با شما هستم خانوم عباسی نژاد ! لطفا جمع نبند !
کرایه تاکسی خط میرداماد - ونک 950 تومان است ولی از همان روز اول راننده 1000 گرفت و مسافر هم بی غرولند 1000 تومان داد . بیش از شش ماه است که همه در صلح و صفا این مسیر را با همین سیستم می روند و می آیند و اصلا اگر از خود من بپرسی کرایه چقدر است بی تامل می گویم 1000. دیروز ولی یک اتفاق کوچک افتاد که مثل سنگ ریزه خورد به شیشه ی این قاعده ی نانوشته و ترک انداخت روی این صلح مسخره.
برف می آمد و قطع به یقین می دانستم که یا ماشین گیرم نخواهد آمد یا اگر هم یکی پیدا شود و تن بدهد به این که کف پوش های ماشین نازنینش زیر برف و گل و شل کفش این و آن نابود شود حتما کرایه ی بیشتری می گیرد. ماشین ولی در کمال تعجب سریع گیر آمد . آقایی با سر و وضعی که حداقل در نگاه اول خیلی مومن و نورانی به حساب نمی آمد با یک پراید تمیز مسافر سوار می کرد. مسیر کند پیش رفت. توی گوشم آهنگ بود و خیلی حرف های رد و بدل شده میان راننده و مسافران را نمی شنیدم . در همین حد دیدم که یک 50 تومانی از راننده به مسافر جلویی داده شد و در جا هم از سمت مسافر پس زده شد. حواسم جمع نبود که از ماجرا سر در بیاورم . خودم که هزاری دادم، آقای تاکسی 50 تومانی را این بار به من داد . چنان از تعجب دهانم باز مانده بود که حتی تعارف نزدم که . "قابل نداره و اینا " . یک نگاه به کرایه ی مصوب روی شیشه جلو انداختم و یک نگاه به 50 تومانی توی دستم و پیاده شدم . تازه درِ ماشین را که بستم حواسم سرِ جایش آمد . اوضاع را که سنجیدم ناخودآگاه لبخند رو لبم آمد . اینقدر کار آقای تاکسی برایم لذت بخش بود که تا ساعت ها بعد انرژی مضاعف داشتم و لبخند محوی روی لبم بود .
من همیشه نسبت به راننده تاکسی های گرام یک حس تهاجمی داشته و دارم و هر لحظه منتظرم یک گیری به اسکناس بدهند یا بقیه پول را برنگردانند یا زیاد بگیرند یا هر چی و من دعوا راه بیاندازم . یک جورهایی هم در ناخودآگاهم همه شان را با هم یکی می بینم . هم صنف هستند به هر حال. ولی بعد از ماجرای دیروز یک چیز را عمیقا فهمیدم .
این که جمع بستن آدم ها و نسبت دادن آنها به گروه و دسته و قوم و شهر و اجتماع خاصی، باعث می شود که این حرکات ریز ولی در خور توجه مثل پس دادن 50 تومانی که هیچ کس نه می گیرد و نه می دهد ، دیده نشود.
"فلانی مشهدی است پس هیز است" باعث می شود حیای یک جوان مشهدی هرگز به چشم نیاید. "اصفهانی است پس خسیس است" بخشندگی های کوچک بعضی از اصفهانی را از دید ما دور می کند . "تهرانی است پس گرگ است" لطف بسیاری از پایتخت نشین ها را زیر سوال می برد. مکانیکی است پس فلان ، دختر است پس بیسار ، مهندس است پس یسار و غیره که بر خلاف انتظارم اتفاقا وِرد زبان خیلی ها حتی خود من هستند، انسانیت ها را ولو کوچک از چشم ما می اندازد .
بهترین مثالی که روزی یک بار حداقل می شنوم این است : ما ایرانی ها اینجوری هستیم که ... (تازه این حالت خوب است ، حالت بد وقتی است که گوینده از ایرانی ها به عنوان سوم شخص یاد می کند و خودش را جمع نمی بندد )
"ما ایرانی ها اینجور یا اونجور" فردیّت های قشنگ و بعضا هیجان انگیز ایرانی ها را نابود می کند. همه ی خصلت های بد را تعمیم می دهد و خصلت های خوب را کم کم محو می کند .
کلا بیایید هیچ وقت جمع نبندیم . هیچ دو تایی مثل هم نیستند . آدم ها را که در چهارچوب ویژگی های منسوب شده از سوی خودمان می چپانیم ، بی برو برگرد پست تر از "هر چه " که هستند می شوند .
من خودم زخم خورده ی "با حجاب ها این طور " "مذهبی ها اون طور" "فرزانگانی ها این مدلی" " انجمنی ها اون مدلی " و هزار کوفت دیگر هستم که در حقیقت با هیچ کدام بیش از 10 یا 20 درصد اشتراک ندارم . تازه اشنراک با چه ؟ با خصوصیت های برساخته ی جامعه که بسیاری از آنها حتی بی منطق هستند!!!