تعلیق

تعلیق

به خودم اومدم و دیدم که زندگیم شده پر از ذوق و هیجان و البته اضطراب و کمی هم ترس برای آینده ای پر از عدم قطعیت ها و ناشناخته ها و البته موفقیت ها و شکست ها. آینده ای که به جز یه تصویر تار چیزی ازش ندارم، اما میدونم دارم به سمتش حرکت میکنم و با هر قدمم، خودم و خودش بهش سر و شکل میدیم. این شد که اینجا شد "تعلیق." تعلیقی (انگلیسی: Suspense) که به قول ویکی پدیا جان: " به حس و کشش تنش‌آلود و پرهیجانِ برآمده از موقعیتی غیرقابل‌پیش‌بینی و مرموز گفته می‌شود."

عضویت در خبرنامه معرفی کتاب
کتابخونه

خونده‌های اخیر

The Bell Jar
really liked it
I finished this book more than two weeks ago, and I was too glad I am done with it that totally forgot to write a review, though it has been haunting me since. A semi-autobiographical novel about depression and suicide (and suicidal thou...
بیروت ۷۵
liked it
tagged: soon-to-be-read
همسایه ها
it was amazing
tagged: ادبیات-زندان

goodreads.com

کتابهای رو طاقچه، زیر تخت، توی کیف، توی دست، و به تازگی توی گوش و توی کیندل

Electric Arches
tagged: currently-reading
The Art of the Novel
tagged: currently-reading
آخرین انار دنیا
tagged: ادبیات-جنگ-و-ضد-جنگ and currently-reading
فاوست
tagged: currently-reading

goodreads.com
شبکه اجتماعی جات
بایگانی

زیر پوست

چهارشنبه, ۶ اسفند ۱۳۹۹، ۰۲:۱۷ ق.ظ

از اعماق قلبم دوستش دارم، و احمقانه‌است که گاهی به این دوست داشتن شک‌ میکنم. ابلهانه‌است که عقل به خودش اجازه میده به حسی که سرتاسر وجودت رو دربرگرفته و زیر پوستت دویده شک بکنی و زیر سوالش ببری. ولو برای چند دقیقه. 

 

پی نوشت: فردا دقیق یک سال میشه که همدیگه رو از نزدیک ندیدیم، بغل نکردیم، نبوسیدیم، قلقلک ندادیم، ماساژ ندادیم، دوتایی با هم آشپزی نکردیم، در حالی که از خنده روده بر شدیم روی هم آب نریختیم، از پشت بی هوا دیگری رو در آغوش نگرفتیم، وسط خونه دوتایی با هم نرقصیدیم، با هم خرید خونه نکردیم، برای رسیدن به اتوبوس پابه‌پای هم ندویدیم، شب چند لحظه قبل از اینکه جفتمون از خواب بیهوش بشیم با پا به همدیگه اطمینان خاطر ندادیم، از هم عکس و فیلم بی‌هوا نگرفتیم، یواشکی وقتی حواس دیگری نیست قربون صدقه‌اش نرفتیم، صبح ژولیده پولیده و با چشم بسته به هم سلام نکردیم، صبحونه نخوردیم، سر دمپایی خیس با هم دعوا نکردیم.

درستش اینه که بگم ما را به سخت جانی خود این گمان نبود، ولی راستش اینه که اتفاقا این گمان بود.اتفاقا به نظرم ما سخت جون‌تر از این حرفا هم میتونیم باشیم.

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۹/۱۲/۰۶
راحله عباسی نژاد

نظرات  (۲)

این پست آدم را اغوا می‌کند که برود همین الان ازدواج کند :)

قشنگا

پاسخ:
فرمد :))
۰۸ اسفند ۹۹ ، ۱۲:۴۵ مریم میرزایی

راحلهههه نمیدونم چرا ولی دقیقا چند روز پیش به این فکر کردم که چقدرر شما از هم دور موندین و واقعا دعا کردم این اوضاع هر چه زودتر جمع بشه و بتونید پیش هم باشید. :)

پاسخ:
ممنوون مریم :) 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی