یارانه ، از آغاز تا انصراف
چند سال پیش و به هنگام شروع فاز اول یارانه ها ، بر خلاف عموم که این کار را پوچ و مُضر می دانستند و عده ی فراوانی حتی از پر کردنِ فرمِ اطلاعات خانوار نیز سر باز می زدند، پدرم تلاش می کرد تا اطرافیان را ترغیب به تسلیم فرم مذکور نماید. حرکت پدرم اتفاقا نه از سر پذیرش سیستم یارانه و عقلانی دانستن آن که به دو دلیل کاملا متفاوت بود . اول آنکه معتقد بود که دولت بالاخره راهی، هر چند با نقص های فراوان، برای دسترسی به اطلاعات اقتصادی مردم پیدا کرده است. او کاملا بر این امر واقف بود که درصد بالایی از مردم ، به عمد یا سهوا، اطلاعات غلط را وارد می کنند ؛ اما مصرانه باور داشت که در طول سال های آینده و با بهینه سازی سیستم ، می توان راهی برای جلوگیری از به اصطلاح دروغ گویی مردم یافت. در حقیقت شروع فاز اول را به نوعی گام نخست و البته متزلزل برای دستیابی به اطلاعات اقتصادی می دانست که در صورت به نتیجه رسیدن می توانست اقدام مثبتی در راستای جلوگیری از فساد های اقتصادی ، بهبود سیستم مالیاتی و غیره باشد. دلیل دومِ همراهی پدرم با فاز اول پرداخت یارانه ها ، یا در حقیقت مخالفتش با عمده ی قشر متوسط رو به بالا که اساسا چنان با پرداخت یارانه ها مخالف بودند که در هر کوی و برزن اعلام می کردند که یارانه گرفتن را چنان مسخره می دانند که نه تنها فرم پر نکرده که ابدا برایشان اهمیتی هم ندارد که یارانه ی ناچیز را بگیرند یا نه ، همان دلیلی است که می خواهم اینجا به آن بپردازم. قبل از شرح دلیل دوم دوست دارم تا کمی با فضای پدرم و زندگی اش آشنا شوید.
پدربزرگ من مردی بی سواد بود که از راه باغبانی خرج خانواده ی 8 نفره خود را در می آورد. 2 دختر داشت و 4 پسر. خانواده پدرم در دو اتاق کوچک در خانه ی عموی پدرم در تهران زندگی می کردند. دو دختر و پسر اول دیبپلم نگرفته رفتند سراغ خیاطی. برادر دیگری هم رفت سراغ کار آزاد. عموی کوچکم و پدرم تنها کسانی بودند که درسشان را ادامه دادند . پدرم که به قول خودش شاگرد اول شمیرانات بود سال اول در کنکور موفق نشد. خودش می گفت آن موقع تازه متوجه شدم که چرا سال آخر دوست صمیمی ام رفت مدرسه البرز. آن موقع تازه فهمیدم درس خواندن تنها راه قبولی نیست و کمی هم باید خرج کلاس و کتاب کمک درسی کنی. هر چه بود کنکور که قبول نشد با وجود تنبلی چشم و صافی کف پا رفت سربازی . خودش می خندد و می گوید مهندسی برق که نشد ، گفتم این جوری مرد شوم . در همان سربازی درس خواند و کنکور قبول شد. بعدش هم همیشه درس خواند . پدرم از آن نابغه های خاص نیست ولی تا جایی که در توانش بود درس خواند. تا جایی که بورسیه ایران شد و رفت فرنگ دکتری گرفت و آمد. پدرم امروز نه تنها وضع مالی به نسبت خوبی دارد که کسوت استادی، مرتبه ی اجتماعی او را بسیار بالا برده است. پدرم از هیچ به همه چیز رسید . مثل داستان ها ولی در واقعیت ، تلاش کرد ، خواست و توانست. اتفاقی که هنوز هم در خانواده ی پدری به دیده ی خرق عادت به آن نگریسته می شود.
حال به شرح دلیل دوم می پردازم.
پدرم بعد از اینکه مطمئن شد سیستم پرداخت یارانه ها چه منطقی چه غیر منطقی، در نهایت به اجرا در خواهد آمد ، به هیچ وجه نمی پذیرفت که خودش ( یا افرادی شبیه به او) از دریافت یارانه شانه خالی کنند ،ولو اینکه به آن نیازی نداشته باشند. حرف این بود که سرمایه "ملی" است و نفت و گاز فقط برای فقیران ایران نیست که برای آحاد مردم ایران است. و هیچ گاه نباید کسانی که از راه مشروع ( نه زد و بند و کلاه برداری و ... ) به جایی رسیده اند ، از ثروت ملی محروم شوند . حرفی که امروز و در هنگامه ای که رسانه ها تلاش می کنند تا اغنیا را ترغیب به انصراف از دریافت یارانه ها کنند بیشتر معنی پیدا می کند.
