خودشناسی های تحت فشار
مجموعه کارهایی که هر بار برای اپلای کردن انجام دادم (3 بار مجموعا)، از دانشگاه و استاد پیدا کردن و ایمیل زدن و زمینه پژوهشی مورد علاقه پیدا کردن (research interest) گرفته تا SOP نوشتن و CV فرستادن و قص علی هذا، همگی با هم دیگه دارن خودم و حال و آینده ام رو به شکل محسوسی شکل میدن. حتی خیلی وقت ها به گذشته ام و کارهای کرده و نکرده ام هم مجبورم سرک بکشم و تلاش کنم بفهمم چرا انجامشون دادم، از انجام دادنشون چه چیزی عایدم شده و به نظرم چه تاثیر مثبتی روی آینده ام دارن. خیلی وقت ها مجبور شدم برگردم و به کارهایی که دوستشون نداشتم و ازشون فراری ام (مثل مهندسی خوندن) نگاه مثبتی بندازم، که خیلی امیدبخش بوده، و خیلی وقت ها هم نقش کارهایی که به نظرم سطحی، ناچیز و یا حتی فی سبیل الله بوده و به مرور از یادم رفته بودن یهو برام شدیدا پررنگ شده.
میخوام اعتراف کنم که به این کار معتاد شدم. و میتونم به این هم اعتراف کنم که خود شخصیت متکثرم، همراه با دغدغه های واگرا و غیر قابل جمع شدنم هم از عوامل موثر در دامن زدن به این اعتیاد بوده. تصورِ گشتن در بیشمار دانشگاه ها با تعداد قابل توجهی از رشته ها و پژوهش هایی که اغلب حتی به گوشم هم نخورده و یا هرگز تصور نمیکردم قابلیت تبدیل شدن به زمینه پژوهش آکادمیک داشته باشن لذت وصف نشدنی ای رو در من به وجود میاره. گشتن توی لیست کلاس هاشون، دیدن عناوین جذابشون، برنامه درسی های جذاب تر، استادها و پروژه هاشون و تلاش برای جا کردن و ربط دادن خودم به یک یا چند تا از این ده ها موضوع و زمینه. این ربط دادن ها و جا کردن ها من رو هر بار مجبور به زیر و رو کردن گذشته ام، خاطراتم، توانایی ها و یا حتی ناتوانی ها، موفقیت ها و یا شکست ها، علاقه ها، انگیزه ها و خرده زندگی های روزمره ای کرده که یا در حال محو شدن بودن، یا جایی در ذهنم در حال بایگانی شدن و یا اتفاقا کاملا دم دستی بوده و هستن اما ارزشی بیش از یک تجربه برام نداشتن. اینکه خیلی جدی باید مثلا بتونی 4 سال مهندسی خوندن رو در مجموعه ای از توانایی های موثر در زندگی شخصی و آکادمیک خلاصه کنی، و یا از کنار جسارتت و هیجانت برای جهادی رفتن در ورزقان و یا رفتن به ناصر خسرو برای درس دادن راحت عبور نکنی، و یا حس نکنی وقت هایی که در انجمن و کتابخونه دانشجویی گذروندی پِرت بوده یا دیالوگ هایی که با دوستانت داری، و به نظر خودت چیزی به زندگیت اضافه کردن، به هیچ دردی نمیخوره. در این مورد آخر حتی چیز جالبتری که کشف کردم، نمره ای در بخش ریاضی امتحان GRE بود که به واسطه ی بودن در دایره دوستان مهندسی نه تنها به چشمم نیومده بود که حتی به نظر کم هم میومد، اما با خوندن تجربیات دیگران در رشته های انسانی و علوم اجتماعی فهمیدم نه تنها نکته ی مثبتی در سوابق تحصیلیم محسوب میشه که من رو متمایز از بقیه میکنه چون نشون میده من ذهنِ منطقی ای دارم! خودشناسی از این تر و تمیز تر؟ (و البته پر اظراب تر، پر فشار تر، پر شرحه شرحه کننده تر، و از زندگی اندازنده تر؟ )
به نظرم از مهم ترین تفاوت های تحصیلات تکمیلی در بلاد کفر و ایران همین مساله واکاوای گذشته، حال، آینده، درونیات، و تفکرات، "علاوه بر" سوابق کاری تحصیلی هست که باعث میشه در هر مرحله از زندگیت (اگر بخوای زندگی آکادمیک رو ادامه بدی) خودت رو محک بزنی و خیلی جدی روی تمام جوانب مرحله بعد وقت بذاری و مجبور باشی که تمام یافته هات رو به کلمه ها، عبارت ها، و جمله های برای بهتر "معرفی کردن" خودت تبدیل کنی. و در نهایت چه پذیرش بگیری چه نگیری، نتیجه ای که به دست میاد، به خصوص اگر آدمی هستی که توی خط مستقیم حرکت نمیکنی و تمایل عجیبی برای خلاف جهت حرکت کردن داری، قطعا و یقینا تو رو یه مرحله در زندگی جلو میبره.