فردا
سه شنبه, ۲۳ دی ۱۳۹۳، ۱۲:۰۶ ب.ظ
به کِش اومدنِ شب و روز دلخوش بودم. به تموم نشدنِ روز و شب دل می بستم و زنده مانیم رو ادامه می دادم. الان ولی آب بستن های بی دلیل به شب ها و جلوی اومدنِ فرداها رو گرفتن اعصابم رو به هم می ریزه. فرداها باید زودتر بیان. دلخوشی ها توی هر "امروز" و هر "فردا"ست. زندگی توی گذرِ ایامه. شب ها باید برن و روز بشن. شب ها باید جاشون رو بدن به فرداهای بهتر. فرداهای خودم رو خریدارم. با همه ی ابهام ها و بن بست هاش. با همه دوست نداشتنی ها و نشدن هاش . قدمِ فرداهای غریب به روی چشم. من به قربانِ معلولیت های خدادادیش. به قربانِ ذاتِ نیمه خرابش. بشه و فردا بشه زودتر. بشه و معلوم بشه اون فردای ابلق.