تعلیق

تعلیق

به خودم اومدم و دیدم که زندگیم شده پر از ذوق و هیجان و البته اضطراب و کمی هم ترس برای آینده ای پر از عدم قطعیت ها و ناشناخته ها و البته موفقیت ها و شکست ها. آینده ای که به جز یه تصویر تار چیزی ازش ندارم، اما میدونم دارم به سمتش حرکت میکنم و با هر قدمم، خودم و خودش بهش سر و شکل میدیم. این شد که اینجا شد "تعلیق." تعلیقی (انگلیسی: Suspense) که به قول ویکی پدیا جان: " به حس و کشش تنش‌آلود و پرهیجانِ برآمده از موقعیتی غیرقابل‌پیش‌بینی و مرموز گفته می‌شود."

عضویت در خبرنامه معرفی کتاب
کتابخونه

خونده‌های اخیر

The Bell Jar
really liked it
I finished this book more than two weeks ago, and I was too glad I am done with it that totally forgot to write a review, though it has been haunting me since. A semi-autobiographical novel about depression and suicide (and suicidal thou...
بیروت ۷۵
liked it
tagged: soon-to-be-read
همسایه ها
it was amazing
tagged: ادبیات-زندان

goodreads.com

کتابهای رو طاقچه، زیر تخت، توی کیف، توی دست، و به تازگی توی گوش و توی کیندل

Electric Arches
tagged: currently-reading
The Art of the Novel
tagged: currently-reading
آخرین انار دنیا
tagged: ادبیات-جنگ-و-ضد-جنگ and currently-reading
فاوست
tagged: currently-reading

goodreads.com
شبکه اجتماعی جات
بایگانی

آخر تابستان است اما روزها از قبل گرم تر شده ...

چهارشنبه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۲، ۰۱:۱۹ ب.ظ

گرم تر شده ام . چند ساعتی است که گرم تر شده ام . باز هم مثل خیلی از اوقات دیگر خبر را بر خلاف میلم اول از فیس بوک فهمیدم . آزاد شده اند . اعتراف می کنم چند تایی را نمی شناختم ولی اصلا مهم نبود . فقط می دانستم آزاد شده اند . مثل همیشه که از چیزی ذوق می کنم و به جای آن که پی اش را بگیرم یهو رهایش می کنم ، خبر ها و فیس بوک و همه را رها کردم . ته ذهنم آرام بود . آرام تر از خیلی از مواقع دیگر . دلم یک سرود حماسی می خواست و گریه و ... . زندانی سیاسی را آزاد کردند . ستوده و زیدآبادی و عرب سرخی و خیلی های دیگر . اول فکر کردم خوشحال شدم . خوب خوشحال هم شدم ولی بعد حسم مثل مزه ی خرمالوی نرسیده که اولش خوب است و بعد طعم دهانت یک جور ناجوری می شود، تغییر کرد. فکر کن . خوشحال شده باشی از این که آزاده ای را آزاد کرده اند . خنده دار نیست ؟ گس نیست ؟ هست که الان حال خوشی ندارم . امید است و ترس. نمی دانم چرا حالا که گاماس گاماس مطالباتمان را می گیریم می ترسم . انقدر می ترسم که بهش فکر نکنم . می ترسم از اینکه همه چیز بر گردد به حالت 88 و بعد چه ؟ این بار قرار است چه شود ؟؟ قرار است کدام مادر و پدر و فرزند را ببرند به سیاه چال ؟ اصلا گیریم که نبردند . اصلا زندان سیاسی تعطیل/ دانشجوی ستاره دار ، پاک پاک / صدا و سیما آزاد ... بعد چی ؟ قرار است یادمان بیفتد که چه مملکت بدبختی داریم ؟؟ که فقر و نداری یقه ی مردم را چسبیده و رها که نمی کند هیچ ، هی فشار می دهد ؟ ببینیم که مهندس داخلی را به هیچ هم نمی پندارند و وارداتمان سر سام آور است ؟؟ یکهو دوباره حواسمان جمع شود که تک تک آدم ها با آغوش باز از کشور فرار می کنند ؟؟ بی رحمانه و خودخواهانه و بزدلانه است ولی من می ترسم و دلم نمی خواهد که این خوشی های کوچک یک به یک بیایند و بروند و کم کم بوی منجلاب آن پشت تر ها بلند تر شود . هنوز آمادگی ندارم . اعتراف می کنم که ندارم . اعتراف می کنم که موقع رای دادن به روحانی زبانم می گفت امیدوار است و ته دلم می دانستم که اوضاع ثابت می ماند. همه چیز دست نخورده مثل قبل . الان باید چه کنیم ؟ رعشه گرفته ام . دیگر بهانه ی " نمی گذارند" کم کم شاید از بین برود و ما می مانیم و یک خروار مسئولیت . یک خروار آزادی و .... . گرم شده ام . نه فقط از خوشحالی . از ترس / از هیجان / از فواره ی امید به جای کورسوی امید .

نکند یک هو موسوی هم آزاد شود ؟ 

پی نوشت : نسرین ستوده، فیض الله عرب سرخی، مهسا امرآبادی، محبوبه کرمی، مریم جلیلی، میترا رحمتی، فرح واضحان، ژیلا مکوندی و کفایت ملک محمدی در تاریخ 27 شهریور یک هزار و سیصد و نود و دو  آزاد شدند.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی