تعلیق

تعلیق

به خودم اومدم و دیدم که زندگیم شده پر از ذوق و هیجان و البته اضطراب و کمی هم ترس برای آینده ای پر از عدم قطعیت ها و ناشناخته ها و البته موفقیت ها و شکست ها. آینده ای که به جز یه تصویر تار چیزی ازش ندارم، اما میدونم دارم به سمتش حرکت میکنم و با هر قدمم، خودم و خودش بهش سر و شکل میدیم. این شد که اینجا شد "تعلیق." تعلیقی (انگلیسی: Suspense) که به قول ویکی پدیا جان: " به حس و کشش تنش‌آلود و پرهیجانِ برآمده از موقعیتی غیرقابل‌پیش‌بینی و مرموز گفته می‌شود."

عضویت در خبرنامه معرفی کتاب
کتابخونه

خونده‌های اخیر

The Bell Jar
really liked it
I finished this book more than two weeks ago, and I was too glad I am done with it that totally forgot to write a review, though it has been haunting me since. A semi-autobiographical novel about depression and suicide (and suicidal thou...
بیروت ۷۵
liked it
tagged: soon-to-be-read
همسایه ها
it was amazing
tagged: ادبیات-زندان

goodreads.com

کتابهای رو طاقچه، زیر تخت، توی کیف، توی دست، و به تازگی توی گوش و توی کیندل

Electric Arches
tagged: currently-reading
The Art of the Novel
tagged: currently-reading
آخرین انار دنیا
tagged: ادبیات-جنگ-و-ضد-جنگ and currently-reading
فاوست
tagged: currently-reading

goodreads.com
شبکه اجتماعی جات
بایگانی

۲ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۹ ثبت شده است

نزدیک به یک بامداده. دو سه ساعتی از افطار گذشته. محمد چند ساعت پیش خداحافظی کرد و خوابید. پلی‌لیست خاورمیانه رو پخش کردم. عربی کردی ترکی فارسی. خبری در گروه‌ها نیست. درگیر تموم کردن فصل سوم و چهارم پایان‌نامه‌ام. ظافر یوسف‎ اوج گرفته. برنج سحری رو بار گذاشتم. گل‌کلم‌ها رو گذاشتم توی فر. پوست لیمو رو گرفتم. چای میریزم با خرما. مرجان وحدت لالایی کردی میخونه. تلاش میکنم فصل سوم پایان‌نامه رو تموم کنم. لوبیا سبزها رو روی اجاق تفت میدم. بوی برنج پیچیده توی خونه.بوی روغن زیتون. آمال مثلوثی میخونه کلمتی حرا. کلامم آزاده. من میرقصم. بیرون سکوته. تاریکه. از ترکیب بوی برنج. بوی کلم. فکر کردن. بوی لوبیا سبز. نوشتن. بوی لیموی تازه. ادویه‌هایی که بوی دور خونه میده. سکوت بیرون. آمال مثلوثی. بوی شیر نارگیل. فیروز. ظافر یوسف. یوما. بوی نعنا. سعاد ماسی. پرتقال من و تنهاییم میرقصم. لذت میبرم و ناگهان یادم میاد چند‌ماه بیشتر از این تنهایی باقی نمونده. از رقص و آهنگ و آشپزی و نوشتن‌های شبونه. 

۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۱:۰۶
راحله عباسی نژاد

این چند سالی که ماه رمضون افتاد توی تابستون و کار و بار منم جوری بود که توی اون مدت امکان کار نکردن با زبون روزه رو داشتم، عمده فعالیتم سریال دیدن و لش کردن بود. جوری که آخر ماه رمضون جز دو سه باری حال خوبی سر افطار، از شدت بیهودگی و اتلاف وقت بیشتر احساس عذاب وجدان و بی‌مصرفی گریبونم رو میگرفت. امسال ولی چنان صدقه سر کرونا حساب روزها از دستم در رفته بود و شدیدا درگیر کارهام بودم که حتی یادم نبود ماه رمضون نزدیکه. یکهو ناغافل دوستی تازه کانادا اومده ازم پرسید که ماه رمضون رو از کی شروع میکنیم و من ناگهان یادم افتاد به ماه رمضون و روزه و افطار. اما این بار همراه با یک تمنا و خواهش برای اون روزهای لش کردن و کاری نکردن (حتی غذا خوردن). بیشتر از سه هفته است که روی هم شاید فقط ۴۸ ساعت بوده که با خیال راحت درس و کار رو گذاشتم کنار. مدام بین برگه صحیح کردن و پایان‌نامه نوشتن و فکر کردن به جفتشون در رفت و آمدم. حتی وقتی هم به کار و درس مشغول نبودم، دغدغه پخت و پز دائم و حالا دیگه چی بخوریم که حوصله‌مون سر نره گاهی کلافه‌ام میکرد. خوابم به فنا رفته و ذهنم شدیدا مشغوله. با این احوالات، فکر کردن به ایام روزه‌داری که انگار ترمز زندگی رو برای مدتی میکشی و زندگیت رو از نظم ملال آورش جدا میکنی و میذاری رو دنده خلاص، نه فقط عذاب وجدان نمیده که همراه با لذته. لذت تغییر روال درهم و تند و نفهمیدیدم کی شب شده هر روزه. 

با همه اینها مجبورم شروع رمضان رو برای خودم موکول کنم به بعد از ددلاین‌ها که بتونم دو روز اول دست و پنجه نرم کردن با خماری ناشی از کمبود کافئین رو تاب بیارم. گذاشتم بعد از ددلاینها، وقتی که میتونم به خودم اجازه بدم چند ساعتی مغزم رو خاموش کنم و صبر کنم تا افطار، تا سحر. وقتی که اجازه دارم برای چند ساعتی مفید نباشم، بازدهی نداشته باشم. خودم باشم و زمان‌هایی که بی برنامه پرشون میکنم تا برسه به هیجان قبل از افطار و لختی ساعت بعدش و انرژی چند ساعته تا سحر. 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۴:۴۷
راحله عباسی نژاد