تولد
چهارشنبه, ۴ شهریور ۱۳۹۴، ۰۹:۳۳ ب.ظ
دلم برای "خودی" که هرگز نبودم، نیستم ، نخواهم بود و حتی هیچ تصوری از شکل و حالش ندارم تنگ شده. جای خودم در زندگی ام بس خالی است. بس معنادار و بس ناکافی است.
گویی کسی خودم را فرا می خواند. گوش کن. صدا آشناست. خودم، خودم را فرا میخوانم. از عمق ناشناخته ی خودم، خودم را به سطحِ ناجوان مردانه ی مبهمِ زندگی ام فرا میخوانم. و کجاست دستی که "خودم" را از وجودم بیرون کشد ؟ این "خودِ" به ظاهر مسکوت را به زیستن وا بدارد و با ضربه ای بر پشتش ، صدای جیغِ نخراشیده اما امیدبخش اش را در بیاورد و "خودم" را متولد کند. این بار شاید تولدی از جنس دوام، از جنس تغییر و از جنس شور.