حکایت را شنیده بودید؟ همان که می گفت روزی سواره ای، پیاده ای را سوار کرد. بعد از طی مسافتی، پیاده به روی سواره تیزی کشید و اسب و سرمایه اش را با خود برد و پیاده را در بیابان رها کرد . سواره پشت سرِ پیاده فریاد کشید که می بری ، ببر، می روی برو ، فقط از ناجوان مردی ات برای کسی نگو. نگذار بفهمند در این دنیا آدم ها با هم چنین می کنند.
ولی چنین می کنند. نه با هم و نه در شرایطِ حتی کمی برابر. که 170 نفر با 80 میلیون و یکی در خانه ی ملت و دیگری دست به دامانِ رای همین خانه. کتمان می توان کرد ولی انکار نه. وزیر علوم ، استاد تمام دانشگاهِ تهران را در صحن علنی مجلس زیر رگبار حرف های بی ربط از وزارت خلع می کنند تا شاید سد راهِ نفوذِ حماقتشان در وزارت علوم، در دانشگاه ، میان دانشجویان و نخبگان کشور، شکسته شود. هم می زنند، هم می برند و هم جار می زنند. وزیرِ مردم را در خانه ی مردم از مردم می گیرند. و چه تلخ تر که این همه را به پای دلسوزی و مسلمانی می نویسند. و بی صبرانه برای ثبتش در دل تاریخ می کوشند. و چه بخوانند آینده گان از این روزهای ما. چه بخندند و باور نکنند فرزندان ما.
این ها که بالاتر گفتم را همه میدانیم. همه در ذهنمان با کلمات و عبارات مخلتف چندین بار بیان می کنیم. اما آنچه که برای من مهیج تر از استیضاح بود، جنگ قدرتی بود که از اوایل هفته از مرزها به خاکِ داخل رسیده بود و باز دوباره به جز نظامیان (بخوانید سیاسیون)، مردم عادی را هم به کارزار کشاند. تماشای هماوردِ بازوهای قدرت یک نظام، با ابزاری چون رسانه، چون بیان، چون حتی لمپن بازی، بی برو برگرد برای من از جذاب ترین اتفاقات است. چنگ و دندان نشان دادن های مدرن ، لابی های زیر و رو. رویتِ جرقه های ناشی از اصطکاک ایجاد شده میانِ عقلا و صد البته سفها(!). از پیش تولیدِ جنگ در روزهای گذشته تا خط مقدم آن، امروز در بهارستان. این فحش می دهد و از آمدن به جنگ به بهانه ی سفر سر باز می زند. این به آب و آتیش می زند و با انواع و اقسام مدیاهای ممکن استیضاح می کند. این امتیاز نمی دهد و آن یکی رسما و در ملا عام درخواست امتیاز می کند. ( لاریجانی در آخرِ استیضاح). این یکی اخلاق به خرج می دهد و فقط از خودش دفاع می کند. آن یکی اصلا گوش نمی دهد و رای اعتماد نمی دهد. این یکی دهن کجی می کند و از جایی بسیار دورتر از بهارستان نجفی را سرپرست می کند و ... . سکانِ هدایت مملکت انگار کن که دسته ی آتاری یا چنین چیزی باشد. این یکی مشت می زند و آن یکی جواب می دهد. جفتشان هم برای هم خوب زیر و رو می کشند.
شاید فکر کنید اینها همه نشانه های شومِ بدبختی است. من ولی می گویم همین که آهنگِ امروزِ کتاب فروشیِ شیک و سوسولیه "داستان" به جای چرا رفتیِ همایون می شود پخش زنده ی استیضاح از رادیو فرهنگ. همین که بدون اینکه بخواهیم درگیر می شویم با ریز و بزرگه سیاست. این ها خوبست و لازم . ما هنوز از آن آدم بزرگ هایی که کار را بدهیم دستشان و خودمان برویم لالا نداریم. خوبست که همه با هم درگیرِ بالا و پایین مملکت باشیم. نه پشت لپ تاپ و توی فضای مجازی. گوش چسبانده به رادیو و خیره شده به صفحه ی خبرگزاری های مختلف من بابِ افشاگری های تازه. ما هر وقت با هم بودیم، بیشتر فهمیدیم. 88 را یادتان هست ؟
سال 90 اشتباه کردیم و فرادی دست به حرکتی جمعی و احساسی زدیم. امروز ولی جمعمان کردند تا منطقمان به کار بیفتد. دانشگاه تا انتخابات آتیى مجلس در عطشِ انتقام می سوزد و هر روز بیش از روز قبل برای اکثریتِ راست مجلس ضربتی کنار می گذارد. نخبگان دوباره دور هم جمع شده اند و این بار نه بر سر دفاع از حقوقِ پایمال شده ی 88 ،که برای بی احترامی به شعور و منزلتشان.
روزشماری شروع شده. مجلسیون زیر آتشی را روشن کردند که خودشان در آن خواهند سوخت. فرجی دانا دیروز و پس از استیضاح ، فرجی دانای دیگری بود. نمادِ به هیچ انگاشتنِ تدبیر و مدیریت و عقلانیت. این بار لیاخوف مجلس را به توپ نمی بندد. صبر کنید. این مردم هستند که اسفند سال بعد مجلس را زیر و رو خواهند کرد.