سینما 5 بعدی
به ابر و هوای بارانی و گرفتگی آسمان و سیاهی روزهای پاییز فکر می کردم. به این که چرا چنین هوایی را دوست دارم. بادی که درخت های پشت سرم را تکان می دهد و بارانی که سیلی خفیف را در خیابان به راه انداخته و صدای رد پایی که باران روی کانال کولر از خود به جای می گذارد. این ها همه را هرگز نمی توان در یک عکس و یا حتی در یک قطعه فیلم ثیت و ضبط کرد. فضایی است که هر انسانی خودش باید تجربه کند. نمی توان پرتره ای از آن در جایی نگه داشت و یا حتی در قالب وزین ترین و نغزترین کلمات جای داد. هوای ابری هوایی است شخصی و با هیجانی فردی. هوایی پر از احساس. پر از حذابیت های نه فقط بصری که سمعی و حتی بویایی. باید صدای باران شنید، آسمان ابری را نگریست و بوی خاک خیس را با هر نفس به درون کشید. باید قطره قطره های باران را لمس کرد و زیر بادِ پاییزی پشت هم سیلی خورد. می بینی ، می شنوی، می بویی، لمس میکنی و حتی اگر دلت خواست زبانی زیر باران و شاید برف بیرون می آوری و می چشی. و خداوند این گونه سینمایی 5 بعدی را خلق کرده است که بشر از توصیفش ناتوان است. شاید برای همین است که وقتی در فضای بسته ای هستی و ناگهان اتاق تاریک می شود و پشت سرت یکهو می شود " نور ! صدا! تصویر!حرکت!" در جایت شورع به حرکت می کنی و تمرکزت را به کل از دست می دهی.