عزلت
گاهی همین سوال های ساده مرا برای چند روز و چند ماه درهم می کند :
" دنیایی با دوست های صمیمی و نیمه صمیمی را بیشتر می پسندم یا دنیایی بدون آنها را ؟ "
" دنیایی پر از حرف و تبادل نظر را بیشتر می پسندم یا دنیایی مسکوت را ؟ "
" دنیایی محصور به ذهن خودم را ترجیح می دهم یا دنیای مملو از تفکرات دیگران را ؟"
" ذهنیاتم را باید با دیگران به اشتراک بگذارم ؟"
" ذهنیاتم برای دیگران مهم است؟ "
" اگر حرف نزنم، اگر کار خاصی نکنم که دیگران هرگز از من ناراحت نشوند بهتر است یا اینکه خودم باشم؟
در یک کلام، عزلت را می پسندم یا با هم بودن را ؟
اصلا "بودن" را دوست دارم ؟
اصلا دیگران از تو چه مقدار "بودن" را انتظار دارند ؟
اصلا ...
پیوست شماره 1 به تاریخ 15 تیر 1393
آرام بودم. برای چند لحظه آرام بودن در جمع را تجربه کردم. و بعدها قطعا هرگز در خاطرات هیچ کسی حضور من باقی نخواهد ماند و من نهایتا همان دختر با روسری آبی آسمانیِ عکس های افطاریِ دسته جمعی خواهم بود. هرگز از آن روز من نقل قولی نخواهید شنید. هیچ ارجاعی به من نخواهند داد . این من بودم . یک "من"ِ آرام و کم حرف.