تعلیق

تعلیق

به خودم اومدم و دیدم که زندگیم شده پر از ذوق و هیجان و البته اضطراب و کمی هم ترس برای آینده ای پر از عدم قطعیت ها و ناشناخته ها و البته موفقیت ها و شکست ها. آینده ای که به جز یه تصویر تار چیزی ازش ندارم، اما میدونم دارم به سمتش حرکت میکنم و با هر قدمم، خودم و خودش بهش سر و شکل میدیم. این شد که اینجا شد "تعلیق." تعلیقی (انگلیسی: Suspense) که به قول ویکی پدیا جان: " به حس و کشش تنش‌آلود و پرهیجانِ برآمده از موقعیتی غیرقابل‌پیش‌بینی و مرموز گفته می‌شود."

عضویت در خبرنامه معرفی کتاب
کتابخونه

خونده‌های اخیر

The Bell Jar
really liked it
I finished this book more than two weeks ago, and I was too glad I am done with it that totally forgot to write a review, though it has been haunting me since. A semi-autobiographical novel about depression and suicide (and suicidal thou...
بیروت ۷۵
liked it
tagged: soon-to-be-read
همسایه ها
it was amazing
tagged: ادبیات-زندان

goodreads.com

کتابهای رو طاقچه، زیر تخت، توی کیف، توی دست، و به تازگی توی گوش و توی کیندل

Electric Arches
tagged: currently-reading
The Art of the Novel
tagged: currently-reading
آخرین انار دنیا
tagged: ادبیات-جنگ-و-ضد-جنگ and currently-reading
فاوست
tagged: currently-reading

goodreads.com
شبکه اجتماعی جات
بایگانی

۳ مطلب در مرداد ۱۳۹۲ ثبت شده است

فکر می کنم ، شاید هم احساس می کنم : 

فیس بوک هم زمان دو تا نقش رو در جنبش ها و به طور خاص جنبش سبز بازی می کنه ، هم نقش موتوری داره هم ترمزی !

اولش که همه چیز درهم و شلوغ پلوغ بود و همه بسیار داغ کرده بودن ( خرداد 88 مثلا ) ، فیس بوک جایی بود برای به اشتراک گذاشتن احساسات و به نوعی آتیش ماجرا رو باد زدن !! به هم دلگرمی می دادیم که با هم هستیم و خواهیم بود . بعد ولی کم کم تقش ترمزیش رو شد . وقتی که کم کم هزینه ها بالا رفت ، ملت تازه به خودشون اومدن و دیدن بگیر ببند و حکم و دادگاه جدی است ، خودشون موندن و غلیان احساساتی که باید به نوعی بروزش می دادن وگرنه از هم می پاشیدن !! فیس بوک شدن مامن همه ، این دفعه دیگه آتیش رو باد نمی زد ، اتفاقا هر چی بیشتر شعله ی آدم ها زبونه می کشید ، بهش دهنه می زد و رامش می کرد !! آدم ها کم کم نیازی به اینکه برن تو خیابون و داد بزنن نداشتن ، با یه مراسم 16 آذر ارضا می شدن ! 

فیس بوک بود ، می شد که داد زد و از درونیات فرو خفته گفت !! 

خیلی فکر کردم که اگر فیس بوک نبود ، صدای ملت معترض انقدر راحت خفه نمی شد ، حداقل بیشتر طول می کشید !

مثلا همین قضایای رای اعتماد مجلس ، به نظرم اگر فیس بوک نبود که هی مسخره شون کنیم و از دستشون حرص بخوریم ، شاید ، به یک احتمال کوچک مردم پا می شدن می رفتن دم در مجلس !! مثل لر ها که از قضا این کار رو کردن !!! 

پی نوشت : این مطلب صد در صد در حال بسط دادنه ، دارم خیلی جدی بهش نگاه می کنم و شاید برم سمت اینکه به صورت پژوهش درش بیارم ! 

یه چیزی تو مایه های : فیس بوک جنبش را خفه کرد .

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۹۲ ، ۱۱:۵۹
راحله عباسی نژاد
یک قانون من در آوردی از دوران دبیرستان برام مونده به اسم قانون "سکانس بعد" .
برای توضیحش می تونم ارجاعتون بدم به اکثر فیلم های معمولا کمدی که مثلا یکی از بازیگرها باید برای پیشبرد کاراش و در واقع فیلم بره پیش یکی که خیلی ازش بدش میاد و به فرض دعوا هم باهاش کرده و عذرخواهی کنه ! اما شخصیت مذکور با قاطعیت و در بیشتر مواقع به همراه یک حرکتی مثل کوبیدن روی میز و در برابر عده ی قابل ملاحضه ای اعلام می کنه که " عمرا" این کار رو انجام نمیده ، ولی بلافاصه و در سکانس بعدی نشون داده میشه که نه تنها داره از اون فرد عذرخواهی می کنه که حتی کمی از حد هم گذرونده و مثلا به پای طرف افتاده !! 
خوب این اتفاق توی زندگی ما زیاد میفته ، البته معمولا قسمت اولش ، یعنی مثلا همین چند روز پیش من تو خانواده محکم گفتم که هرگز حاضر نیستم برای جی آر ای ازشون پول بگیرم ، ولی خوب تقریبا مطمئنم که سال دیگه دارم با خجالت زیاد یه قرون یه قرون ازشون دستی می گیرم !! :سوت
واقعیت اینه که تا چند وقت پیش همون طور که اصل قانون مال فیلم های کمدی هستش ، مواقعی از این قانون پیش دیگران یاد می کردم که منجر به خنده بشه و یه ذره با دوستان و آشنایان ، با هم به هم بخندیم . 
اما یه ذره که فکر کردم دیدم واقعا میشه به خیلی از رفتارها و اتفاقات آدما تعمیمش داد ، یعنی قضیه از جایی شروع شد که یکی از دوستانم که به شدت خودش رو فمنیست میدونه و خیلی ضد پسر نشون میده شکست عشقی خورد ، خیلی هم بد ! یعنی به قول خودش چون از پسرا بدش میاد ، فرد مذکور رو از هزار تا فیلتر رد کرده بوده و حالا که بهش خیانت شده ، دیگه عمرا نمیشه به هیچ مذکری اعتماد کرد !!
راستش اگر خیلی درباره ی عقاید فمنیستیش پیشم اگزجره نکرده بود ، خیلی راحت تر باهاش کنار می اومدم !! یا در واقع  اگر به زور نمی خواست بهم اثبات کنه که اصن طرف مهم نیست ، اصن پسرا ارزش فکر کردن ندارن ، الان من راحت تر بهش دلداری می دادم و خودش هم مجبور نبود با هر چی پسر هست رابطه اش رو قطع کنه !! 
حرفم اینه که سکانس بعد در واقع بر این اساس به وجود میاد که آدم ها در بعضی عقاید و رفتارها بیش از اندازه افراط می کنن ، که نباید بکنن !! چون وقتی واقعا سکانس بعد اتفاق بیفته باید منتظر باشیم که اطرافیان به جای کمک و هم دردی بهمون بخندن !! 
خودم مثلا همیشه درباره ی درس نخوندنم پیش این و اون اغراق کردم ، این قدر روش تاکید کردم و اینقدر هی گفتم حالیم نیست چیزی ، هر وقت که واقعا درس می خونم و مثلا سوال برام پیش میاد و میرم که از بچه ها بپرسم ، بچه ها یه لبخندی می زنن و میگن راحله بازم درس نخوندی ؟؟ بیا ببینم سوالت چیه !؟؟ بعد هم یه جورایی خیلی وقت نمیزارن و ... 
خلاصه که پشیمونم 
و دوست دارم یه روز بیاد که روم بشه به آدم ها در مواقع مذکور ، رک بگم که آقا جان اینجا داری زیاده روی می کنی ، حق با توئه ولی حواست باشه که شرایط بعدا تغییر می کنه و ممکنه مجبور شی هزاران میلومتر از موضعت عقب بکشی !!!! 
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۹۲ ، ۰۹:۳۸
راحله عباسی نژاد

به نظرم همه ی آدم ها یک "منیّیت" دارند که به فراخور شخصیتشان بین ٠ تا ١٠٠ می توان به آن امتیاز داد .

٠ را به کسی می دهم که عارف مسلکی پیشه کرده است و دل در گرو عشق به خدا دارد . ١٠٠ را هم به کسی می دهم که خودخواه ترین مردمان است و جز خودش چیزی را نمی بیند !!اما در کل به نظرم میانگین آدم ها ، آن هایی که نه عاشق شده اند ( زمینی ) و نه ازدواج کرده اند ( موفق ) ، منیّیتی ما بین ۵٠ تا ١٠٠ دارند ! بقیه هم که بخشی از "خود"شان را به دیگری داده اند امتیازی دور و بر ٣٠ تا ۴٠ می گیرند !

برای آنکه برای خودم ثبت کنم که امتیاز خودم در این سن و سال و تاریخ چقدر است می گویم :

الان من چیزی در حدود ۶۵ هستم که تا حد خوبی نرمال است، اما باید اضافه کنم که مثلا در طی این سه چهار سال اخیر شاید تنها ۵ درصد کاهش داشته ام! این یعنی که در بهترین حالت ١٠ سالی تا عاشق شدن و یا حداقل آمادگی ازدواج پیدا کردن فاصله دارم !! از این اما اگر بگذریم ، اختلافی که تا مومن خالص شدن دارم ( صفر ) قابل اغماض نیست !! اگر سر انگشتی حساب کنیم حداقل ۴٠ یا ۵٠ سال زمان می برد تا خالصانه خدا را بیابم !!!

سخت شد ! خیلی سخت !!! راه بس طولانی است ...

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۹۲ ، ۱۵:۴۹
راحله عباسی نژاد