در راه بازگشت به خانه، مثل همیشه داشتم کارها و حرف هایی که در آن روز انجام داده بودم و گفته بودم را با خودم مرور می کردم که ناگهان متوجه شدم جلوی فلانی کاری را کردم که می تواند بعدا با تعریف کردن آن پیش دیگران من را مسخره کند. یادم نیست چه کاری بود یا حتی چه حرفی بود. هر چه بود دلم نمیخواست برود و جایی برای کسی در غیبت هایش تعریف کند که :" ببین راحله رو که میشناسی؟ اون روز داشت فلان کار رو میکرد، یا داشت فلان حرف رو میزد!!" بعد حسِ بعد از به یاد آوردن آن اتفاق و فکر پس از آن را به خوبی به یاد دارم. این که ناگهان یادم افتاد که فلانیِ مذکور فرد مومن و معتقدی است و اگر همان قدر که در ظاهر نشان می دهد ، در باطن هم انسان با اخلاق و خدا ترسی باشد ، هرگز غیبت نمی کند ، چه برسد به این که موضوع من را هم در غیبت هایش پیش این و آن مطرح کند. فلانی چادری بود و نماز و روزه را به موقع به جا می آورد و یکی دو چشمه هم مسلمان بازی در آورده بود . مثل اینکه تقلب نمی کرد چون این کار را بی اخلاقی و گناه می دانست. واقعیت این است که ابدا نمی دانم بعدها برای کسی گفت یا نه ؟ حتی نمی دانستم که این میزان اعتماد من به ایمان و مسلمانی او درست بود یا نه ؛ اما حقیقت این است که بعد از آن آرام گرفتم و مطمئن بودم اگر به جای فلانی ، ایکس و ایگرگ و زِد که حتی از نزدیکترین دوستانم هم هستند، بودند ، این چنین اطمینان قلبی پیدا نمی کردم . چرا که ایکس اساسا غیبت را اشکال نمیداند، ایگرک اصلا بچه ی مذهبی نیست و حس اینکه مثلا غیبت برایش گناه می آورد، ندارد و شاید فقط به خاطر بی اخلاق بودن آن حرفی نزند و زِد نیز. و جالب تر اینکه من از همان فلانیِ مومن چندان خوشم نمی آمد ،اما به شکلی غیر عادی در ناخودآگاهم مطمئن بودم که اهل غیبت نیست.
بعد از آن بود که به صرافت افتادم تا ببینم آیا آدم های اطرافم چنین حسی به دارند یا نه ؟ قضیه بسیار مفصل تر از غیبت بود. من دوست داشتم بدانم که آیا آدم ها حس می کنند که من فردی امین هستم و در نتیجه رازهایشان را به من می گویند؟ آیا حاضرند پولی گزاف را نزد من به امانت بگذارند ؟ آیا من را فردی راستگو می دانند؟ آیا زمانی که می خواهند از حقیقت موضوعی مطلع شوند، با پرسش از من خیالشان راحت می شود یا حرف های من را با نوعی غرض ورزی شخصی همراه می دانند؟ آیا من را فردی مسئول می بینند ؟ آیا از اینکه من در کارشان اهمال کنم بیم دارند ؟ آیا ممکن است فکر کنند که من اهل خاله زنک بازی و دودوزه بازی و دو به هم زنی هستم ؟ آیا فکر می کنند که مثلا اگر شوهرشان را با من تنها بگذارند ، شاید من در صدد تیک زدن با آنها بر می آیم ؟ ( این را به عینه درباره ی یکی از دوستان دیده ام ) آیا مثلا حس می کنند من ممکن است از حسودی کاری کنم که آنها متضرر بشوند؟ و بسیار بسیار مسائلی از این دست .
این دغدغه در ذهنم هر روز پررنگ تر می شد و تمام کارهایم را تحت الشعاع قرار می داد. تغییراتم در حدی نبود که اطرافیانم متوجه آن بشوند ولی خودم می فهمیدم. البته بیشتر از آن که در خودم به دنبال تغییر باشم ، به این فکر می کردم که مثلا چه می شود که ایکس را فردی می بینند که نباید هر حرفی را پیش او زد؟ یا چرا ایگرگ را فردی می بینند که نمی توان با آسودگی خاطر بخشی از پروژه را به او بسپارند ؟ یا چرا و چرا و چرا ؟ و پاسخ این پرسش ها به من کمک می کرد تا بیشتر به آن چه که میخواستم نزدیک بشوم. چرا که هر پاسخ به من نشان میداد چه کارهایی را نباید بکنم .
این دغدغه ادامه داشت تا مساله بلیط فروشی کنسرت چارتار. از روز اول تبلیغات دوستان اس ام اسی یا تلفنی به من می سپردند که برایشان بلیط جور کنم . و راستش را بخواهید کاری نداشت. ولی به همه جواب منفی دادم . شب قبل از کنسرت دوست یازده ساله ام که الطافش به من گوش فلک را پر کرده، به من زنگ زد و گفت که فقط دو بلیط می خواهد . گفتم نه . فردا صبح دو تا از دوستانم سر کلاس درباره ی چند و چون بلیط فروشی پرسیدند و من با تاکید خاصی گفتم که قطعا به آنها بلیط می رسد و نیازی به پا در میانی من نیست و بیایند در صف بایستند. همه ی دوستانم که با هم ربطی داشتند می دانستند که راحله برای هیچ یک از دوستانش بلیط جور نکرده و از آنجایی که خیلی ها تصور می کردند من مسئول برنامه هستم، فکر می کردند در کل سیستم بلیط فروشی همان طور که من دست رد به سینه ی همه زدم ، بقیه هم پارتی بازی نمی کنند. همین باعث شد تا دوستانم بدون نگرانی و ناراحتی از من و با اعتمادی که به من کرده بودند بروند داخل صف. ساعت 9 بود که فهمیدم پارتی بازی بیش از تصور من در حال صورت گرفتن است و من اعتراض تندی کردم که بعضی از دوستانی که پشت در بودند شنیدند. بلیط فروشی مکانیک شروع شد و از آن جایی که نصف بلیط های سانس دوم قبلا فروش رفته بود (خارج از صف) ، تعداد کمی برای فروش آن روز موجود بود. دو دوستی که صبح به آنها اطمینان داده بودم، نفرات چهارم صف بودند. آمدند داخل و من با سری افکنده گفتم که بلیط تمام شده و آنها از من دلیل منطقی می خواستند که چه طور امکان دارد که هیچ بلیطی از آن صد تا به نفر چهارم در صف نرسد ؟ و پاسخ بسیار روشن بود. صد تایی وجود نداشت. دوست 11 ساله ام هم چنین وضعی داشت و با وجود آن که دو بار در دو صف مکانیک و پایین ایستاده بود ، بهش بلیط نرسیده بود و مدعی بود جلوی چشمانش آدم ها از طریق دوستانشان 10 تا 15 بلیط خارج از صف می گرفتند و حتی خودش هم آخر سر به همین طریق بلیط گیر آورده. پارتی بازی ها عیان بود و آدم خاصی هم مقصر نبود. فقط هر کس حس می کرد این کار اشتباه نیست ، مرتکب آن می شد. و من کسی بودم که تمام آن شب داشتم از همه دوستانم عذرخواهی می کردم که چرا برای آنها پارتی بازی نکردم .
اما نکته ی بسیار دوست داشتنی قضیه این بود که دوستانم همه در حرف هایشان به طور ضمنی اشاره می کردند که از من مطمئن هستند و می دانند که مرتکب چنین کاری نمی شوم. فردایش هم دوستی که از اعتراض 9 صبح من مطلع بود، آمد و گفت که کسانی به پارتی بازی ها معترض اند و او فکر می کند که من تنها کسی هستم که از داخل سیستم می توانم به او کمک کنم، چون می داند من این کاره نیستم.
من از اتفاقات صورت گرفته بسیار عصبانی بودم . و ناراحت بودم که به دوستانم بلیط نرسیده. ولی هرگز نمی توانم منکر این قضیه بشوم که چقدر از این موضوع خوشحال بودم که جمع زیادی از اطرافیانم می دانستند که اگر من مسئول کاری باشم ، برایم دوست و غریبه فرقی نمی کند و کار جفتشان را مانند هم راه خواهم انداخت و این مساله نه فقط در یک بلیط فروشی ساده که بعد ها در کارهای بزرگتر و کلان تر نمود پیدا خواهد کرد.
این یکی از همان ده ها سوالی بود که بالاتر گفتم ؟ آیا دوستانم فکر می کنند اگر کاری را به عهده من بگذارند، حق و حقوشان را رعایت خواهم کرد ؟ بله
یا مثلا آیا فکر می کنند که می توانم دیگران را هم مجبور به رعایت این حق و حقوق بکنم ؟ خیر
من به مجموعه ی پرسش های بالا میگویم "اخلاق مسلمانی" . و به نظرم اگر کسی نماز و روزه بخواند و بگیرد و حجاب را رعایت کند و قرآن بخواند و چه و چه و چه ولی دیگران از او انتظار برآورده کردن اخلاق مسلمانی را نداشته باشند ( مثل اینکه فردی مذهبی، یکی از غیبت کنندگانِ اعظم کلاستان باشد یا آدم مسئولی نباشد یا دروغ بگوید یا ...)، یا حتی ادایش را هم در نیاورند، اصولا مسمان نیست. و حیف که خیلی ها نیستند . و یادمان نرود که پیامبر اول امین بود و بعد مسلمان شد.
پیوست شماره 1 . تاریخ 6 خرداد 1393
از صفحه شخصی مهندس خدایاری در فیس بوک:
"پیامبر گوش"
آن روزها در آن سرزمین سخنوری و فصاحت، بیان بزرگترین هنر مردان بهشمار میرفت. نکوهشگران لب به استهزاء گشودند که این چه پیامآوری است که سخنوری و فصاحت نمیداند و فقط گوش میدهد، و او را به طعنه ” گوش“ نام نهادند.
سروش وحی پیام آورد که به این افراد بگو خیر شما در گوش بودن پیامبر است. او را که به خدا ایمان آورده است و به مؤمنین اطمینان دارد، چه نیازی به درازگویی است. این پیامبر شنوا برای کسانی که او را باور کردهاند، رحمت فراگیر و لطف مطلق است.
گویی پیامآور علم، گفتگو و دانایی برای ابلاغ پیام خویش، که همه از جنس کلام بود، نیازی به زبان نداشت. او رفتار، کردار، و همه وجود خود را ترجمان پیام خویش قرار داده بود، و بارها از کسانی که ادعای همراهی و یاری او را داشتند خواسته بود که مردم را با وسیلهای غیر از زبان به راه او بخوانند.