تعلیق

تعلیق

به خودم اومدم و دیدم که زندگیم شده پر از ذوق و هیجان و البته اضطراب و کمی هم ترس برای آینده ای پر از عدم قطعیت ها و ناشناخته ها و البته موفقیت ها و شکست ها. آینده ای که به جز یه تصویر تار چیزی ازش ندارم، اما میدونم دارم به سمتش حرکت میکنم و با هر قدمم، خودم و خودش بهش سر و شکل میدیم. این شد که اینجا شد "تعلیق." تعلیقی (انگلیسی: Suspense) که به قول ویکی پدیا جان: " به حس و کشش تنش‌آلود و پرهیجانِ برآمده از موقعیتی غیرقابل‌پیش‌بینی و مرموز گفته می‌شود."

عضویت در خبرنامه معرفی کتاب
کتابخونه

خونده‌های اخیر

The Bell Jar
really liked it
I finished this book more than two weeks ago, and I was too glad I am done with it that totally forgot to write a review, though it has been haunting me since. A semi-autobiographical novel about depression and suicide (and suicidal thou...
بیروت ۷۵
liked it
tagged: soon-to-be-read
همسایه ها
it was amazing
tagged: ادبیات-زندان

goodreads.com

کتابهای رو طاقچه، زیر تخت، توی کیف، توی دست، و به تازگی توی گوش و توی کیندل

Electric Arches
tagged: currently-reading
The Art of the Novel
tagged: currently-reading
آخرین انار دنیا
tagged: ادبیات-جنگ-و-ضد-جنگ and currently-reading
فاوست
tagged: currently-reading

goodreads.com
شبکه اجتماعی جات
بایگانی

۲ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

نویسنده: راحله عباسی نژاد - پنجشنبه ۳۱ تیر ۱۳٩۵

تو که عجله داری، عکس رو هم که فقط برای فرم سفارت لازم داری. یه دونه از این فوری الکی ها بگیر و خلاص. فوقش کیفیت کاغذش و چاپش خوب نمیشه. گفتم اگر شانسِ من هست که همین عکسِ فوری از همه عکس های دیگه ام بهتر میشه. خندید. خندیدم. عکاس دوربینش رو چرخوند سمت من. گفت راضی هستین ؟ خوب شد ؟ همین رو چاپ کنم ؟ راضی نبودم ولی عجله داشتم. گفتم چاپ کن. نیم ساعت بعد عکس رو گرفت و آورد داد بهم. با ذوق نگاهش کردم و جیغ زدم چقدرررررررررر خوب شده. یکی از عکس ها رو گرفتم سمتش و گفتم بیا این مال تو. بذار تو کیفت. گفت باشه حالا بعدا میگیرم ازت. خندیدم گفتم خوشت نیومده از عکس وگرنه قبل از اینکه بگم خودت یه دونه بر میداشتی. خندید. دم آسانسور باز دوباره عکس رو از توی پاکت در آوردم و با ذوق گفتم چقدر خوب شده. خیلی دوستش دارم. دیدی گفتم همین عکس فوری میشه بهترین عکسم؟ دیدم بازم ذوق نکرد. فقط یه لبخند ملیح. گفتم چیه ؟ چرا دوستش نداری؟ با انگشت زد روی سه تا جوشی که روی صورتم بود و گفت : آخه این تو نیستی. راحله همین جوریش خوشگله. با سه تا جوش نه با روتوش. 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۵ ، ۲۳:۱۷
راحله عباسی نژاد

نویسنده: راحله عباسی نژاد - یکشنبه ٢٧ تیر ۱۳٩۵

در کمتر از 45 دقیقه کودتا شد. در عرض 5 ساعت شکست خورد. 100 نفر شاید هم بیشتر در همین 5 ساعت کشته شدند. و من. من فقط ریجکت شدم. چیزی پیش پا افتاده تر از این هم در میان این هم بلبشو وجود دارد؟ ریجکت شدن. در حد فاصل مسجد کبود و دریاچه اتفاق افتاد. زمانی بین احیا دوم و سوم. شاید رمضان 95. ریجکت شدن را نمیگویم. توکل. توکل به خدا کردم. سر نماز یا شاید هم به هنگامِ قرآن سر گرفتن. گمانم حتی سمتِ افطار آخر در خانه ی نسترن هم میرود. آرامش داشتم ؟ داشتم. غمگین بودم ؟ بودم . گریه ؟ کردم. داد و فریاد؟ کمی. شاید. خندیدی؟ بلی. خندیدم. لبخند زدم . در آخرین مرحله از ریجکت شدن لبخند زدم. ته دلم قرار گرفت و من آرام شدم. 

توکل اتفاق عجیبی است. پذیرفتنِ رخدادی ناخوشایند با لبخند و سری بالا با ابزاری به اسم توکل غریب ترین رفتاری است که از بشر میتواند سر بزند. درگیر حرف زدن نیستم. از "توکل بر خدا" های پوچ و بدون عمق حرف نمیزنم. از ایمان به بهترین را خواستن توسط خدا میگویم. از حکمت. از قسمت حتی. از اطمینان به حساب کتابی میگویم که کسی دیگر انجام میدهد و تو تنها از جواب و نتیجه آن مطلع خواهی شد. از پذیرشِ هیچ شدنِ ناگهانی تلاش ها و دوندگی ها میگویم و نهایتا شکر کردن. 

من توکل کردم. خیلی ناگهانی و بسیار به موقع. شاید برای اولین بار بود که این چنین جدی و قاطعانه به خودم گفتم حتما خدا بهتر میدونه. توکل بر خدا. شب، بعد از ریجکتی، بعد از نماز قرآن باز کردم. خیلی با شک و خیلی با تردید. اومد : و من یتوکل علی الله فهو حسبه. بلند گفتم دوباره اقدام میکنم. شاید اینبار قسمت بشه و بگیرم. محکم گفتم ولی ته دلم لرزید. 

من اگر به خدا و به حکمتش ایمان دارم، دیگه چرا باید دوباره اقدام کنم ؟ اگر درست اینه که نشه، اگر قسمت اینه که جور نشه که برم ، چرا باید بجنگم باهاش؟ نمیدونم. این غریبترین قسمتِ توکل هست. اینکه تلاش کنی با حکمتی که یک بار مانعت شده بجنگی، چون شاید این بار حکمت حکم کنه که بشه. این همه نفهمی در برابر حکمت خدا ؟ این همه پیچیدگی توی مفهومی به اسم توکل؟ هم غریبه و هم عجیب. به هر حال که در کمتر از ده دقیقه مصاحبه کرد. در عرض یک دقیقه ریجکت. دلم شکست. چند تکه شد و من. من آرام گرفتم. آرام هستم. میگن بهش توکل و من تا به حال این همه با یک مفهوم سر و کله نزدم. 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۵ ، ۲۳:۰۴
راحله عباسی نژاد