تعلیق

تعلیق

به خودم اومدم و دیدم که زندگیم شده پر از ذوق و هیجان و البته اضطراب و کمی هم ترس برای آینده ای پر از عدم قطعیت ها و ناشناخته ها و البته موفقیت ها و شکست ها. آینده ای که به جز یه تصویر تار چیزی ازش ندارم، اما میدونم دارم به سمتش حرکت میکنم و با هر قدمم، خودم و خودش بهش سر و شکل میدیم. این شد که اینجا شد "تعلیق." تعلیقی (انگلیسی: Suspense) که به قول ویکی پدیا جان: " به حس و کشش تنش‌آلود و پرهیجانِ برآمده از موقعیتی غیرقابل‌پیش‌بینی و مرموز گفته می‌شود."

عضویت در خبرنامه معرفی کتاب
کتابخونه

خونده‌های اخیر

The Bell Jar
really liked it
I finished this book more than two weeks ago, and I was too glad I am done with it that totally forgot to write a review, though it has been haunting me since. A semi-autobiographical novel about depression and suicide (and suicidal thou...
بیروت ۷۵
liked it
tagged: soon-to-be-read
همسایه ها
it was amazing
tagged: ادبیات-زندان

goodreads.com

کتابهای رو طاقچه، زیر تخت، توی کیف، توی دست، و به تازگی توی گوش و توی کیندل

Electric Arches
tagged: currently-reading
The Art of the Novel
tagged: currently-reading
آخرین انار دنیا
tagged: ادبیات-جنگ-و-ضد-جنگ and currently-reading
فاوست
tagged: currently-reading

