تعلیق

تعلیق

به خودم اومدم و دیدم که زندگیم شده پر از ذوق و هیجان و البته اضطراب و کمی هم ترس برای آینده ای پر از عدم قطعیت ها و ناشناخته ها و البته موفقیت ها و شکست ها. آینده ای که به جز یه تصویر تار چیزی ازش ندارم، اما میدونم دارم به سمتش حرکت میکنم و با هر قدمم، خودم و خودش بهش سر و شکل میدیم. این شد که اینجا شد "تعلیق." تعلیقی (انگلیسی: Suspense) که به قول ویکی پدیا جان: " به حس و کشش تنش‌آلود و پرهیجانِ برآمده از موقعیتی غیرقابل‌پیش‌بینی و مرموز گفته می‌شود."

عضویت در خبرنامه معرفی کتاب
کتابخونه

خونده‌های اخیر

The Bell Jar
really liked it
I finished this book more than two weeks ago, and I was too glad I am done with it that totally forgot to write a review, though it has been haunting me since. A semi-autobiographical novel about depression and suicide (and suicidal thou...
بیروت ۷۵
liked it
tagged: soon-to-be-read
همسایه ها
it was amazing
tagged: ادبیات-زندان

goodreads.com

کتابهای رو طاقچه، زیر تخت، توی کیف، توی دست، و به تازگی توی گوش و توی کیندل

Electric Arches
tagged: currently-reading
The Art of the Novel
tagged: currently-reading
آخرین انار دنیا
tagged: ادبیات-جنگ-و-ضد-جنگ and currently-reading
فاوست
tagged: currently-reading

goodreads.com
شبکه اجتماعی جات
بایگانی

کودتا

يكشنبه, ۲۷ تیر ۱۳۹۵، ۱۱:۰۴ ب.ظ

نویسنده: راحله عباسی نژاد - یکشنبه ٢٧ تیر ۱۳٩۵

در کمتر از 45 دقیقه کودتا شد. در عرض 5 ساعت شکست خورد. 100 نفر شاید هم بیشتر در همین 5 ساعت کشته شدند. و من. من فقط ریجکت شدم. چیزی پیش پا افتاده تر از این هم در میان این هم بلبشو وجود دارد؟ ریجکت شدن. در حد فاصل مسجد کبود و دریاچه اتفاق افتاد. زمانی بین احیا دوم و سوم. شاید رمضان 95. ریجکت شدن را نمیگویم. توکل. توکل به خدا کردم. سر نماز یا شاید هم به هنگامِ قرآن سر گرفتن. گمانم حتی سمتِ افطار آخر در خانه ی نسترن هم میرود. آرامش داشتم ؟ داشتم. غمگین بودم ؟ بودم . گریه ؟ کردم. داد و فریاد؟ کمی. شاید. خندیدی؟ بلی. خندیدم. لبخند زدم . در آخرین مرحله از ریجکت شدن لبخند زدم. ته دلم قرار گرفت و من آرام شدم. 

توکل اتفاق عجیبی است. پذیرفتنِ رخدادی ناخوشایند با لبخند و سری بالا با ابزاری به اسم توکل غریب ترین رفتاری است که از بشر میتواند سر بزند. درگیر حرف زدن نیستم. از "توکل بر خدا" های پوچ و بدون عمق حرف نمیزنم. از ایمان به بهترین را خواستن توسط خدا میگویم. از حکمت. از قسمت حتی. از اطمینان به حساب کتابی میگویم که کسی دیگر انجام میدهد و تو تنها از جواب و نتیجه آن مطلع خواهی شد. از پذیرشِ هیچ شدنِ ناگهانی تلاش ها و دوندگی ها میگویم و نهایتا شکر کردن. 

من توکل کردم. خیلی ناگهانی و بسیار به موقع. شاید برای اولین بار بود که این چنین جدی و قاطعانه به خودم گفتم حتما خدا بهتر میدونه. توکل بر خدا. شب، بعد از ریجکتی، بعد از نماز قرآن باز کردم. خیلی با شک و خیلی با تردید. اومد : و من یتوکل علی الله فهو حسبه. بلند گفتم دوباره اقدام میکنم. شاید اینبار قسمت بشه و بگیرم. محکم گفتم ولی ته دلم لرزید. 

من اگر به خدا و به حکمتش ایمان دارم، دیگه چرا باید دوباره اقدام کنم ؟ اگر درست اینه که نشه، اگر قسمت اینه که جور نشه که برم ، چرا باید بجنگم باهاش؟ نمیدونم. این غریبترین قسمتِ توکل هست. اینکه تلاش کنی با حکمتی که یک بار مانعت شده بجنگی، چون شاید این بار حکمت حکم کنه که بشه. این همه نفهمی در برابر حکمت خدا ؟ این همه پیچیدگی توی مفهومی به اسم توکل؟ هم غریبه و هم عجیب. به هر حال که در کمتر از ده دقیقه مصاحبه کرد. در عرض یک دقیقه ریجکت. دلم شکست. چند تکه شد و من. من آرام گرفتم. آرام هستم. میگن بهش توکل و من تا به حال این همه با یک مفهوم سر و کله نزدم. 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی