تعلیق

تعلیق

به خودم اومدم و دیدم که زندگیم شده پر از ذوق و هیجان و البته اضطراب و کمی هم ترس برای آینده ای پر از عدم قطعیت ها و ناشناخته ها و البته موفقیت ها و شکست ها. آینده ای که به جز یه تصویر تار چیزی ازش ندارم، اما میدونم دارم به سمتش حرکت میکنم و با هر قدمم، خودم و خودش بهش سر و شکل میدیم. این شد که اینجا شد "تعلیق." تعلیقی (انگلیسی: Suspense) که به قول ویکی پدیا جان: " به حس و کشش تنش‌آلود و پرهیجانِ برآمده از موقعیتی غیرقابل‌پیش‌بینی و مرموز گفته می‌شود."

عضویت در خبرنامه معرفی کتاب
کتابخونه

خونده‌های اخیر

The Bell Jar
really liked it
I finished this book more than two weeks ago, and I was too glad I am done with it that totally forgot to write a review, though it has been haunting me since. A semi-autobiographical novel about depression and suicide (and suicidal thou...
بیروت ۷۵
liked it
tagged: soon-to-be-read
همسایه ها
it was amazing
tagged: ادبیات-زندان

goodreads.com

کتابهای رو طاقچه، زیر تخت، توی کیف، توی دست، و به تازگی توی گوش و توی کیندل

Electric Arches
tagged: currently-reading
The Art of the Novel
tagged: currently-reading
آخرین انار دنیا
tagged: ادبیات-جنگ-و-ضد-جنگ and currently-reading
فاوست
tagged: currently-reading

goodreads.com
شبکه اجتماعی جات
بایگانی

#کلیشه_برعکس

سه شنبه, ۱۴ شهریور ۱۳۹۶، ۰۲:۴۱ ب.ظ

حقیقت اینه که اگر بخواین به عنوان یک زن ،به طور خاص در ایران، زندگی به نسبت موفق و مطلوبی خارج از خونه تون داشته باشید (در معمولی ترین حد ممکن)، به مرور یاد میگیرید که چه طور بسیاری از "کلیشه" های جنسیتی رو درونی سازی کنید و به روتون نیارید. از کنارشون آروم بگذرید، با خنده جمع و جورشون کنید یا کلا مرواده تون با فرد یا افرادی که اون حرف یا رفتار جنسیتی رو زدن و داشتن کم یا حتی حذف کنید تا بلکه آرامش ذهنی داشته باشید (که خبر غم انگیز اینه که متاسفانه تعداد بالایی از خود "خانوم" ها هم به خاطر باورها و اعتقادات سنگین و سفت و سختشون به کلیشه های جنسی در همین دسته "حذف شدنی ها" قرار میگیرن)؛ چرا که در غیر این صورت تمام انرژی تون به جای تمرکز بر روی راه و هدفی که دارید، صرف جنگیدن با کلیشه ها و تبعیض ها و غلبه بر خشم و ناراحتی ناشی از اونها میشه و به مرور شما رو به فردی عصبی، منزوی و نا امید تبدیل میکنه.البته میزان توانایی هر زن برای عبورِ آروم از کنار همه اینها به نسبت محیط اطرافش، اطرافیانش، شغلش، خانواده اش و حتی هدف حرفه ایش در زندگی و غیره میتونه کم و زیاد بشه. اما اونچه که نباید فراموش کرد اینه که اینها همه هرگز به این معنی نیست که این کلیشه ها "تاثیرشون" رو بر روی زندگیمون هم از دست میدن. ابدا. اتفاقا خیلی وقت ها کلیشه ها به قدری در فرایند درونی سازی برامون عادی میشن که به صورت ناخودآگاه در پیش فرض تمام کارهایی که میکنیم قرار میگیرن و زندگی روزمره مون رو دچار اختلال میکنن. احتمالا براتون پیش اومده که یه وقت ها صبح از خواب بیدار بشین و حس کنید دیشب تو خواب کوه کندین. کوه نکندین اما احتمالا خوابی دیدین که ازش چیزی به یاد ندارید اما تمام روح و روانتون رو تا خود صبح پنجول کشیده و لهتون کرده. روزها طول میکشه تا کمبود خوابتون رو جبران کنید و ساعت ها وقت و قهوه لازم هست تا به روال عادی زندگیتون برگردین (البته اگر گزینه خوابیدن مجدد رو انتخاب نکنید). واقعیت اینه که روزهای زیادی در زندگیم به خصوص دوران دانشجوییم پیش می اومد که بدون اینکه کار خاصی بکنم برگردم خونه و احساس کنم "کوه کندم." احساس خستگی ذهنی و نه حتی جسمی تمام وجودم رو پر کرده بود و تنها کاری که ازم بر می اومد لم دادن جلوی تلویزیون بود و دیدن سریال های بعضا بی کیفیت که ذهنم رو حتی اندکی هم درگیر نکنه. خیلی وقت ها ایده ای نداشتم که چرا؟ چرا اینقدر خسته ام؟ من که امروز فقط با بچه ها و آدم های مختلف گپ و گفت داشتم و کار ویژه ای نکردم. دیروز که#کلیشه_برعکس توی توییتر ترند شده بود، دونه دونه توییت ها رو میخوندم و مثل اینکه یه تیکه از خواب هام یادم بیاد، تمام درگیری های "به ظاهر سطحی" توی زندگی روزانه "به ظاهر عادی ام" از جلوی چشم هام رد میشد و ترکیبی از خشم، ناراحتی و خنده بود که در من غلیان میکرد. از صبحی که نگهبان دم در ورودی دانشگاه من رو راه داد و دوستم که مقنعه اش کمی عقب بود رو نگه داشت و اون هر چه التماس کرد که کلاسش داره شروع میشه و غیبت میخوره، بهش محل نداد. از ناراحتیم که دلم میخواست همون جا مقنعه ام رو از سرم بِکنم و تف کنم تو روی نگهبان بی شرف. از شبی که توی تاریکی توی امیرآباد پشت ایستگاه اتوبوس پسری دوید به سمتم، و من از ترس چنان پریدم وسط خیابون که دستم محکم خورد به تابلوی ورود ممنوع و تا یک ربع بعد به جای اینکه به درد دستم توجه کنم، صدای خنده ی پر از لذتِ اون مردک تو گوشم زنگ میزد. از ظهری که توی تاکسی پسری 14-15 ساله شروع کرد به دست زدن بهم و من انگار آب یخ روم ریخته باشن حتی به زور صدام در اومد که آقا تو رو خدا نگه دار و بعد پسرک دنبالم راه افتاد و من با بدبختی خودم رو به فروشگاهی رسوندم که ولم کنه. فروشگاهی که روبروش پوستر زده بود "خواهرم حجابت را " و من با تمام وجودم دلم میخواست "حجابم" رو، حجاب یک "محجبه" رو در بیارم و پرت کنم تو صورتِ نویسنده. از روزهایی که اضطراب اعلام نمره ها رو داشتیم و پسرهایی که تو رومون میخندیدن و میگفتن دکتر فلانی که به دخترا نمره میده، نگران چی هستین؟ و اتفاقا دکتر فلانی به دخترا نمره نمیداد ولی عوضش پسرا با TA اش که پسر بود رفیق میشدن و نمره میگرفتن یا سوال ها رو گیر می آوردن. از روزی که پسری تو چشمام نگاه کرد و گفت فلان دختر که تاپ مارک شده به نظرش باهوش نیست و خر میزنه اما فلان پسر که نمره دوم شده "واقعا" باهوشه و برام از تفاوت مغز دخترها و پسرها گفت. روزی که خبر ازدواج و پذیرشم رو همزمان به بعضی دوستام دادم و دخترها به جای تبریک موفقیت تحصیلیم براشون مهم بود که یه پسری که دکتر هست رو تور کردم و دیگه چه غم از پول دارم آخه؟ شدم خانوم دکتر. بالاتر از این؟ و عوض کردن بحث برای اینکه دختری که معدلش 18 هست جلوم حسرت ازدواج نخوره و احساس نکنه وای چقدر بدبخته. از تلویزیون که تا روشنش میکردی خانومی بود که آشپزخونه رو با مایع ظرفشویی ایکس برق انداخته بود و با یه بشکن همه غذاهای خانواده رو روی میز حاضر میکرد و پدر و بچه ها خندون از بازی برمیگشتن که بخورن. از خبری که خانواده مقتولِ زن باید نصف دیه قاتل مرد رو بدن و فلانی از مهریه اش گذشته که شوهر دیوونه اش حاضر شه طلاقش بده یا دختری که تمام عمر پدر و مادرش رو تر و خشک کرد نصف برادری که اصلا نبوده ارث برده. از دخترهایی که با تعجب ازم میپرسیدن آیا خانواده ام با تنهایی خارج رفتنم اوکی هستن یا نه؟ و یا دخترهایی که برای اردوی دانشجویی تو پارک جمشیدیه هنوز باید از پدرشون اجازه میگرفتن. از اینکه تو فیلم دختری رو مسخره کنن که عصبانی بودنش به خاطر pms هست و تمام سالن بترکه از خنده و توی سریال های مهران مدیری نشون بده که دخترا خنگ یا دودوزه باز و در هر دو حالت دنبال شوهر هستن. از جوک های علیه شعور دخترها و یا قیافه و هیکلشون و تلاش های مذبوحانه ی من و خیلی های دیگه برای اثبات غلط بودنشون. که ما هم بلدیم "خفن" باشیم تو رشته ها و کارهایی که پسرها سال هاست فکر میکنن در تصرف اونهاست. از خندیدن به مزاحِ مثلا بامزه ی پسرها که ای وای مگه تو فنی و به خصوص مکانیک "دخترم" پیدا میشه؟ ما که هر چی دیدم سیبیل بود و ابرو و همزمان تمایل ما برای خفه کردنِ این پسرهای به ظاهر روشنفکر و تحصیلکرده که دخترهای هنری رو "دختر" میدونستن، اونم نه چون "انسان های موفق و خلاقی بودن،" چون پسر پسند جینگول مستون میپوشیدن و میگشتن. 
تا صبح از این کلیشه های هرروزه بنویسم باز هم نمیتونم میزان فشار نامحسوسی که هر روز یک دختر تحمل میکنه و بهش عادت کرده رو منتقل کنم. فقط برید و #کلیشه_برعکس در توییتر رو بخونید و بفهمید که یک دختر حتی اگر در روز هیچ کاری هم نکنه به صورت پیوسته و ناخودآگاه در یک جنگ دائمی علیه رفتارها و حرف های جنسیتی هست و بحث هایی مثل حجاب یا استادیوم رفتن تازه گل درشت هایی هستن که به چشم میان و در برابر باقی کلیشه ها حتی خودمون هم خیلی وقت ها فقط جا خالی میدیم. فقط برای اینکه بتونیم زندگی کنیم. که بتونیم هر روز رو پامون واستیم.

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۶/۰۶/۱۴
راحله عباسی نژاد

نظرات  (۲)

دقیقا! البته الان خوندن پستت حالم رو بد کرد. ولی دقیقا منم موقع خوندن کلیشه برعکس‌ها به یه سریاش میرسیدم که خودمم ازش آگاه نبودم و خیلی دردناک بود که بعضیاش اینقدر درونی شده حتی برای خودمون.
یه سوال دارم...خودتونم برای ازدواج و پذیرش به یک اندازه خوشحال بودین؟

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی