زنجبیل
ریسمان چراغهای رنگی را روشن کردهام. دو تا شمع آتش زدم. بخار از روی چای دارچین و زنجبیل و پر لیموی داغ بلند میشود. خانه تاریک است. صداها خاموش. بیرون سفید است. تکه تکه. پنجرهها از گرما و سرمای مدوام ترق و تروق میکنند. پاهایم زیر پتو گرم میشود. با محمد حرف زدهام. آرام شدهام. صدای تیک تاک ساعت میآید. میروم سراغ استوریهایم. نگاه میندازم به ۱۰-۲۰ نفر اولی که بالای لیست هستند. بعد یادم میفتد به سریالی که دیروز دیده بودم. که میگفت آدمهای بالای لیست بینندگان استوری کسانس هستند که مدام صفحهات را چک میکنند. بعد فکر میکنم که آیا یعنی کدام یکی از اینها مدام حواسش به من است؟ بعد ناگهان دلم میخواست یکیشان میآمد ناشناس پیام میداد که هی فلانی! تمام فکر و ذهن من تویی! بعد فکر میکنم که کاش استاکر داشتم. استاکر بی آزار. بعد از خودم چندشم میشود. بعد حس خواستنی بودن میکنم. گوشی را پرت میکنم سمتی و بوی دارچیشن و هل و زنجبیل و لیمو را میکشم داحل.