غریبی
صبح بعد از بیدار شدن ، سریع بهشون زنگ می زنم. گوشی رو بر می داره و بازم مثل دفعات قبل از روی صدام می فهمه کی ام. تنها آدمایی که به اسم فامیل مادرم صدام می کنن همین دوستان هستن. مثل دفعات قبل چند صدم ثانیه مبهوت می مونم که آخه چه جوری منو یادش میمونه هر دفعه. بعد از بهت اولیه می پرسم که آیا خانوم فلانی هست؟ و اگر هست وقت داره که بیام سریع کارم رو انجام بده؟ یه زمانی میده و قطع میکنه. بعد از ظهر روی لباس خونه ام یه مانتو می پوشم و یه شلوار جین پام می کنم و بعد از اینکه موهام رو جمع می کنم و یه روسریِ همین جوری رو می اندازم روی سرم، مجله ام رو بر می دارم و راه می افتم سمتشون. پشت در که میرسم خدا خدا می کنم سرشون خلوت باشه. یه بار زنگ می زنم و در باز میشه . میرم تو. صدای سشوار. صدای خانومی که یه سری جنس گذاشته روی صندلی و داره به یه خانومی می فروشه. صدای خانومی که داره درباره ی شماره رنگ موی دفعه ی قبل سوال میکنه. سر و صدای تو آشپزخونه و آرایشگرها که یکیشون زده زیر آواز. صدای یه خانوم پیری که داره از بچه هاش توی کانادا میگه. تا حالا دم عید نیومده بودم. یکم جا می خورم . چشم میندازم تا وسط این همه شلوغی جا واسه نشستن پیدا کنم . خیلی ناز و دخترونه و با حیا از یه خانوم سانتی مانتالی می پرسم که آیا بقلشون خالیه یا نه که خالیه گویا . میام بشینم که سوری خانوم ، همون که آواز میخونه، از تو آشپزخونه میاد بیرون و سلام میده. چطوری خانوم شمس ؟ خواهرا خوبن ؟ مامان خوبه ؟ یه چند ثانیه توی همون شمس اول که به هر حال بهش عادت ندارم گیر می کنم . بعد از گیر اول خیلی آروم و خجالتی تشکر می کنم و می شینم. مثل بچه کوچولو ها یه نگاه کامل به کل اتاق و آدما می اندازم و مثل همون بچه کوچولو ها که همه چیز واسشون جالبه ، با یه ذوق خاصی به تک تک مشتری ها خیره میشم . یکی بند می اندازه. یکی ابرو رنگ می کنه. یکی رفته زیر این سشوار غول آساها. یکی داره موهاش رو فر می کنه. تک تکشون برام جالبه. بر اندازم که تموم میشه پا میشم که مانتوم رو در بیارم. دیگرون خیلی شیک و خوشگل اومدن و موهاشون رو گرچه کاری نکردن ولی خوب تر و تمیز و مرتبه . پشیمون میشم . من یه لباس خونه ای تنم هست و موهام رو هم که درست درمون نبسته ام . اولین فرق اساسی ام با بقیه همین جا معلوم میشه . یه نیم ساعتی میشینم تا نوبتم بشه. تو همین زمان هی صندلی اصلاح خالی و پر میشه و آدما بدون اینکه از کسی نوبتشون رو بپرسن میرن میشینن تا کارشون انجام بشه . بعد از اون نیم ساعت ، همون سوری خانوم بر میگرده می گه : خانوم فلانی ، خانوم شمس خیلی وقت منتظر هستن ها ، کارشون رو انجام بدین ! تازه می فهمم که کلا همه بدون نوبت می رفتن میشستن و فقط چون خیلی حس آشنایی با فضا و آدما رو داشتن ، دلیلی برای سوال کردن هم نمی دیدن. من مجله ام رو که هیچ سنخیتی به آدمای اون جا نداشت دستم گرفته بودم و تلاش می کردم تو اون شلوغی یه کار مفیدی جز نشستن بکنم، ولی نمیشد . برام جالب بود که دیگران با وجود این که همدیگر رو نمیشناسن ، چه قدر زود با سوژه های آرایشی و بهداشتی و خونه داری و خرید با هم رفیق میشن و بعضا از چیزایی صحبت می کنن که من ابدا نمی فهمم . من خیلی آروم و گوشه گیر نشستم و با کسی حرف نمی زنم و حتی اگر سوری خانوم نباشه روم نمیشه سر نوبتم برم روی صندلی. یه دفعه هم خنده ام می گیره و هم یه حس غریبی خاصی میاد تو وجودم. بامزه است که من که بی تعارف اصولا روابط اجتماعی بدی ندارم و استعداد خاصی توی دوست یابی در محیط پر از غریبه دارم این جوری اینقدر تنهام اینجا. همیشه عادت دارم تا با پرت ترین بچه ها هم یه سوژه واسه حرف زدن پیدا کنم، ولی اینجا مطلقا یک شوت و نادان هستم ( دان بن مضارع دانستن ) . نه تنها نادان که فک کنم سوری خانوم و همکاراش کلا فک می کنن که این دختر سومی خانوم شمس چقد خجالتی و کم حرفه . بعد هم نه این که دیر به دیر میرم پیششون ، تصورشون اینه که این از این خجالتی خرخوناست که با محیط بیرون ارتباطی برقرار نمی کنن. این تصورشون که خوب تفاوت اصلی با شخص من داره برام خیلی هیجان انگیزه. کلا فضای آرایشگاه ، انزوام در این فضا، آروم بودنم ، نفهم بودنم و اینا تجربه ای است که همیشه برام جذابه. این که اونجا مهم نیست اصلا سواد داری یا نه . حتی واسشون مهم نیست دیپلم داری یا نه . اصن تمام اون چیزی که تو مغز تو هست برای اونا هیچ اهمیتی نداره. تمام اولویت های تو در زندگی برای اونا ابدا مطرح نیست . همیشه به نظرم آرایشگاه نمونه ی خوبی از عوام بوده و هست. عوامی که حتی گاهی تو به قیافه شون به پوستشون ، به موهاشون حسودی ات میشه ، در حالی که حقیقتا بیرون از در آرایشگاه این چیزا برات هیچ اهمیتی نداره . عوامی که تو بین اون ها حتی حرف زدنت هم باید متفاوت باشه و باید توی هر جمله ات ده بار جان جان کنی و هزار بار قربون صدقه شون بری. عوامی که موقع بحث سیاسی، اجتماعی و فرهنگی فقط باید سرت رو بالا و پایین کنی و هرگونه تلاشی برای تفهیم ساده ترین مسائل بهشون میتونه تو رو بندازه تو هچل. عوامی که زندگی آروم و خوبی دارن که تنها دغدغه شون بالا و پایین شدن قیمت هاست . عوام ( بدون هیچ بار منفی) رو اینجا بهتر میشه درک کرد . عوامی که صبح پا میشن ، به خودشون میرسن، میرن سر کارشون ، با همکاراشون کلی فان دارن ، کلی کار می کنن و زحمت می کشن و شب بر می گردن خونه و احتمالا توی راه هم یه شلواری که چشمشون رو گرفته می خرن و توی خونه در کانون گرم خانواده یه سریال از جم تی وی می بینن و یکم با شوهرشون به حساب کتابا رسیدگی می کنن و بعد هم میخوابن . اعتقادی هم به فضای مجازی و اینها ندارن و همین داستان تا همیشه.
آرایشگاه جای هیجان انگیزی است :)