دم آخر در وطن
مهاجرت موقتی حتی تحت عنوان ادامه ی تحصیل، برای کسی که خصومت چندانی با مملکت و اطرافیان و فرهنگش ندارد، مثل یک مرگ زودهنگام است . دست کشیدن از شهری که در آن بزرگ شدی، خانواده ای که از صمیم قلب دوستشان داری، دوستانی که دنیای بدون آن ها برایت غیر قابل تصور است و زندگی ای که سالها طول کشیده است تا برای خودت ساخته ای مثل یک خودکشی است . یک "خود"کشی انتزاعی. و من روز به روز به این مرگ نزدیک تر می شوم . حال مریضی را دارم که دچار بیماری صعب العلاجی است و فی الحال تنها تجویز پزشکان برایش "لذت بردن" از این "دم آخر " است.
و من این "دم آخر" در ایران ،در تهران را غنیمت می شمرم. از هر کاری حتی تاکسی سوار شدن، از هر هوایی حتی همین هوای آلوده و از هر صحنه ای حتی میدان در هم بر همِ توپخانه در این شهر دوست داشتنی لذت می برم. یا بهتر است بگویم "سعی می کنم" لذت ببرم. تلاش می کنم همه چیز را با جزییات در ذهنم ضبط و ثبت کنم . هر آن چه را که دوست داشتم و دارم انجام بدهم . احتمالا یک روز به دست فروشی در مترو بروم. ساعت ها زیر نم باران در ولی عصر قدم بزنم. بروم دانشکده ی علوم اجتماعی و خودم را جعلی بچپانم میان دانشجوهای جامعه شناسی و بحث هایشان که احتمالا هرگز در بلاد کفر تجربه نخواهم کرد و غیره و غیره و غیره.
اصولا زندگی را زیباتر گذران می کنم و زندگی هم با من زیباتر تا می کند. و بسیار بسیار خوشحالم که واحد کم برداشتم تا جا برای انجام هر کار که هوسش می آید باشد .
خوشم می رود و امیدوارم همچنان خوشم برود در این دو سال که یحتمل منتهی می شود به admission گرفتن .
پی نوشت 1 : در این چند وقت حتی عجیب به شلنگ دستشویی علق خاطر پیدا کرده ام. احتمالا می دانید که در فرنگ، دستشویی ها شلنگ آب ندارند. حتی تصورش هم کابوس است. از یک شلنگ هم نباید غافل شد، تو خود حدیث مفصل بخوان از مجمل .
پی نوشت 2 : یک پست بلند بالا نوشته بودم در توصیف خانه کودک ناصر خسرو. با وسواس زیاد تک تک بچه ها را توصیف کرده بودم که متاسفانه به علت "خطای سایت پرشین بلاگ " در هنگام ارسال، از بین رفت. پست خوبی بود که همت مجدد می خواهد نوشتنش .