پدرم حرف خوبی می زند. او می گوید که لزوما این طور نیست که فقیر از شکم مادرش فقیرِ مادرزاد به دنیا بیاید و هیچ راهی برای تغییر اوضاعش وجود نداشته باشد. (به زندگی خود پدرم نگاه کنید ) بخشی از فقرا اتفاقا خودشان عامل فقرشان هستند. مثلا تنبلند ، طماعند ،پر توقع اند ، کاری نیستند ، تلاش گر نیستند و غیره و غیره و غیره. برای اثبات این قضیه کافی است نگاهی به خدمه ی محل کارتان بیندازید . یا مثلا کارگرانی که برای تمیز کردن خانه می آیند. اگر دقت کرده باشید ،بعضی هاشان کار را از سر باز می کنند و بعضی هاشان آن چنان دل به همان کار ساده می دهند که آدم دلش می خواهد مدام به آنها تشویقی بدهد .
حال از ما می خواهند که از سهم خودمان بگذریم تا سهممان برود توی جیب فقرا. ولی از کجا معلوم که جیب کدام فقیر ؟ فقیری که حقیقتا فضای اقتصادی کمرش را خم کرده است ، یا فقیری که حتی در بعضی از مواقع انگل جامعه هم محسوب می شود و در بهترین شرایط اقتصادی هم بعید است گلیم خود را از آب بیرون بکشد؟ و آن وقت اگر سرمایه ملی که ابدا ارث پدر فقرا نیست برود توی جیب چنین فقیری ، این ابهام در آینده ی نه چندان دور به وجود نمی آید که اساسا ، تحصیل ، تلاش ، کار کردن و غیره برای "هیچ" است ؟ چرا که در نهایت سرمایه "ملی" برای کسی است که ذره ای هم زحمت نمی کشد .
بگذارید مساله را جور دیگری بیان کنم . ایده ی انصراف از یارانه ها گرچه در نگاه اول یک حرکت خیرخواهانه است و این طور به نظر می آید که داد مظلومان و مستمندان از اغنیا ستانده می شود ، ولی در حقیقت در دل خود ترویج "مفت خوری است" . مارکس را می شناسید؟ همان که وعده داده بود که روزی همه با هم برابر خوهند بود و پورولتاریا و بورژوا مفهوم خود را از دست خواهند داد ؟ آه مارکس عزیز . چه ملت ها که با دلی صاف و امیدی قابل ستایش برای رسیدن به وعده های تو تلاش نکردند. آدم هایی روشنفکر و ستودنی که دنیایی برابر میخواستند و بین پزشک و کارگر فرقی نمی گذاشتند . هنوز هم رویای زیبایی است و بدن انسان را به رعشه می اندازد. اما این رویای زیبا در بلوک شرق نابود شد . اولش کسی تصورش را هم نمی کرد که چنین رویایی به بن بست برسد . ولی رسید . چند چپی و توده ای در همین ایران خودمان می شناسید که با نیتی پاک به مارکسیسم گرویده بودند ؟ و مگر نه اینکه اولش آن ها هم با شعارِ فقیر دوستی جلو آمدند ؟
اما پاشید . چون نمی توانی از کسی که تمام عمرش برای رسیدن به جایگاه اجتماعی اقتصادی خود ، شبانه روز تلاش کرده است بخواهی که سهمش از سرمایه ی همگانی را به کارگری ساده که احتمالا هرگز در طول زندگی اش به اندازه ی او ندویده است ، ببخشد !
شاید بگویید همین یک بار ! ولی دوست عزیز از کجا می دانی که در بدنه ی اقتصادی ایران ما که از خانه عنکبوت هم سست تر است، چند بار دیگر از تو چنین تقاضایی خواهند داشت ؟ بله، شاید هم همین یکبار باشد ، ولی شاید هم نه . حرف این است که از قشر به اصطلاح متفکر و دارای شعور انتظار می رود که برای چند لحظه هم که شده به حالت دوم و تکرار این ماجرا فکر کنند . به عاقبتی که ممکن است پس از تکرار های متوالی گریبانمان را بگیرد . از گذشته برای آینده باید درس گرفت. این را همیشه می گوییم ولی کمتر به آن عمل می کنیم .
پی نوشت 1 : یکی از دلایلی که پدرم به طور کلی با سیستم پرداخت یارانه مخالفت می کرد این بود که این 80 هزار تومان که به ظاهر اندک است ، بشود منبع درآمد خیلی ها . آن موقع من حداقل باور نمی کردم ، ولی حالا شده و حتی ملت بچه دار می شوند تا یک یارانه ی دیگر هم تحویل بگیرند . به آن روز ها که فکر می کنم ، حرف های بالا بیشتر مرا می ترساند.
پی نوشت 2: میدونم که دلایل پاشیده شدن بلوک شرق متعددتر از این هاست ، ولی این دلیل خود یکی از مهم ترین ها بوده است.