مهاجرت
در حقیقت این هدف اولیه به کل فراموشم شده بودم و حین اسباب کشی از وبلاگ قبل به این یکی که سرک کشیدم به آرشیو، یادم افتاد. به هر حال اون موقع نیاز داشتم تا چند لحظه ای میون همه سرشلوغی هام "درنگ" کنم و بنویسم، و این شد که "درنگ در روز " رو ساختم.
به مرور اما هر چی بیشتر گذشت "درنگییاتم" شخصی تر شد و زندگانیم پا در هوا تر و خودم گیج تر و نیاز به تعریف و تببین بازنگری های شخصیم بیشتر و وبلاگم جایی شد برای توضیح و تشریح گوشه گوشه های پنهان مسیرم و احساساتم. تو یک سال اخیر هر کس ازم پرسید "خوب بعد؟" و " حالا چی میشه؟"، شونه بالا انداختم و با خنده گفتم از این نامطمئن تر نمیشد باشم، جوابی بهتر از "نمیدونم" برات ندارم. میریم جلو ببینیم چی میشه و خدا چی صلاح میدونه. اینقدر این جواب رو دادم که به خودم اومدم و دیدم که زندگیم شده پر از ذوق و هیجان و البته اضطراب و کمی هم ترس برای آینده ای پر از عدم قطعیت ها و ناشناخته ها و البته موفقیت ها و شکست ها. آینده ای که به جز یه تصویر تار چیزی ازش ندارم، اما میدونم دارم به سمتش حرکت میکنم و با هر قدمم، خودم و خودش بهش سر و شکل میدیم. این شد که اینجا شد "تعلیق." تعلیقی (انگلیسی: Suspense) که به قول ویکی پدیا جان: " به حس و کشش تنشآلود و پرهیجانِ برآمده از موقعیتی غیرقابلپیشبینی و مرموز گفته میشود."
اینکه به کل مجبور شدم از پرشین بلاگ هم بعد از نزدیک پانزده سال کوچ کنم چندان ربطی به تغییر عنوان نداشت. چه بسا که قرار بود اسم همون قبلی رو تغییر بدم ، اما پرشین بلاگ با باگ های فراوونی که داشت چنان از خجالتم در اومد که عزمم رو جزم کردم و بار و بندیلم رو جمع کردم و به کل باهاش خداحافظی کردم که البته بد هم نشد. اینجا رو که ساختم و شروع کردم به آب و جارو کردن یه ذوق خاصی داشتم. مثل پوست انداختن. دو روز با همه چیزش بازی بازی کردم تا بشه همونی که میخوام. کتابخونه ام رو گذاشتم، عکسی که خودم کشیدم و به نظرم بهترین نمایه ممکن از مغزم هست رو گذاشتم و کلی فکر دیگه برای دکوراسیونش دارم. حالا بشوند یا نشوند مهم نیست، ذوقش شادم کرده که کفایت مطلب میکنه الان.
خلاصه که خوش اومدم به تعلیق فعلا، تا ببینم عمر این یکی چقدره؟ :)
پی نوشت: یه پست قبل از این اینجا هست (این زیر) که جدیده اما احتمالا بمونه تو سایه ی این یکی پست. حیف نشه خلاصه.