نزدیک به یک ماه شده که با استفاده از ابزار Duolingoبرای گوشی های هوشمند، شروع به یاد گرفتن زبان اسپانیایی کردم. خیلی همینجوری شروع کردم و کم کم بهم مزه کرد. واقعیت اینه که کار با نرم افزار خیلی ساده و حتی مفرح هست. روزی حداکثر یک ربع تا بیست دقیقه ازم زمان میبره و برای پشتکارم ولو در حد یادگیری چند کلمه امتیاز میگیرم، و هر روز با پیام هایی که برام میفرسته تلاش میکنه تا بهم انگیزه بده و باید صادقانه بگم که تا امروز همه ی ادا و اطوارهاش کارساز افتادن. سیستم آموزشیش اما با تجربه های من از سیستم های خشکِ کانون زبان انگلیسی یا کلاس های عربی در مدرسه در تضاد کامل، به شدت غریب و جدید و البته دوست داشتنیه. با وجود قواعدِ به ظاهر پیچیده ای که زبون اسپانیایی داره و استثناهای فراوونش، اساس رو بر تکرار و شنیدن گذاشته و از من انتظار حفظ و صرف ده ها افعال جدید یا نحو کردن جملات رو نداره. هفته ی اول که تازه شروع کرده بودم و هنوز چندان چیزی بارم نبودم این قضیه برام خیلی عادی و هیجان انگیز بود، اما اواخر هفته دوم کم کم اعصابم خورد شد و شروع کردم به جستجو در اینترنت، که مثلا صرف فلان فعل چی میشه یا صفات مالکیت با توجه به جنسیت و تعداد چطور تغییر میکنه. جستجوهام نتیجه دادن و قاعدتا همه ی اون چیزی که احتمالا با نرم افزار یک هفته ای زمان میبرد تا یاد بگیرم رو با صرف زمان بیشتر اما در یک روز بلد شدم. فردا و پس فردا هم اینکار رو تکرار کردم و حتی به ذهنم رسید که چند کلمه ای هم خودم جستجو کنم و در کنار دولینگو بخونم. قصد کردم دفترچه هم بردارم و چیزایی که بلد نیستم رو توش بنویسم و هفته سوم حتی دنبال امتحانات و مدارک زبان اسپانیایی گشتم. چند روزی بعد از این گشتن ها و برنامه ریزی های گنده گنده وقتی به روال روزهای قبل نرم افزار رو باز کردم تا تمرینِ چند دقیقه ایم رو انجام بدم، بر خلاف چند روز گذشته دیگه احساس لذت بردن و تفریح نداشتم. گرچه قصد نداشتم تا اون روز بیش از یک ربع وقت بذارم اما انگار دورنمای جدید و درشتی که چند روز پیش برای خودم ساخته بودم لذت کاری که انجام میدادم رو ازم گرفته بود. مثلا هر کلمه جدیدی که می اومد به این فکر میکردم که کاش دفترچه ی مذکور دم دست بود، یا هر فعلی که بلد نبودم رو سعی میکردم به حافظه ام بسپرم که بعدا صرف کردنش رو در اینترنت جستجو کنم. ته همه اینها هم یک تکلیف جدید در ناخودآگاهم به حجم کارهام اضافه شده بود که بگردم دنبال کلاس اسپانیایی جدی تا شاید مدرک هایی که پیدا کرده بودم رو بتونم بگیرم. دو سه روزی این فکرها اذیتم میکرد و پایبندی به اون بازه ی یک ربعه سخت تر و سخت تر میشد. اما اتفاق مهم و تاثیرگزاری که اون میون افتاد، کارهای دیگه ای بود که در اون چند روز به ذهنم رسیده بود انجام بدم و همگی هم نیاز به تمرین روزانه داشتن. مثل خوندن 25 کلمه GRE در هر روز به نیت ارتقا سطح خوندن و نوشتنم که نزدیک به یک ساعت وقتم رو میگرفت و کم کم به همین خاطر از برنامه ام به کل حذف شد. این اتفاق توجهم رو بیشتر به این پدیده ی به نسبت کم سابقه در زندگیم (جز برای امتحانات که مجبور هستم) جلب کرد که من نزدیک به 20 روز بود که "بی وقفه" و روزی حداقل یک ربع در وقت های اضافیم اسپانیایی میخوندم. چرایی این ماجرا برام جالب اما آشنا بود. اونچه که باعث میشد من هر روز این وقت رو برای دولینگو بذارم و حتی کمی تفریح در حین یادگیری داشته باشم شاید همین مساله بود که از اول برای رسیدن به یک هدف بزرگ شروعش نکرده بودم. برای یک امتحان یا گرفتن مدرک حاضر نمیشدم و اتفاقا این موضوع که از پیدا کردنِ صرف افعال یا یادداشت برداری کلمه ها دست کشیده بودم باعث شده بود اون یک ربع مثل یک وظیفه ی دشوار و نشدنی روی دوشم سنگینی نکنه. تجربه ی چنین چیزی برام خیلی مثبت بود. به مرور حس میکردم هر روز در کنارِ زبان خوندن، به نوعی تمرین مبارزه با ایده آل گرایی میکنم. ایده آلی برای رسیدن بهش وجود نداشت که لذتِ مسیرِ رو فداش کنم. فقط و فقط یک مسیر جلوی روم بود که در طولش میتونستم همراه با نرم افزار که به ازای یک ربع وقت گذاشتنم برام آهنگ پیروزی پخش میکرد، هر روز به خاطر موفقیت کوچکم شاد بشم و نگرانی از پایانی که اصلا وجود نداشت، نداشته باشم. البته میتونست پایان بزرگتری هم داشته باشه اما حداقل دغدغه ی من نبود. این حس استمرار در انجام کاری ولو کوچک و احساس پیروزی که همراهش هست و عدم ترس از اشتباه و ندونسته ها و شکست ها همون چیزی بوده و هست که من سالهاست برای انجام کارهام ، رسیدن به هدف هام و یا فقط تجربه ی کارهای جدید و به ظاهر بی اهمیت بهش نیاز داشتم و دارم. با تمام وجودم امیدوارم اسپانیایی هم مثل خیلی از کارهای دیگه، در نهایت فدای ایده آل گراییم نشه و به مرور از زندگیم حذف نشه. یا حداقل اگر حذف شد به این خاطر نباشه.
پی نوشت: جدول زیر دو نوع ایده آل گرایی مثبت و منفی رو با هم مقایسه کرده که من صد در صد موارد ستونِ منفی رو متاسفانه دارم و به خاطرش خیلی اذیت میشم و به خیلی از چیزهایی که میخوام یا نرسیدم یا اگر هم رسیدم نسبت بهشون احساس موفقیت نداشتم. امیدوارم این دست و پنجه نرم کردن های ریز بتونن آروم آروم کمکم کنن و رویکردم به کارها رو ترمیم کنن.