خواب
یک ترم است که از شنبه تا سه شنبه هر روز ساعت 6 از خواب بیدار و 7.5 سر کلاس حاضر می شوم . یک ترم است که مثل گذشته و مثل همیشه ساعت 2 شب به بعد می خوابم. و یک ترم است که از شنبه تا دوشنبه تا 8 یا حتی 9 شب بیرونم. نتیجه آن که برآیند خوابِ 4 یا حتی بعضا 5 روز اول هفته ام می شود چیزی در حدود 4.5 ساعت در هر 24 ساعت.
سر کلاس ها چرت می زنم و از صبح که بیدار می شوم از فکر اینکه قرار است با انرژی ذخیره شده در این 4 ساعت تا خود شب سرپا باشم حالم به هم می خورد. یک وقت ها می شود که استرس هم می گیرم . یک جور ناجوری هم با آدم ها عصبی برخورد می کنم.
برای همه اطرافیان سوال است که خوب دیوانه چرا ساعت 2 می خوابی ؟ چه کاری مهمتر از خواب در زندگی تو وجود دارد با دوازده واحد؟
و من صادقانه جواب می دهم کار خاصی نمی کنم فقط دلم خواب نمی خواهد .
خواب را هیچ وقت به اندازه ی دیگران دوست نداشتم. به نظرم خواب یک هیچ مطلق است. یک پوچیِ توام با لذتِ دوست داشتنی. یک مانع همیشگی برای تنفس در سکوتِ سیاه نازنین. یک انفعال خالص که اگر رویا نداشته باشد به مفت نمی ارزد. یک زنگ تفریح اجباری که برای زمان آدم، این موجود مختار، چهارچوب معین می کند. یک عادت که تا ابد یک جور می ماند و تو اجازه تغییر در هیچ بعدش را نداری.
یک وقت ها دلم برای خودم می سوزد. برای خودم و تمام کسانی که خواب را دوست ندارند. تمام قربانیان این عفیون نامرئی که برایشان تعیین و تکلیف می کند و زندگی را گاه وقتی برایشان تلخ تر از واقعیت می کند . و چه بد که هیچ کس را هم از آن گریزی نیست .
نه تنها گریز نیست که گاه پیش آمده که به آن پناه هم می بریم . خواب بهترین مامن برای تک تک لحظاتی است که دنیازده می شوم. زندگی زده حتی. و شاید اگر نبود این مامن همیشگی، تا امروز راه دست و پنجه نرم کردن با تمام نا ملایمات را کم و بیش آموخته بودم . شاید اگر فرصت داشتم در وقتِ خاموشی شهر فکر و فکر و فکر کنم، امروز ترس کمتری از آینده و مشکلات داشتم .
خواب برای من مثل یک راه گریز است که نباید باشد. بودنش در تکامل این خرده بشرِ عقب مانده توقف ایجاد می کند و دست آویز خوبی است برای تنبل سانانی چون من که به وقتش زیر همه کارها بزنند و به آغوش گرم رختخواب بلغزند.
خلاصه آن که آرزوی کودکی و حال و آینده ام این است که بدون خستگی روزها بگذرند و من هم مجبور نباشم زجر تمام افکاری را که هر بار پیش از خواب به ذهنم هجوم می آورند را تحمل کنم. زجر ساعت عا غلت زدن و غوطه خوردن در روزمرگی این و آن و خودم.