کنترل گر درون
چشمهایم را به زور باز میکنم. خسته ام و نایی برای بیدار شدن ندارم. بوی قرمه سبزی تمام اتاق را پر کرده. آه بله دیشب شام پزون داشتیم. خوراک مرغ و قیمه و قرمه را همزمان بار گذاشتیم و گوشت قیمه دیرپز بود و قرمه به هیچ صراطی جا نمیفتاد. لباس ها را هم شسته بودیم و هم خشک کرده بودیم و هم تا کرده توی کشو گذاشه بودیم. تمام شبکه های اجتماعی را هم زیر و رو کرده بودیم و محمد حتی یک دست با لپ تاپ بازی کرده و ساعت حوالی ٢ بامداد بود و هنوز که هنوزه نه گوشت قیمه پخته بود و نه قرمه جا افتاده بود. نه تنها باید صبر میکردیم بپزند که نیم ساعتی هم صبر لازم بود تا محتویاتشان خنک شده و بسته بندی کنان تقس شوند بین یخچال و فریزر. این قسمت همیشه به عهده من بود و محمد صرفا برای همراهی بیدار می ماند که من غصه نخورم. اما خواب و درد پا امونم را برده بود. سرم را هر جا میگذاشتم در لحظه خوابم میبرد. محمد را کشاندم تا آشپزخانه و برایش توضیح دادم که چه طور و در چه ظرفهایی و طبق چه قاعده ای قیمه و قرمه را بسته بندی کند و توضیح دادم که یک ساعت بگذارد بپزند و بعد زیرشان را خاموش کند و نیم ساعتی زمان بدهد برای خنک شدن. آلارم گذاشت و خیالم را راحت کرد که بخوابم. آماده ی خواب شدم اما چیزی در درونم وعده میداد که محمد یک جای کار را اشتباه میکند. مثلا قرمه را به جای بسته بندی و ظرف کردن با قابلمه در یخچال خواهد گذاشت یا آب قیمه تمام میشود و محمد فراموش میکند سر کشی کند. آخ تازه یادم رفت که بگویم لیمو عمانی های هر دو خورش را هم تقس کند بین ظرف ها اما جون توضیح و تشریح نداشتم. صدای آلارم اول را که شنیدم خواب وجودم را گرفت و و من دیگر نفهمیدم آب قیمه و لیمو عمانی ها چه شد و غذا ها ظرف شدند یا با قابلمه توی یخچال رفتند. صبح بوی قرمه و شمبلیله هنوز توی هوا بود. آه بله. شام پزون! راستی محمد ظرف کرد؟ توانست بیدار بماند؟ قابلمه و لیمو عمانی ها چه شد؟ بوی قرمه سبزی چقدر شدید است، کاش برای وعده ی ناهار امروز بخوریم. اما محمد چه کرد؟ دست و پایم جون ندارد. خسته ام و حال ندارم خودم را تا آشپزخانه بکشم و نتیجه را بررسی کنم. شاید اصلا نباید هم بررسی کنم. به هر حال مسئولیت کار با او بوده و من نباید مدام به دنبال کنترل کارها باشم. مطمئنم شبیه به من ظرف نکرده اما لابد قاعده ای انتخاب کرده و همان را پیاده کرده که گرچه متفاوت اما غلط نیست. همان بهتر که دست از کنترل بردارم و خودم را به بوی قرمه و تصویر ماست و خیار و ته دیگ طلایی شده بسپارم.
ولی یعنی میگویی به کل به یخچال و نتیجه کار فکر نکنم و سرک نشکم؟!