کرونا تا بغداد
ولی این کرونا که تموم شد، اگر من تموم نشده بودم، کولهام رو بر میدارم و راه میفتم توی شهر به شهر خاورمیانه، تو تک تک کوچه پس کوچههاش میگردم و قدم میزنم. میرم بیروت. آخ بیروت. میرم دمشق. حلب. قاهره. استانبول. اصفهان. پترا. کی به کیه، اگه به فانتزی بازیه که تا اورشلیم و حیفا هم میرم. بیخیال بمب میشم و میرم کابل، هرات، بامیان. میرم شفشفان. مراکش. کازابلانکا. دوشنبه. عشقآباد. اسلامآباد. میگم گوربابای جنگ. میرم بغداد. سلیمانیه. اربیل. اینقدر اونجا تاب میخورم و جون ذخیره میکنم که تا آخر عمر بمونه برام.
بهش که فکر میکنم، قلبم بزرگ میشه انگار. یه راحله دیگهای رو میبینم از دور که هزار سال با اینی که الان نشسته اینجا فرق داره. آزاده. خوشحاله. رهاست. میخنده و میرقصه و خیابونها رو بالا و پایین میره و میخونه و مینویسه و هیچ وابستگی به این دنیا نداره.
پینوشت مناسبتی: بهش گفتم ناراحتم، نمیدونم رفتار درستی نسبت به فلان موضوع و آدم داشتم یا نه؟ گفت چرا از خودت انتظار داری توی این شرایط بهترین رفتار و قضاوت رو داشته باشی؟
راحله ایشالله که آخر عاقبت ما فرق میکنه ولی یاد سوربز افتادم و اونی که اصلیتش فکر کنم مال بیروت بود. آخرش هم نشد که بره...