لحظه‌ی آخری که با آنها نگذشت. برای تمام غذاهایی که از مامان یاد نگرفتی. برای همه بحث‌های جدی که با بابا نکردی. برای همه دوستتان دارم‌هایی که جایش را "راستی سبزی قرمه چه سبزی‌هایی است؟" یا "بابا کتاب آخر اوباما را میخواهید؟" گرفت. برای همه‌شان خودت را نخواهی بخشید. 

این روزها مرگ همین پشت در است. همیشه بوده اما حالا، محکم با مشت میکوبد به در. ما همه کز کرده‌ایم یه گوشه از وحشت. چراغ‌ها را خاموش کرده‌ایم، صدایمان را خفه کرده‌ایم بلکه راهش را بکشد برود. برود در خانه دیگری را بزند. دیگری کیست؟ ‌رفیقمان. فامیل. همکلاسی و همکار. مرگ میکوبد و ما خفه مرگ گرفته نشسته‌ایم آن گوشه،‌زانو به بغل خدا خدا میکنیم آن "لحظه آخرشان" با کرونا عجین نشود. که این مرگ برود گورش را گم کند.  

حالا تماس‌ها اولویت اول را دارند. هر تماس حکم آخرین کلمه/کلامت. 

 

 

آن روزهای اول، شاید اولین بار که آشنایی با چند واسطه از کرونا فوت کرده بود، گفت حال و روز و عجیبی است. فلانی دو هفته پیش سالم و سرحال بوده و حالا دیگر نیست. شاید همین حالا هم کسی از عزیزانمان باشد که سالم و سرحال میگوید و میخندد ولی دو هفته بعد در بیمارستان و تنهایی برود. 

یخ کردم. 

آن "دو هفت بعد" مدام در گوشم زنگ میزند.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۹۹ ، ۰۲:۵۸
راحله عباسی نژاد