تعلیق

تعلیق

به خودم اومدم و دیدم که زندگیم شده پر از ذوق و هیجان و البته اضطراب و کمی هم ترس برای آینده ای پر از عدم قطعیت ها و ناشناخته ها و البته موفقیت ها و شکست ها. آینده ای که به جز یه تصویر تار چیزی ازش ندارم، اما میدونم دارم به سمتش حرکت میکنم و با هر قدمم، خودم و خودش بهش سر و شکل میدیم. این شد که اینجا شد "تعلیق." تعلیقی (انگلیسی: Suspense) که به قول ویکی پدیا جان: " به حس و کشش تنش‌آلود و پرهیجانِ برآمده از موقعیتی غیرقابل‌پیش‌بینی و مرموز گفته می‌شود."

عضویت در خبرنامه معرفی کتاب
کتابخونه

خونده‌های اخیر

The Bell Jar
really liked it
I finished this book more than two weeks ago, and I was too glad I am done with it that totally forgot to write a review, though it has been haunting me since. A semi-autobiographical novel about depression and suicide (and suicidal thou...
بیروت ۷۵
liked it
tagged: soon-to-be-read
همسایه ها
it was amazing
tagged: ادبیات-زندان

goodreads.com

کتابهای رو طاقچه، زیر تخت، توی کیف، توی دست، و به تازگی توی گوش و توی کیندل

Electric Arches
tagged: currently-reading
The Art of the Novel
tagged: currently-reading
آخرین انار دنیا
tagged: ادبیات-جنگ-و-ضد-جنگ and currently-reading
فاوست
tagged: currently-reading

goodreads.com
شبکه اجتماعی جات
بایگانی

حمله

پنجشنبه, ۶ مهر ۱۳۹۶، ۱۱:۵۸ ب.ظ
شاید یکی از مهمترین چیزهایی که توی دوره ی نوشتن درمانی یاد گرفتم، آشنایی با انواع برخورد با مشکلات، به خصوص به وقت تصمیم گیری ها بین آدم ها بود. اینکه وقتی آدمی به دوراهی ها، سه راهی ها، و چندراهی های زندگی میرسه چه موضعی میگیره و چه طور با اون مساله کنار میاد. متاسفانه انواعش رو به جز یکی دو تا یادم رفته، اما چیزی که یادم موند بهترین نوعش، یعنی "حمله" بود. یعنی چی؟ یعنی مثلا وقتی بین کار الف و ب میمونید و قدرت انتخابتون رو از دست میدین، به جای زانوی غم به بغل گرفتن، دست دست کردن و یا به کلی عقب نشینی کردن، یکی رو بالاخره انتخاب می کنید و جلو می برید، یا به قول معروف به مشکل هجوم میبرید یا همون "حمله" می کنید. در واقع، شما ترجیح میدین که هر چه زودتر یکی از دو راه رو انتخاب کنید، برید مرحله بعد، و ببینید چی پیش میاد تا اینکه درجا بزنید،وقت تلف کنید و یا اساسا از خیر "انتخاب کردن" بگذرید. مثلا فرض کنید برای ازدواج و جواب نهایی رو دادن بین "بله" و "خیر" گیر کردین. به جای کش دادن اون رابطه بدون دادنِ جواب مشخص، یا رد کردنِ فرد مذکور فقط به این خاطر که نمیتونید با خودتون کنار بیاید که دوستش دارید یا نه (نه چون واقعا فهمیدین ازش خوشتون نمیاد)، بهش جواب مثبت میدین و رابطه رو وارد مرحله ی جدیدی میکنید. در حقیقت توی این مدل برخورد، شما ترس از عواقب ماجرا رو کنار میذارید و خودتون رو آماده هرگونه پیشامد غیرمترقبه و حتی ناخوشایندی می کنید. توی استراتژی حمله برخلاف "عقب نشینی" که درصدی محافظه کاری در دل خودش داره، یک بی پروایی و ماجراجویی خاصی توامان شده که در صورت موفقیت میتونه خیلی بیشتر از محافظه کاری شما رو جلو بندازه و بهتون انرژی و انگیزه (Passion) برای مرحله یا مراحل بعد رو بده. 
شخصا معتقدم که آدم های اهل حمله، همون هایی هستن که در نهایت به حرف دلشون گوش میدن و همین مساله هم باعث میشه که از هر نتیجه ای، ولو نامطلوب، استقبال کنن. چون حتی اگر اتفاق ناخوشایندی بیفته، به لحاظ احساسی پای کاری که کردن ایستادن. اما سوال اینجاست که  میزان نتایج نامطلوبِ ممکن برای این مدل آدم ها واقعا چه مقدار هست؟ و آیا ارزشش رو داره یا نه؟

توی دوره، من به شکل های مختلفی فهمیدم که بخوام نخوام از این دسته آدم ها هستم و اتفاق جالبی که افتاد این بود که این آگاهی زمانی رخ داد که کاملا از این مدل برخوردم حرصم گرفته بود و به نظرم بیشتر از ترس های شخصیم ناشی میشد. کمتر از شش ماه بعد از نامزدیم بود و دقیقا زمانی که تصمیم به تغییر رشته گرفته بودم. تغییر رشته به چیزی که اون موقع حتی نمیدونستم چیه؟! طراحی صنعتی؟ علوم اجتماعی؟ یا حتی نویسندگی. محمد رو عاشقانه دوست داشتم اما از اینکه دلی و خیلی تند تصمیم به بله گفتن گرفته بودم و به قول معروف همه همه همه جوانب رو به طور منطقی بالا و پایین نکرده بودم، کلافه بودم. اما باز هم برای تغییر رشته، خیلی ناخودآگاه، و در اوج سرگیجگی بین ده ها گزینه ی روی میز، یه شب تصمیم گرفتم که فلان رشته (مطالعات علم و تکنولوژی) و روی صفحه صفحه  اطلاعاتی که برای بقیه کارها جمع آوری کرده بودم خط کشیدم و گذاشتمشون کنار. ذهنم خلوت شد، هدفم مشخص شد و هیجانم برای رفتن به مرحله بعد بیشتر و بیشتر شد. دلم گفت اون سمتی و منم مغزم رو مجبور کردم دنبالش بره. یا اینجوری بگم که انگار آدم تو یکی  از گزینه ها نشونه هایی میبینه از "دلِ خوش" که دوست داره بره سمتشون. حالا به هر قیمتی. و این پیش آگاهی از مدل "حمله" چند باری به من خیلی کمک کرده. و بیشتر از اون خاطره ی خوش از نتایجش.

تابستونی که گذشت (1396/2017) بازم گیر کرده بودم. قضیه جدی شده بود و باید هرچه زودتر انتخاب میکردم برم جامعه شناسی یا انسان شناسی؟ نظرم هر روز تغییر میکرد و با کمترین اطلاعاتی آشفته میشدم. نمیدونم ولی چی شد که یه روز صبح پاشدم، در لپ تاپ رو باز کردم، به طور خاص یه چیزی راجع به انسان شناسی خوندم (چیزی که شاید روزهای قبل خیلی بهترش رو خونده بودم) و احساس کردم قانع کننده است. همون لحظه تصمیم گرفتم رویای چند ساله ی جامعه شناسی رو بریزم دور، و به قیمت دو سه سال از عمرم برم سمت چیزی که امروز، دقیقا همین لحظه حس میکنم دوست دارم بدونم بعدش چی میشه؟ حتی اگر دو سه سال دیگه دست از پا دراز تر برگردم جامعه شناسی. یه چیزی منو به سمتش میخوند و من دلم نمی اومد بهش گوش ندم. از اون روز همه چیز خیلی تغییر کرده. هیجانم به اوج رسیده. واسه مرحله بعدی زنگیم کلی دلم غنج میره و برای تحقق لحظه لحظه اش دارم تلاش میکنم. باز حمله کردم و باز منتظر میمونم برای نتیجه اش. 

حالا دوست دارم جواب سوال بالا رو بدم. آیا ارزش داره حمله کنید؟ ارزش داره محافظه کاری رو بذارید کنار و برید مرحله بعد؟ بله، داره. چون بازی رو یا میبرید که اون وقت انگیزه تون چندین برابر قبل میشه و دلتون قرص تر. اگر هم ببازید، هرگز حسرت کار نکرده رو نمیخورید. مطمئن میشید که اون انتخاب مناسب شما نبوده، هزینه اش رو میپردازید و با اعتماد به نفس به مراتب بالاتر و تجربه بیشتر برای تصمیم های بعدی آماده میشید. 
زندگی پر از نشونه هاست برای خوش دلی، که ما راحت از کنارشون جا خالی میدیم و به روی خودمون نمیاریم. میبینیم که از فلان درس لذت میبریم، از نبودنِ فلانی توی زندگیمون ناراحت میشیم یا به کار کردنِ فلانی یا حتی کار نکردنش حسادت میکنیم، اما تصور میکنیم که این ها احساسات گذری هستن که نباید دل به دلشون داد.
  یه وقت ها اما فقط کافیه بایستیم، نترسیم؛ خم شیم و نشونه ها رو از روی زمین برداریم. نشونه های خیلی خیلی خیلی کوچیک در کارهای خیلی خیلی خیلی ناچیز.
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۷/۰۶
راحله عباسی نژاد

نظرات  (۲)

۰۷ مهر ۹۶ ، ۰۱:۱۶ مریم میرزایی
عااالی. من عاشق حمله‌ هستم. البته بگذریم که خیلی وقت‌ها با سرزنش‌های اطرافیان مواجه میشم که عجله میکنم و به اندازه کافی فکر نیمکنم. اما خودم همیشه ازش لذت بردم. میدونم که بعد از بعضی حمله‌ها روز‌های سختتی پیش روی آدم هست اما بازم از روزهای سختی که حرکت نکردن برات به ارمغان میاره خیلییی بهتره! :)
آقا من رو به فکر فرو برد،
ولی فقط می‌خوام -هم‌راستا با فضایی که در پاراگراف اول توصیف کردی- تاکید کنم که به نظرم آدما تا یه حدی از بالا-پایین کردن رو نگذرونن، نمی‌تونن حمله کنن. حالا این «حد» برای آدم‌های مختلف، فرق داره، ولی اگه قبل از رسیدن بهش تصمیم بگیرن، اتفاقا نمی‌تونن پای تصمیمشون وایسن و به خودشون فوش می‌دن.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی