سیاه و سفید نبینیم تا رنگی زندگی کنیم!
سال هاست که بسیاری از مردم ایران بدون توجه به گرایشات سیاسی، مذهبی و فرهنگی شان، عادت کرده اند که از زاویه دید صفر و یکی به داوری شخصیت دیگران بنشینند، یک وجه از دوگانه های معروفی چون خوب یا بد، سیاه یا سفید، ظالم یا مظلوم ، حق یا باطل را انتخاب می کنند و همچون برچسب بر روی پیشانی آدم ها می زنند و تا ابد هم اجازه تغییر به آن نمی دهند (حداقل تا زمانی که در قید حیات هستند)، غافل از آن که انسان و جامعه پیچیده تر از آنند که با یک برچسب ، انعطافشان را از دست بدهند.
همواره طیفی از عقیده و باور و عمل وجود دارد که یک سر آن سیاه و سر دیگر سفید است و اکثریت قریب به اتفاق آدم ها به فراخور رفتارشان جایی در این طیف را اشغال کرده اند. یکی کمی نزدیک تر به سیاهی و دیگری کمی نزدیک تر به سفیدی. سیاه و سفید مطلق کمتر پیدا می شود و کمتر به این دنیا پای می گذارد.
مشکل از جایی آغاز می شود که می خواهیم تمام مردم را در دو دسته ی جداگانه خودی و غیر خودی جای دهیم و به طور طبیعی خودمان را برحق بدانیم و غیر خودی را باطل. طبیعی است که تلاش کنیم باطل را از میدان به در کرده و در این بین هر کسی را که کمترین قرابتی با گروه غیر خودی داشته باشد دفع کنیم . گوش شنیدن حرف غیر خودی را نداشته باشیم و حتی به تدریج به خاطر خود درست پنداریِ کاذب، از اصلاح خودمان هم فاصله بگیریم .
نتیجه ی کار ساخته و پرداخته شدن امثال شریعتمداری هاست که هر منتقدی را منتسب به اسرائیل و طالبان و انگلیس و در یک کلام ستون پنجم دشمن می دانند، و نخست وزیر مورد حمایت امام را بارها و بارها فتنه گر اعلام می کنند، و کار را تا جایی پیش می برند که برای کوبیدن رقیب، اهدافی هم راستا با اهداف اسرائیل می یابند ؛ چرا که گاه آدم ها به این باور می رسند که برای زمین زدن حریف، مسائل دیگر اهمیت چندانی ندارند و باید به هر وسیله ای حرف خود را به کرسی نشاند.
نتیجه ی کار حتی ممکن است این باشد که چنان بر مظلومیت خود اصرار بورزیم که حتی وقتی روزنه های جدید به رویمان باز می شود، چشمانمان را بر روی آنها ببندیم و بر سفیدی مطلق خود و سیاهی غیر قابل اصلاح طرف مقابل که روزی به ما ظلم کرده است پای بفشاریم.
سیاه و سفید دیدن آدم ها نه تنها به ضرر خود فرد که به زیان مملکت و مردم است. هر کس از هر حزب و مسلکی که بخواهد خط قرمزی تعریف کند و هر کس که از آن رد شد را سیاه بداند، آرام آرام از واقع بینی فاصله می گیرد و دیگر دستاویزی برای اعتماد نخواهد داشت . چه آنکه دیگرانی هم وجود دارند که او را سیاه می پندارند و این سیکل معیوب جامعه را به بی اعتمادی محض سوق می دهد .
خلاصه کلام آنکه قرار نیست هر کس که بدی کرد را چشم پوشیده ببخشیم یا مواخذه نکنیم . اما چه بهترکه هیچ کس را به طور مطلق خوب یا به طور مطلق بد نبینیم تا راه انتقاد و خودسازی باز بماند. چه بهتر که آدم ها را خاکستری ببینیم، یکی خاکستری تیره و دیگری خاکستری روشن و سعی کنیم تا در دام تندروی گیر نیفتیم.
سرمقاله گزاره - منتشر خواهد شد در تاریخ 25 آذر 1392