goodreads.com
شبکه اجتماعی جات
بایگانی

رفع حصر از "دغدغه" موسوی

دوشنبه, ۶ آبان ۱۳۹۲، ۰۴:۵۴ ب.ظ
دیروز رفتیم به دیدار خاتمی . گرچه بسیار بی کلاسی و سطحی است که بگویم ذوق زده بودم ولی ابایی ندارم که این مساله را بیان کنم . حرف های خوبی زده شد که علی الحساب کاری به آن ها ندارم جز یکی شان . یکی از دوستان شورا عمومی در خلال حرف هایش گفت که حصر موسوی و رهنورد و کروبی صرفا حصر سه عزیز نیست که حصر افکار و اندیشه های آزادی خواهانه است . امروز هم پوریا عالمی در فیس بوکش نوشته بود که گرچه همه فحش خواهند داد ولی مرگ ١۴ سرباز عزیز در مرزها بیش از هتک حرمت به دخترهای موسوی برایش اهمیت دارد . ربط این دو حرف بالا ( پوریا عالمی و دوست شورا عمومی ) چیست ؟ این طور شروع می کنم . من نه به عنوان یک آدم خوب یا روشنفکر یا هرچی ، که به خاطر ذاتم و خانواده ام دغدغه ی فقر را از همان کودکی داشتم . پدرم استاد است و وضع مالی بدی نداریم حقیقتا ولی زندگی لوکس که نه ، حتی کمی مرفه هم برایم غیر قابل تصور است. در حوزه ی خورد و خوراک البته خوب خدا رو شکر فراوانی نعمت است ولی پوشاک و ایاب و ذهاب و اینها همه ساده بوده و هست . اولین بار که کفش گران خریدم به قیمت ١۴٠ هزار تومان به سال ٨٧ را هیچ وقت یادم نمی رود . دم عید بود و خوشحال و شاد کفش را نشان پدرم داد که قیمتش را پرسید ، جواب که دادم بدون هیچ لطافتی پرتش کرد کناری و گفت خجالت بکش ، حقوق یک ماه یک کارگر ١۴٠ تومان است . این یکی از ده ها مورد این چنینی است . همین ها و خیلی مسایل شخصیتی باعث شد که فقر و وضع معیشتی مردم برایم زجرآور باشد تا حدی که سال دوم دانشگاه نیمچه افسردگی هم بگیرم . حتی شاید تنها جمله ای که از موسوی در ذهنم ماندگار شد این بود :" سرنوشت مردم ایران فقر نیست " . فقر البته یکی از مشکلات بوده و هست . دغدغه ی امروزم کل وضعیت زندگی و دردهای مردم است . تاکید می کنم که افتخار نمی کنم و اصلا هم نمیخواهم ادعای خفنی بکنم و فقط این جا مطرحشان می کنم که آرام شوم. خلاصه ی کلام این که اولویتم در زندگی ، تلاش برای برطرف کردن این مشکلات است . چطور و چگونه خودش بحث جدای است که شاید یک روز به لطف الهی کشفش کنم ولی الان متاسفانه درش درمانده ام ، پس بی خیال آن . غرض از اشاره به این دغدغه این بود که بگویم بی رودربایستی اقتصاد مملکت و اوضاع اجتماعی و این ها هزار بار برایم مهمتر از رفع حصر است . حالا می خواهم برگردم به حرف اون دو عزیز در اول مطلب . رفع حصر موسویِ حقیقی وقتی که هنوز جامعه در بحران است چه مشکلی را حل می کند جز چند روز پایکوبی ؟!؟ سیاست داخلی را بهمبود می بخشد ؟ سیاست خارجی ؟ اقصاد !؟ اجتماع !؟ چه می خواهد بکند با این ویرانه ؟! خداست نعوذ بالله !!؟ موسوی هم انسان و با توانایی های یک اسان و با اخلاق. سوپرمن که نیست . من نمیگویم آزاد نشود خدایی نکرده ، فکر رفع حصر هم آدرنالین خونم را به سقف می رساند ولی آیا واقعا مطالبه ی حداکثری ما رفع حصر به معنی حقیقی آن است ؟ چرا چون دانشجوییم و مثلا قشر آگاه ، برای متمایز نشان دادن خودمان الویت اقتصاد و سیاست خارجه را باید بگذاریم بعد از رفع حصر ؟! اصلا مگر خود موسوی برای حل همین مشکلات نیامده بود ؟! اگر پیرو واقعی هستیم نباید به جای امضا جمع کردن و اینها بیشتر سعی در انتشار تفکر او در جامعه داشته باشیم ؟!؟ سعی کنیم رفع حصر از آگاهی و روشنگری در بین عوام داشته باشیم !؟ عوام هم نه ، همین دوستان و آشنایان خودمان ! چرا باطن را فدای ظاهر می کنیم ؟! چرا بت سازی می کنیم و به جای آن که سعی در ترویج آموزه های بتمان داشته باشیم ، سرگرم مناسک پرستش می شویم ؟! ١۴ نفر در مرزها کشته شدند . ١۴ سرباز که احتمالا با کلی خنده و شوخی که اطرافیانشان بدرقه ی کله ی مچل و تیپ ضایعشان کرده ، خجسته وار رفته اند اجباری . آش خور های که به خون کشیده شدند و فضای مجازی پر بود از لعن و نفرین هایی که به ..... کاش می شد بنویسم به تروریست ، قاچاقچی و غیره ولی درستش این است : لعن و نفرین هایی که به سیلی زنندگان دختران میرحسن می فرستادند . نهایت واکنش هم به اعدام آن ١۶ نفر بود که ای وای چرا اعدام و انتقام و خاک بر سرشان . و من چقدر دلم به حال خودمان و موسوی و کروبی سوخت . سوخت چون حس می کنم تفکرش غریب است و عزلت نشینی اختیار کرده . غریب است چون همه فقط صدا بالا می بریم و خودمان کاری نمی کنیم . لابد می پرسند خودم چه می کنم ؟! منم هیچ متاسفانه ولی لااقل با وجود عشقی که به کفش خریدن دارم ٣ سال بیشتر است که کفش نو نخریده ام و این آخری هم رو به زوال است نافرم . گوشی ۶ سال پیشم را دارم و ویولن ١٠٠ تومانی ام . خرید رفتنم محدود شده به تک و توک مانتو خریدن . من کاری نمی کنم ولی حداقلبا خودم هر روز حرفهای موسوی را دوره می کنم . دوست دارم وقتی از حصر برگشت بگویم از ٨٨ زمان برایم ثابت شد ، خوشی هام پوچ شد و از کنار هر دستفروش که رد شدم اشک در چشم هایم حلقه زد . دوست دارم بگویم رای دادم چون نمی توانستم ببینم کشوری کن به خاطرش ١٠٠٠ روز حصر را به جان خریده از هم بپاشد . دوست دارم بگویم فهمیدم دردش داد و بیداد و قال و مقال سیاسی نبود ، دردش آدم ها بودند . دردش همین سربازهای جان بودند که پرپر شدند .همین پدرانی که زیر بار فشار اقتصادی غم خم کردند .دوستدارم بگویم موسوی برای من در کوچه ی اختر حبس نشد . تفکرش طر تمام خیابان های شهر برایم چشمک میزد . من هرگز خجالت نمیکشم که بگویم نامه دادن و عکس پروفایل عوض کردن برایم مفهوم ظاهرگرایی دارد . مثل کسی که به حجاب گیر بدهد و ایمانش متزلزل باشد . دوست دارم اعتراف کنم حساب تعداد روزهای موسوی را نگه نمی دارم. دوست دارم بگویم از او بت نمیسازم . و دوست دارم به همه بفهمانم که یک روزی یک عالم جوان جان برکف برای امام که امروز سمبل دیکتاتور شده است شهید می شدند و امروز همان جوان ها می گوسند عشق به امام کورمان کرد . باعث شد نقادی را کنار بگذاریم و مسبب حکومت فعلی باشیم . درس بگیریم . و کاش دغدغه ی موسوی را به قلبمان ببریم نه خودش را .

نظرات  (۳)

آفرین. شرایط انسانی نیست. تو خیلی از موارد, شرایط انسانی نیست. این همه نابودی کرامت انسانی در لحظه لحظه ی زندگی روزمره ی هزاران صدها هزار, حتا اگر بگم میلیون ها آدم رو نادیده گرفتن و افه ی دگراندیشی و آزادی گرفتن کاریکاتوره. بچه های انجمن اسلامی ازین کاریکاتورها زیاد بازتولید می کنن... کلن آدمای دنیای مجازی کاریکاتوری واکنش نشون می دن. راضی ام ازت.
چقدر خوب مینویسى شما، اصلن اهل کپى پیست نیستم اما دوست دارم یه جاهایى از این متنو ( البته با ذکر نام نویسنده ) بردارم. امیدوارم از اولین کتابت، با یه پارتى تو صفحه اول، یه جلدش بهم هدیه بشه.
پاسخ:
کتــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاب ؟؟؟ :دی :)) لطف دارید ! نه بابا چه ایرادی داره !؟ چیز قابل داری نیست :)
*پاراف توى صفحه اول

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی