تعلیق

تعلیق

به خودم اومدم و دیدم که زندگیم شده پر از ذوق و هیجان و البته اضطراب و کمی هم ترس برای آینده ای پر از عدم قطعیت ها و ناشناخته ها و البته موفقیت ها و شکست ها. آینده ای که به جز یه تصویر تار چیزی ازش ندارم، اما میدونم دارم به سمتش حرکت میکنم و با هر قدمم، خودم و خودش بهش سر و شکل میدیم. این شد که اینجا شد "تعلیق." تعلیقی (انگلیسی: Suspense) که به قول ویکی پدیا جان: " به حس و کشش تنش‌آلود و پرهیجانِ برآمده از موقعیتی غیرقابل‌پیش‌بینی و مرموز گفته می‌شود."

عضویت در خبرنامه معرفی کتاب
کتابخونه

خونده‌های اخیر

The Bell Jar
really liked it
I finished this book more than two weeks ago, and I was too glad I am done with it that totally forgot to write a review, though it has been haunting me since. A semi-autobiographical novel about depression and suicide (and suicidal thou...
بیروت ۷۵
liked it
tagged: soon-to-be-read
همسایه ها
it was amazing
tagged: ادبیات-زندان

goodreads.com

کتابهای رو طاقچه، زیر تخت، توی کیف، توی دست، و به تازگی توی گوش و توی کیندل

Electric Arches
tagged: currently-reading
The Art of the Novel
tagged: currently-reading
آخرین انار دنیا
tagged: ادبیات-جنگ-و-ضد-جنگ and currently-reading
فاوست
tagged: currently-reading

goodreads.com
شبکه اجتماعی جات
بایگانی

۲ مطلب در آبان ۱۳۹۹ ثبت شده است

۱. "راستی! حتما یادت باشه لیست کتاب‌های مورد علاقه‌ات رو بگی تا اگر توی مغازه نداشتیم، سفارش بدیم بیارن. اینجوری اگر کسی ازت پیشنهاد مطالعه خواست اونا رو میتونی معرفی کنی!"

 

۲. "راستی! میدونستی ۴۰ درصد تخفیف مخصوص کارکنان داریم دیگه؟‌ کافیه فلان کد رو موقع خرید کتاب وارد کنی!"

 

۳. "راستی! هر کتابی رو خواستی میتونی امانت بگیری و به شرط سالم بودن برگردونی."

"هر کتابی؟"

"آره. لطفا و حتما این کار رو بکن. هرچی بیشتر کتاب‌ها رو خونده باشی، راحت‌تر میتونی راجع‌بهشون حرف بزنی. حتما ببر خونه بخون!"

"پس من این دو تا رو بردم!"

 

۴."کسی اینجا کتاب برادران کارامازوف رو نمیخواد؟ گوشه این نسخه پاره شده نمیشه فروخت. اگر کسی خواست برش داره!" 

 

۵. "راستی میدونستی توی زیرزمین یه قسمت برای کتاب‌های یکم خراب شده داریم؟ هرکدوم رو خواستی بردار ببر خونه!"

 

۶. "راستی خیلی از انتشاراتی‌ها کاراشون رو برای معرفی برامون میفرستن. پایین کلی کتابه. هر کدوم رو خواستی ببر!"

 

۷. "دوست داری الان بهت یاد بدم چطوری کتاب جدید از انتشاراتی‌ها سفارش بدی یا یکم با قسمت کودک آشنات کنم؟"

"قسمت کودکان"

"خوب پس این و اون و این و اون و این و اون و این و اون کتاب‌های گومبولی خیلی خوبن. یه نگاه بهشون بکن. خودتم ببین شاید چیزهای خوبه دیگه هم پیدا کنی برای معرفی!"

 

واقعیه؟ 

شک دارم.

ای دختر نوجوون همیشه در حسرت آن‌ شرلی! آهای آقای مو جو گندمی کتابفروشی مهراندیش! آیا شما هم برام خوشحالید؟‌ بهم افتخار میکنید؟ امیدوارم هم خوشحال باشید هم بهم افتخار کنید. 

 

ممنونم ملکه

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۹ ، ۱۰:۵۰
راحله عباسی نژاد

امتحان تیزهوشان را که داده بودم، تا آمدن نتایج مرحله اول و دوم، هر موقع یادش می‌افتادم هی ناخودآگاه زیر لب میگفتم: "خدایا! یعنی میشه؟ تو رو خدا بشه! اگه بشه خیلی خوب میشه!" بعد یک خنده ریزی میکردم و چند ثانیه تصور میکردم که قبول شده‌ام و وای که چقدر دارد خوش میگذرد و در دلم عروسی است. 

دیشب که مصاحبه برای کار پاره وقت و بخور نمیرطوری در کتاب‌فروشی تمام شد، تا خود صبح فردایش که خبر استخدام را بدهند، هی قند توی دلم آب میشد و کله‌ام را بالا میگرفتم، چشم‌هایم را محکم روی هم فشار میدادم و رو به خدا بلند بلند میگفتم: خدایا! یعنی میشه؟ تو رو خدا بشه! اگه بشه خیلی خوب میشه!"

بعد هم ادای پاسخ دادن به مشتری‌ای را در می‌آوردم که دنبال کتابی در قفسه‌ها بود و من با لبخند بهش کمک کرده بودم. خود خود یازده‌ ساله‌ و کودکم شده بودم که تمام آرزویش (هرچقدر مسخره) در دنیا قبولی در تیزهوشان بود. همان بچه کوچولویی که با حسرت به فروشنده‌های کتاب زل میزد، حرکت دست‌ها، بالا و پایین کردن کتاب‌ها روی قفسه‌ها و حرف زدنشان را حفظ میکرد و توی ذهنش خودش را جای آنها میگذاشت. همان بچه کوچولوی شهر کتاب زرتشت که ساختمانش را خراب کردند، همان نوجوان کتابفروشی مهراندیش. زن ۲۹ ساله به جای آنکه به فکر حقوق و میزان ساعت کاری و بیمه و مزایا و حمالی‌های پیش‌رو باشد، از ذوق رسیدن به آرزوی ۲۰ ساله روی پا بند نبود. 

 

حالا که کار را گرفتم هم نمیدانم از ذوق تا دوشنبه و شروع کار چه کنم؟

راستش، از کل سال ۲۰۲۰ همین کتابفروش شدن مرا بس. 

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۹۹ ، ۱۴:۰۷
راحله عباسی نژاد