پنجم
و این بازگشت به روتین. این تلاشِ مذبوحانه برای بازگشت به روتینِ زندگی سابق. به خوردن. به خوابیدن. به بیرون رفتن. به دوست داشتن. به دعوا کردن. به این روالِ عادی و بی مزه ی با مزه شده. و نظاره ی زندگیِ عادی و روال و میزونِ بقیه در فضای مجازی که یعنی دنیا نایستاده. این خندیدن ها. اینکه هنوزم مثل سابق میشه وسطِ نوحه و عزا به اتفاقات خندید. میشه شوخی کرد. اینکه هنوز وقتی خیلی خسته ای خوابت میبره و صبح که از خواب پا میشی یه صدم دو صدم ثانیه طول میکشه که یادت بیاد کجایی و چرا و باید چی کار کنی و چه اتفاقاتی در هفته ی گذشته افتاده. و این روندِ کند و فرسایشی برای گذر از فاجعه. این صبر برای لحظه ای که "خدا بهمون صبر رو نهایتا داده" . و پیش آمادگی برای از سر گرفتنِ زندگی با تمامِ مشکلاتِ مسخره ای که پیشِ اتفاقی که واستون افتاده هیچه. و انتخابِ انکار به جای باور برای ادامه ی راهی که هر لحظه خدا اراده کنه تمومه.